ابوالحسن ورزی، شاعر ؛ مترجم و موسیقیدان ؛فرزند حسین فلاح زاده به سال ۱۲۹۳ در تهران متولد
شد. تا پنجم ابتدایی در دبستان‌های شرف مظفری و ادب درس خواند ولی سال ششم ابتدایی را در گرگان
و دورهٔ اول دبیرستان را در شهرستان ساری و دورهٔ دوم دبیرستان را در مدرسهٔ امیرکبیر (دارالفنون)
به پایان رساند. پس از تحصیلات ابتدائی وارد دانشکده حقوق شد، و در رشته قضائی موفق به اخذ درجه
لیسانس گردید . مدتی در وزارت دادگستری خدمت می‌ کرد، و سالها در سمت های مختلف بود، او نیز
در وزارت دارائی خدمت کرده و وی از غزل‌ سرایان سنتی بنام معاصر است .
وی به زبان فرانسوی آشنایی داشت و کتابهای هفت صورت عشق و بررسی های ادبی نوشته آندره
موروا ، نویسنده و شاعر معروف فرانسوی و کتاب نیه توکچا نوشته داستا یوسکی نویسنده نامدار روسی
را به نام نغمه پرداز نامراد به پارسی برگرداند ه است .
از او سه اثر: سخن عشق در سال 1358 ، صدای آشنا و ترانه هایی دارد در سال 1368 و افسانه
عشق در سال 1378 چاپ شده است.ورزی در اشعارش نمادهایی بنیادین که در ورای اشیای طبیعی و
کل طبیعت وجود دارد، اشاره می کند .
خاطر رنجور شاعر کمک می کند. بال وپرواز؛ پرندگان مثل هما، شهباز و بلبل؛ خورشید؛ صبح و
سحر؛ اجرام آسمانی مثل ستاره، کوکب و شهاب؛ چشمه؛ چنگ؛ شمع؛ کوه وقله؛ دریا از نمادهای بنیادین
در شعر ورزی است. نیز استغنا، دل، برتری بینش بر دانش، تعالی بخشی عشق و برتری عشق بر عقل
و بازگشت به دوران خوش کودکی از عناصر شعر اوست. گرایش ورزی به نمادهای بنیادی بیش از
همه زمینه ی فردی دارد و نیز تحت تاثیر نگرش خاص او به طبیعت است . استفاده از این نمادها برای
شاعر که دچار ناکامی ها و د لزدگی از زندگی شخصی است، تسلی دهنده خاطر است. منزوی و تنهاتر
شدن شاعر و تفکر او درباره مرگ و گذر زمان در دوره پایانی حیات و شاعری او همراه با گرایش
بیشتر او به عروج و عناصربنیادی است.
استاد ابوالحسن ورزی در سال ۱۳۷۳ در تهران درگذشت.
ورزی شاعری غزل‌سرا بود، اما در انواع شعر فارسی نیز طبع آزمایی کرده ‌است. شعرش لطیف و به
زبان محاوره نزدیک است .
وی زبان فرانسه را خوب می ‌دانست و اشعاری نیز به این زبان سروده و آثاری را ترجمه کرده ‌است.
از کودکی با تار و ویولن و سه تار آشنا شد و اساتیدی چون موسی و مرتضی نی داود به وی تعلیم دادند.
گفتن شعر را از سن یازده سالگی شروع کرد و هدایت و تشویق پدرش موجب پیشرفت وی در شعر شد.
نمونه آثار:

مستی رؤیا


آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود / چشم خواب آلوده اش را مستی رؤیا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود / عکس شیدایی در آن آئینه سیما نبود
لب همان لب بود ؛اما بوسه اش گرمی نداشت / دل همان دل بود؛ اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار من جز بیم رسوایی نداشت / گرچه روزی هم‌نشین جز با من رسوا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدف / گوهر اشکی که من می‌ خواستم پیدا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود / برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
هر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد / آخر تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ / آگه از حال دلم زان درد جان‌فرسا نبود
ای نداده خوشه ای زان خرمن زیباییم / تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود

هر که در سینه دلی داشت به دلدادی داد


رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آیینه پیداست هنوز
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز
گر چه امروز من آیینه ی فردای منست
دل دیوانه در اندیشه ی فرداست هنوز
عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز
لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز

افتاده‌ ام

شاخه ی بشکسته ام کز برگ و بار افتاده‌ام
از نگون بختی ز چشم نوبهار افتاده‌ام
پایمال باغبانم ، در بهار زندگی
غنچه ی پژمرده ام کز شاخسار افتاده‌ام
بی نصیبی بین که شد گهواره ی من گور من
دانه ی بی حاصلم در شوره زار افتاده‌ام
تا ز بازار جهان گوهر شناسان رفته‌اند
من که گنج گوهرم از اعتبار افتاده‌ام
در گلستانی که گلچین غارتِ گل می‌کند
من چو اشک شبنم از چشم بهار افتاده‌ام
نور خورشیدم که بر ویرانه ها تابیده‌ام
پرتو شمعم که بر روی مزار افتاده ام
از سبکباری نگردد پایمال من کسی
سایه ی سروم به روی سبزه زار افتاده‌ام
منزل مقصود را از من چه می‌پرسی؟ که من
با دو چشم بسته ، در این رهگذار افتاده‌ام