دکتر گوهرنو -پژوهشگر


ز خود بینی سیه کردی دل بیغش، ز خودبینی
ز نادانی در افتادی درین آتش ، ز نادان

پروین اعتصامی


سالها پیش هنگامی که سال آخر دبیرستان را طی می کردم ؛ دبیری داشتیم که دانش آموزان
او را « بحر العلوم » می نامیدند .! چه این نازنین به کلیه علوم جهان خلقت آشنا بود و بر
همه دانشمندان و علمای علوم و نویسندگان و شعرا خورده می گرفت و از خرد خود سخنها
می گفت و داستانها حکایت می کرد .! دانش آموزان که این موضوع را درک کرده بودند با
سوالات لاینحل او را دست می انداختند و او هم بعد از چند جمله بی سر وته از خویشتن
می گفت و از اینکه در مجامع بین المللی هم از وی دعوت می کنند تا سخنرانی نماید و
مردم زمانه را از پیشرفت های علوم آگاه نماید . !!
این دبیر خوش گفتار ! هنگامی که دانش آموزان از عشق سوال می کردند و
راهنمایی می خواستند از عشق افلاطونی سخن می گفت و شیک پوشی و معاشرت با دهها
دوشیزه که عاشق بی قرار وی بودند؛ پرده بر می داشت و حکایات جعلی بیان می کرد .!
خود بزرگ بینی این شخص به گونه ای بود که هر کس با او صحبت می کرد وی را
« بحر العلوم ! » خطاب می کرد .!
در یکی از روزها که می باید انشا می نوشتم و قرايت می کردم ؛ دل به دریا زده و
درخواست نمودم موضوعی را که نوشته ام بخوانم .او هم بادی در غب غب صورت
انداخت و اجازه داد قرایت نمایم . گفتم :

مولوی داستانی دارد که از شخصیت و منش مردم روزگار حکایت می کند و «خود بینی»
و «خود ستایی »مردم را در قالب حیوانی به تصویر می کشد و آن چنین است :
آن شغالی رفت اندر خمِّ رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علیین شده …
شغالی خود را به داخل یک خمره رنگی می اندازد و زمانی که از خمره بیرون می آید همه
اندام خود را رنگ‌ رنگ می‌بیند و می‌پندارد که طاووسی شده است.پوستش رنگی شده و
به شکل پوست طاووس بر آمده بود .!
وقتی خود را این گونه سرخ و زرد و سبز می‌بیند، در اندیشۀ آن می‌شود تا در برابر
شغالان دیگر خود نمایی کند. چون فریفتۀ رنگ‌های ظاهری خود شده است.!
جمله گفتند ای شغالک حال چی‌ست
که ترا در سر نشاطی ملتوی‌ست
از نشاط از ما کرانه کرده ‌ای
این تکبر از کجا آورده‌ای؟
او خود را از شغالان دیگر برتر می ‌پندارد. در برابر آنان خود نمایی‌ می ‌کند تا به آنان
نشان دهد که من از شما برترم. شغالان که چنین دیدند، از او پرسیدند: ای شغالک، این چه
حال است و ترا در سر چه هوایی پیچیده است که این گونه از ما کناره کرده‌ای؟!
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شَید کردی یا شدی از خوش‌دلان
شَید کردی تا به منبر بر جهی
تا ز لاف، این خلق را حسرت دهی
یکی از شغالان پیش می‌آید و در گوش او می ‌گوید: راست بگوی با چه نیرنگی خود را به
چنین جایگاهی‌رسانده‌ ای؟ آیا نیرنگی در کار تو است که می ‌خواهی به منبر برآیی و با
گزافه‌‌گویی‌ها و لاف زدن‌ها ی خود؛ مردم را سوز و حسرت دهی، و توجه آنان را به

