بطور قطع بار ها شنیده ایم که افرد باهوش و دانا هر چقدر که می دانند باز هم به دنبال کسب علم هستند
و همواره در پی آموختن و ترجیح می دهند علوم خود را گسترش داده و به سوی کسب بی نهایت
حرکت کنند، در صورتی که در نادان برعکس است.
 در مورد تواضع و فروتنی افراد دانا است
 دوستی با مردم دانا، نکوست
انسان هر چقدر عاقل و خردمند می شود به این مطلب پی می برد که ” هیچ نمی داند” !چرا که علم و
دانش هیچ گاه تمامی ندارد و علوم مختلفی در این جهان وجود دارد که ما از آن بی خبریم یا هنوز کسب
نکرده ایم.
یکی از راه های کسب علم، سوال است. انسان وقتی از شخص داناتری سوال می پرسد، گره های
ذهنی اش باز شده و ابهاماتش رفع می شود و اگر مطلبی را اشتباه فهمیده باشد با جوابی که می گیرد،
اصلاح می شود. اما اگر سوال نمی پرسید و بی تفاوت بود، چه زمانی از این جهل و غفلت می توانست
خارج شود؟! همچنان در توهم بسر می برد که دانسته های من درست است!
شخص نادان تا شیرینی علم و دانش را نچشد شاید به آن سمت قدم بر ندارد و همیشه خود را بی نیاز
از دانستن مطالب جدید بداند!
 بود مرد دانا درخت بهشت
 فرد دانا همیشه به دنبال کسب علم است و خود را بی نیاز از دانستن و یاد گرفتن چیزهای جدید
نمی داند. درحالیکه شخص نادان فکر می کند همه چیز را می داند و به همان اندک دانسته هایی هم
که دارد مطمئن است بو علی سینا می فرماید :« تابدانجا رسید دانش من /که بدانم همین که نادانم»
 دانایی ، توانایی است
 هر کس رتبه و دانش فزونی یابد افتاده تر می شود
 انسان هر چقدر عاقل و خردمند می شود به این مطلب پی می برد که ” هیچ نمی داند” !چرا که علم
و دانش هیچ گاه تمامی ندارد و علوم مختلفی در این جهان وجود دارد که ما از آن بی خبریم یا هنوز
کسب نکرده ایم.
 شخص نادان تا شیرینی علم و دانش را نچشد شاید به آن سمت قدم بر ندارد و همیشه خود را بی
نیاز از دانستن مطالب جدید بداند!
 درخت هرچه بارش بیشتر سرش پایین تر

پرسیدن عیب نیست،‌ ندانستن عیب است؛ یعنی سوال پرسیدن از مسائلی که مسیر درست را به شخص
نشان می دهد مهم است. وگرنه کسی جاهل باشد و خجالت بکشد که سوال بپرسد به ضرر خودش تمام
می شود
 توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر پرنا بود
فردوسی
چو دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود.
فردوسی .
دانایی که در جمع مردمان پست و بی سر و پا بحث و مجادله کند هیچ جای تعجبی نیست که تاثیری
نداشته باشد همانگونه که آهنگ ساز بَربَط در مقابل ساز دُهُل به چشم نمی آید و عطر عنبر نمی تواند
بوی گند سیر را از بین ببرد.
بلند آوازِ نادان گردن افراخت
که دانا را به بی‌شرمی بیانداخت
نمی‌داند که آهنگِ حجازی
فرومانَد ز بانگِ طبلِ غازی
گلستان سعدی
مردم دانا نباشد دوست او یکروز بیش
هرکسی انگشت خود یکره کند در زولفین .
منوچهری . .
اگر دانا بود خصم تو بهتر
که با نادان شوی یار و برادر.
ناصرخسرو.
کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش نادان مشو.
خاقانی .

قیاس از درختان بستان چه گیری
ببین شاخ و بیخ درختان دانا.
خاقانی .
در کوی حیرتی که همه عین آگهی است
نادان نمایم و دم دانا بر آورم .
خاقانی .
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر این نادان نبودی
کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
گلستان سعدی