باران  در ادبیات فارسی جایگاه ویژه ای دارد . شاعران وطن عزیز ما – ایران -از این پدیده
آسمانی با برداشت های متعدد یاد کرده اند . در شعر شعرای فارسی گو « باران » از هزار سال قبل از
.این، با آغاز شعرشاعران سبک خراسانی که به توصیف طبیعت پرداخته اند؛ قابل مشاهده است
:آنجا که رودکی، پدر شعر فارسی زمانی که به توصیف بهار می پردازد این گونه یاد می کند
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
و آن رعد بین که نالد چون عاشق کئیب
باران مشک بوی ببارید نو به نو
وز برف برکشید یکی حلّه ی قصیب

:رودکی در قصیده دیگر با تشبیه کردن قطرات باران به ستاره های سحری، این گونه از آن یاد می کند

سپیده سیم زده بود و در او در و مرجان بود
ستاره ی سحری قطره های باران بود

:فردوسی در شاهنامه ضمن بیان صحنه جنگی ؛ می گوید

ز باران زوبین و باران تیر
زمین شد زخون، چون یکی آب گیر

:منوچهری دامغانی، شاعر توصیف گر در باره ریزش قطرات باران می گوید

ابر بهاری ز دور، اسب برانگیخته

وز سم اسب سیاه، لؤلؤ تر ریخته

سعدی

 درکتاب «گلستان »و هم در «بوستان » باران را رحمت خداوند بزرگ
:می داند و می فرماید

«باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده»
و نیز سعدی در غزلی در هنگام وداع با یاران اشک های ماتم زده چشمش را به باران شبیه می کند؛
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
سعدی ، یکی از سخت ترین کارها را آماده کردن کاروان در لحظات بارانی معرفی می کند؛
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبند د محمل به روز باران

هرچند مؤثر است باران
.تا دانه نیفکنی نروید
سعدی

اگر باران به کوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی
سعدی
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
سعدی
:باران ، در سراسر جهان نماد باروري، رحمت الهي است؛ صائب تبریزی می گوید
نيستيم از جلوه باران رحمت نا اميد
تخم خشكی در زمين انتظار افشانده ايم

:ناصر خسرو می گوید

چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس
که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش
:عبدالواسع جبلی می گوید
گرچه آبست قطره باران
چون به دریا رسد گهر گردد
:نظامی می گوید
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود.

 

: نيما یوشیج پدر شعر نو می گوید

آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
بر نمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغدار و دور كرده
جاي دنجي را
ياد آن روز صفابخشان
مثل اينكه كنده بودندم تن از هر چيز
مي شد از روي اين بام سيه
سوي آن خلوت گل آويز
تا گذارم گوشه اي از قلب خود را اندر آنجا
تا از آنجا گوشه اي از دلرباي خلوت غمناك روزي را
آورم با خود

:فریدون مشیری شاعر معاصر می گوید

من نمی گویم در این عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش چو خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش

 

.در شعر شفيعي كد كني، باران نماد تازگي و طراوت و شويندگي و پاكي است
: مي گويد

آخرين برگ سفرنامه باران
اين است
كه زمين
چركين است
:باران در شعر او نماد حيات بخشي نيز هست
باران، سرود ديگري سركن
شعر تو با اين واژگان شسته
غمگين است

:گلچین گیلانی می گوید

باز باران/ با ترانه/ با گهرهای فراوان/ می خورد بر بام خانه/ یادم آید روز
باران/ گردش یک روز دیرین/ توی جنگل های گیلان/ کودکی ده ساله بودم/ چست و چابک/ نرم و
…نازک/ می دویدم همچو آهو/ می پریدم از سر جوی
البته باران در نثر و تصویرسازی داستانی هم استفاده های فراوانی داشته است. مثلا باران، در جملاتی
چون «باران خودش را به شیشه می کوبید»، «آسمان غرید و باران گرفت، بعد بغضم ترکید و گریه ام
.گرفت»و…استفاده شده است

بزرگ علوی

  در آغاز داستان  گیله مرد ، نویسنده با به تصویر کشیدن صحنه ی بارش باران، خواننده را وارد فضای داستان
:می کند
باران هنگامه کرده بود باد چنگ می انداخت و می خواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان
یکد یگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر می کشید، می آمد. غرش باد آوازهای

خاموشی را افسار گسیخته کرده بود. رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود می دوخت. نهرها
…طغیان کرده و آب ها از هر طرف جاری بود. دو مأمور تفنگ به دست، گیله مرد را به فومن می بردند

:باران در شعر سپهري شوينده گرد و غبار عادات و تازه كننده است ؛  می گوید

چترها را باید بست/ زیر باران باید رفت/ فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد/ با همه مردم شهر
زیر باران باید رفت/ دوست را، زیر باران باید دید/ عشق را، زیر باران باید جست/ زیر باران باید بازی
کرد/ زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت/ زندگی تر شدن پی درپی/ زندگی آب تنی
.کردن در حوضچه ی اکنون است/ رخت ها را بکنیم/ آب در یک قدمی است

:فروغ فرخزاد شاعر معاصر می گوید

…ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی
بارآور شماست
در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
…در کنج سینه اش متورم می سازند

 

:حمید مصدق در باره باران می گوید

وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
;از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سر بی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست