خلاصه داستان از: شاهنامه


داستان بیژن و منیژه از داستان های شیرین و جذاب شاهنامه است . این داستان روایت عشق بیژن پسر
گیو از دلاوران بارگاه کیخسرو ، شاه ایران ، و منیژه دختر افراسیاب ، شاه سرزمین توران است .
داستان بيژن و منيژه تنها در شاهنامه فردوسي آمده ، این داستان ؛ حماسه عاشقانه است كه در حماسه
ملي نمود مي‌يابد ، از اين رو منشأ داستان بيژن و منيژه در زمان كيخسرو ريشه داشته و در بخش
اساطيري و كيانيان قرار مي‌گيرد.
..بدان سرو بن گفتم ای ماهروی
یکی داستان امشبم باز گونی
به گفتم بیار ای بت خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
ز نیک و بد چرخ ناسازگار
که آرد به مردم ز هرگونه کار
چون کیخسرو در کین خواهی پدرش سیاوش ، بر تورانیان پیروز شد و جهان را از نو آراست ، روزی
از روزها بر تخت زرین نشست و شادکام از این پیروزیها بزم شاهانه ای آراست .
نشسته بگاه اندرون می به چنگ
دل و گوش داده بوای چنگ
برامش نشسته بزرگان بهم
فریبرز کاوس با گستهم

کیخسرو مهمانی بزرگ ترتیب داده و تمامی پهلوانان و بخردان و موبدان در آن حاضر بودند. جمعی از
کشاورزان منطقه آرامانیان به تظلم خواهی نزد شاه می آیند . نزد شاه عنوان می کنند که گرازان پیل
دندان در آن منطقه تمامی کشتزارها و باغ های آنها را ویران می کنند.کیخسرو پاداش فراوان آماده کرده
و از پهلوانا داوطلب می جوید.
کس از انجمن هیچ پاسخ نداد
مگر بیژن گیو فرخ‌ نژاد
بیژن که جوانی بیش نبود با وجود مخالفت پدرخود، داوطلب انجام این کار می شود.
منم بیژن گیو لشکرشکن
سر خوک را بگسلانم ز تن
چو بیژن چنین گفت شد شاه شاد
برو آفرین کرد و فرمانش داد
کیخسرو میلاد گرگین را نیز به عنوان پهلوانی کارآزموده با او همراه می سازد. بیژن و گرگین به
آرمانیان می رسند اما گرگین از روی حسادت به بیژن، او را در گرفتن گرازها همراهی نمی کند. بیژن
به تنهایی صد گراز را کشته و دندانهای آنها را به نشان موفقیت می کند. گرگین از ترس شنیدن خبر
همراهی نکردن او با بیژن. بیژن را وسوسه می کند تا به منطقه سرسبزی که محل خوشگذرانی دختر
شاه توران زمین است بروند. بیژن جوان نیز وسوسه می شود به آن منطقه سرسبز می روند.
زمین پرنیان و هوا مشکبوی
گلابست گویی مگر آب جوی
بیژن لباس فاخر پوشیده و در زیر درختی به تماشا می نشیند.دختر افراسیاب منیژه او را دیده یک دل نه
صد دل شیفته او می شود.
منیژه چو از خیمه کردش نگاه
بدید آن سهی قد لشکر پناه


منیژه توسط خدمتکار خود بیژن را به چادر خود فرا می خواند و سپس به او داروی بیهوشی داده بیژن
را همراه خود به توران زمین و به اندرونی قصر خود می برد. خبر حضور یک مرد غریبه در اندرونی
به گرسیوز برادر افراسیاب می رسد. گرسیوز به قصر منیژه حمله برده و با ترفندی بیژن را اسیر می
کند. گرسیوز بیژن را به نزد افراسیاب می برند. افراسیاب دستور بدارآویختن بیژن را می دهد. اما با
وساطت پیران بیژن را با غل و زنجیر و مسمار در چاه عمیقی انداخته و روی آنرا با سنگ اکوان دیو
می پوشانند.افراسیاب تمامی امتیازهای منیژه را نیز از او گرفته و به مراقب از بیژن می گمارد.
کشید ش دوان تا بدان چاهسار

دو دیده پر از خون و رخ جویبار
بدو گفت : اینک ترا خان و مان
زواری برین بسته تا جاودان
از طرف دیگر گرگین از کار خود پشیمان شده به دنبال بیژن می آید. اما جز اسب او را نمی یابد به
ایران زمین آمده به دروغ دیوان را متهم به دزدیدن بیژن می کند. کیخسرو از دروغ از مطلع شده و از
گرگین را به زندان می اندازد. گیو و گودرز با گریه و زاری از کیخسرو می خواهند بدانها کمک کند.
کیخسرو در جام جهان بین خود بیژن را در چاه می بیند با نامه ای از رستم کمک می خواهند. رستم به
پایتخت می آید ابتدا از کیخسرو می خواهد گرگین را به ضمانت او آزاد سازد. سپس نقشه ای می چیند تا
او سایر هفت تن از پهلوانان ایران به عنوان گروهی از تاجران به توران زمین رفته تا بیژن را آزاد
کنند. همچنین زنگنه شاوران را با لشگری عظیم در مرز توران آماده نگه می دارد.
همه پر ز درد و همه پر زرنج
همه همچو گم کرده صد گونه گنج
آن هفت تن در هیات تاجران به توران رفته و در کنار قصر پیران بازار خود را بر پا می کنند پس از
گذشت چند ماه خبر به منیژه می رسد. خود را به کاروان ایرانیان رسانده و تا خبر از رستم و گیو
بگیرد. رستم ماهیت خود را افشا نکرده بعنوان کمک به او مرغ پخته شده ای که در دلش انگشتری او را
دارد. می دهد. منیژه مرغ را به بیژن می رساند بیژن از آمدن رستم با خبر شده از منیژه می خواهد
دوباره به نزد رستم برود. بار دوم، رستم از منیژه می خواهد شب هنگام بر سر چاه آتش افروزد.
منیژه سبک آتشی ب رفروخت
که چشم شب قیرگون را بسوخت


منیزه نیز همین کار را می کند، شب هنگام پهلوانان بدنبال آتش بر سر چاه می روند. رستم پس از دیدن
ناتوانی دیگر پهلوانان در برداشتن سنگ خود به تنهایی سنگ را برداشته به بیشه چین می اندازد. سپس
بیژن را به شرط بخشیدن گرگین از چاه آزاد می کند. رستم منیژه و اموال را شبانه همراه گرگین به
طرف ایران گسیل می کند و خود و دیگر پهلوانان همراه بیژن به قصر افراسیاب برای انتقام شبیخون می
زنند. رستم و سایر پهلوانان پس از ویران کردن و غارت کاخ می گریزند افراسیاب نیز آنها را با
لشگری عظیم تعقیب می کند که با لشگر آماده ایران در مرز مواجه شده پس از شکست سنگین عقب
نشینی می کند.
چنینست کا ر سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج