فریدون توللی
پاییز پرکرشمه ؛ در آمد به باغ ها
با رقص برگ ها و خروش کلاغ ها
رخشد ؛ زشیب دامنه ؛ قندیل سرخ نار
چون در میان کاسه زرین؛ چراغ ها
آن پاره پاره ابر سپید ؛ از ستیغ کوه
الماس دانه دانه ؛ فشاند به راغ ها
گه زردو ؛ گاه سرخ و؛ گهی نیلگون شود
برگ ؛ ازفسون خامه رنگین داغ ها
زیباست ؛ کوچ مردم چادر نشین ؛ به دشت
با نغمه های دلکش زنگ الاغ ها
هیزم شکن ؛ به جنگل خاموش پردرخت
سرها و دست ها فکند ؛ بر جناغ ها
شاخ بلوط سوخته ؛ اختر فشان شود
شب ها ؛ میان دود کبود اجاغ ها
باد ؛ از فرازشاخه گردوبنان باغ
هردم ؛ بری دگر فکند؛پیش زاغ ها
چین ها نهد ؛به گونه استخر نقره فام
دیوانه باد گمشده ؛ در کوچه باغ ها
من ؛ دوستار آن غم شیرین دلکشم
کاندر خزان دمیده ؛ چومی ؛ در ایاغ ها
خرم کسی ؛ که در دل این فصل دلپذیر
از گیر و دار بیهده ؛جوید فراغ ها
وز همدمان روز جوانی ( هرآنکه هست )
گیرد ؛ در آستانه پیری ؛ سراغ ها
پس با گروه مانده ؛ به افسوس رفتگان
آتش زند ؛ ز گردش می ؛ در دماغ ها
Recent Comments/نظرات اخیر