سوی خود برانگیزی؟ یا این که به راستی تو به جای‌ گاه خوش‌دلان یا نیک‌ بختان
رسیده‌ای؟!
شغال رنگ شده که خود را طاووس باغ‌های بهشت، می‌پندارد، می ‌آید و در گوش آن
شغالی که او را ملامت می ‌کرد، می ‌گوید: آخر تو در رنگ من، در زیبایی و جلوه‌های
من نگاه کن و بدان که آیا بت‌ پرستی در جهان است که چون من بت زیبایی داشته باشد؟!
من مانند گلستانی شده‌ام پر گل و رنگین و در هر جلوه صد رنگ دارم، خوش و
دل‌پذیر، باید مرا سجده‌ کنید و از امر من سرکشی نکنید! با این همه شغالان دیگر سخنان
او را باور نمی‌کنند؛ اما به دور او گرد می ‌آیند و چیزهای دیگری را می ‌پرسند.‌
آن شغالان آمدند آن جا به جمع
هم‌چو پروانه به گرداگرد شمع
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری
گفت طاووس نرِ چون مشتری…
شغالان همه به دور او گرد آمدند و از او پرسیدند: حال که تو خود را شغال نمی‌دانی و این
همه سخن از کر و فر خود می‌ گویی، پس ترا به چه نامی صدا زنیم؟
شغال رنگ‌ شده گفت: من طاووسم، طاووس نر، من مانند مشتری‌ام. برای کسی که
خواسته باشم نیک‌ بختی به بار می ‌آورم.! سپس شغالان دیگر سوالاتی می کنند که شغال
رنگ شده پاسخ می دهد ودر آخر ؛ شغالان باز می ‌پرسند، آیا تو صدا و بانگ طاووسان را
داری؟
می ‌گوید: نه،شغالان همه باصدای طنزآلودی می ‌‌گویند:«پس نه‌ ای طاووس، » تو
طاووس نیستی؟و…..
او نماد انسان فریب‌کاری است، با فریب و جلو‌های ظاهر، هوایی و مرشیدی بر مردم را
دارد. نتیجه‌ یی که مولانا در اخرین بیت این قصه ارائه می‌ دهد این است که :
خلعت طاووس آید ز آسمان
کی رسی از رنگ و دعوی‌ها بدان
شغالان، وقتی فریب و نیرنگ آن شغال افتاده در خم رنگ را شناختند. او را نه تنها به بر
تری نپذیرفتند؛ بلکه از خود راندند.و…..

آری مولانا با این تمثیل مردم زمانه را اندرز می دهد که « خود بینی » دشمنی است
جرار که سر انجام آفتاب حقیقت می تابد و خود بین مفتضح می شود .


خود بینی چیست ؟


خود بینی یا خودشیفته : نوعی اختلال شخصیت است که در آن فرد خود را بزرگ و مهم
می ‌پندارد و به گونه‌ای غلوّآمیز احساس توانایی و لیاقت می ‌کند. این بیماران مرکز دنیای
خود بوده، از هر جهت ویژه هستند.آنها می خواهند همه چیز را در مورد همگان بدانند.!
گرفتار خیال‌پردازی در زمینه موفقیت بی‌حد و حصر، هوش، زیبایی و داشتن اشتغال
ذهنی برای عشق ایده‌آل و.. دارند .نیاز مفرط به تحسین و تمجید دارند .و اگر فردی آنان
راتحقیر و تمسخر نماید ؛ قطع رابطه می کنند و سایرین را نادان می پندارند.احساس محق
بودن دائمی ؛استثمارگری در رابطه با دیگران؛احساس حسادت به دیگران یا احساس
حسادت دیگران به او؛رفتارهای متکبرانه و مغرورانه عدم تمایل برای درک و شناخت
احساسات دیگران؛ از خصوصیات آنان است .افراد خود شیفته سایرین را تمسخر می کنند
.یا دستاورد های آنان را بی ارزش و کوچک می پندارند .!
فرد خودشیفته به‌دلیل غرور زیاد و خود بزرگ ‌بینی‌ دیگران را در هر حالتی پایین‌تر از
خود می ‌داند. !
افراد خودشیفته عاشق قدرت، ثروت و شهرت هستند و برای به‌ دست آوردن قدرت حد و
مرزی روبه‌روی خود نمی‌بینند. در روابط خود سلطه‌گر‌ند و در دنیای خیالی خود فردی
مشهورند که همه باید به آن‌ها احترام بگذارند. افراد مبتلا به اختلال خودشیفتگی نسبت به
دیگر افراد احساس همدلی نشان نمی ‌دهند. در عالم خیال و همچنین در رفتارهایشان، خود
را بسیار بزرگ‌ و مهم می ‌پندارند!و…
هنوز نوشته ام پایان نیافته بود که دبیر خود شیفته کلاس را ترک کرد و دیگر اورا ندیدم

اینک که این یادداشت را می نویسم بهر سو که نگاه می کنم افراد خود بین و کسانی که می
خواهند پیوسته مطرح باشند توجهم را جلب می کند .و باید اذعان نمایم :
برخورد با افراد خودشیفته کار آسانی نیست. ذهن آنها چنان محدود است که
به‌ سختی متوجه دنیایی فراتر از دنیای خودشان می ‌شوند. دنیای درونشان هم،
دنیای کوچکی است که ارتباطی با دنیای بیرون ندارد.!
آینه چون نقش تو بنمود راست

خود شِکَن! آینه شکستن خطاست
« نظامی »