فریدالدین عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری یکی
از عارفان و شاعران بزرگ ایرانی، در پایان سدهی ششم و آغاز سدهی هفتم است. او در سال
۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابوربه دنیا آمد و در ۶۱۸ هجری به هنگام
حمله مغول به قتل رسید
کودکی عطار با طغیان غزها همراه شد؛ در این زمان عطار ۶ یا ۷ سال بیشتر نداشت
این فاجعه چنان عظیم و موحش بود که نمیتوانست در ذهن کودک خردسال تأثیر
دردانگیزنداشته باشد
چند سال بعد، پس از فروکش فتنهی غز، عطار در مکتب مشغول آموختن گردید. در ایام
مکتب، حکایاتی از زندگی بزرگان ، او را به خود جذب میکرد. این حکایات علاوه بر اینکه
مشوق عطار در طریقت بودند بعدها در تذکرهالاولیا ءگرد آمدند
او داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسله
یخاصی از مشایخ تصوف نبود و به کار عطّاری و درمان بیماران میپرداخت. وی
علاقهای به مدرسه و خانقاه نشان نمیداد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند به داروخانه پانصد تن بودند / که هر روز نبضم می گرفتند
زندگی او به تنظیم اشعار گذشت او طبعی خروشان ، قریحه ئی پر موج ، دلی گرم و
خاطری آشفته داشت . زود رنج و حساس بود. هر واقعه ای وی را به خود جلب می کرد و
عطار صورتی از آن می ساخت
مصیبت نامه ، زاد رهروانست / آلهی نامه ، گنج خسروانست
جهان معرفت اسرار نامه است / بهشت اهل دل مختار نامه است
به داروخانه کردم ، هر دو آغاز / چه گویم ، زودرستم زین و آن ، باز
مقامات طیور امّا چنان است / که مرغ عشق را معراج جان است
چو خسرونامه را طرزی عجیب است / ز طرز او که مه با نصیب است
درباره ی عطّار به اموال دنیوی و راه زهد، گوشهگیری و تقوا را پیش گرفتن وی
داستانهای زیادی گفته شدهاست. مشهورترین این داستانها، داستانی است که جامی عارف
قرن نهم نقل میکند: عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر
کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود
میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد به درد آمد و به عطار گفت
تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای، چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به
درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر
سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون
گردید، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت؛ ( البته این روایت، به هیچ وجه
پذیرفتنی نیست زیرا که زهد و تقوای عطار از همان ابتدای کودکی نمایان بوده است. )
اندیشه ی ژرف فرید الدین ؛ وی را به « تصوف » کشاندو سرانجام به صوفیان دل باخت و به شیوه ی آنان گروید
آثار عطار – عدهای آثار او را به تعداد سورههای قرآن یعنی ۱۱۴ کتاب پنداشتهاند اما
آنچه دردسترس است بدین گونه است
اسرارنامه ، الهی نامه ، مصیبت نامه ،منطق الطیر،مختارنامه (مجموعه رباعیات دارای
پنجاه باب در موضوعات مختلف) ،تذکرةالاولیا(شرح حال و سرگذشت مربوط به نود وهفت
تن از اولیاء و مشایخ تصوف
علاوه برمنظومه های وی؛ دیوان اشعار و مجموعه رباعیاتش، مختارنامه. آوازه ی شعر او
در روزگار حیاتش از نیشابور و خراسان گذشته و به نواحی غربی ایران رسیده است. در
تمام آثار عطار , جز جلوه ی بزرگ منشی و مردمی ، عزت نفس و بزرگواری ، فروغ
عشق ، انوار امید به پروردگار یکتا , جلوه یی دیده نمی شود
دنباله این گفتار را به مهمترین و شیوا ترین اثر وی که مقامات طیور و یا منطق الطیر
شهرت دارد، ادامه می دهیم و در باره سایر آثار این عارف بزرگ در آینده بحث خواهیم
نمود
مقامات طیور ا ما چنانست / که مرغ عشق را معراج جان است
منطق الطیر عطار
عارف و شاعر بزرگ ایران سخن از پرواز مرغان به سوی سیمرغ دارد . در
معنی رمزی است از سلوک عارفان و سیر معنوی ایشان در طریق معرفت . عطار منطق
الطیر را در قالب مثنوی و در 4450 بیت سروده است .عطار در تلو این نام ، استعداد
ظهور مرتبه و مقام هر یک از مرغان را ؛ آئینه ی حال روندگان طریقت ساخته و به
بهترین شیوه یی رموز و اسرار سیر و سلوک را نشان می دهد . به عبارت دیگر هر یک
از پرندگان ، نمودار یکی از افراد جامعه ی انسانهاست که در بندی که خود پرداخته گرفتار
شده و به قفسی که از هوای نفس فرا راه سیر معنوی خویش نهاده ، فرو افتاده و در زندان
جان را اسیر ساخته است
در این کتاب ، گروهی از پرندگان برای یافتن پادشاه سفری رمزگونه به سوی کوه قاف آغاز
میکنند. هدهد، پیشوای پرندگان، منازل سفر عشق را که همان هفت شهر عشق است برای
دیگر پرندگان شرح میدهد. همانند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا
پس از سوال و جوابهای متعدد است که از هفت شهر عشق در «منطق الطیر» یاد میشود
مرغان قصد رفتن به قاف میکنند. «هدهد» هادی و پیشوای آنها میشود. مرغان
پرسشهایی را پیش میکشند و هدهد به حکمت پاسخ میدهد
من از ذهن خلاق عطار در شگفتم که چنان عالمانه موانع مسیر را از زبان مرغان میگوید
که اگر جواب هدهد را نشنویم، به مرغانی که عذر سفر میآورند، حق میدهیم. یکجا مرغی
میگوید
دیگری گفتش کهای دارای راه/ دیدهی ما شد درین وادی سیاه؛
پر سیاست مینماید این طریق/ چند فرسنگ است این راهای رفیق؟
این مرغ اشاره به سختیها و دشواریهای راه دارد
هدهد پاسخ میدهد: «گفت ما را هفت وادی در ره است/ چون گذشتی هفت وادی درگه است؛
وا نیامد در جهان زین راه کس/ نیست ار فرسنگ آن آگاه کس؛ چون نیامد باز کس زین راه
دور/ چون دهندت آگهیای ناصبور؛ چون شدند آنجای گه گم سر به سر/ کی خبر بازت
دهدای بیخبر
عطار در «منطق الطیر» و دیگر مثنویهایش، میخواهد بگوید که باید آینه دل را روشن
کرد و در سینه دری به سوی معرفت گشود
«اگر روشن کنی آیینهی دل/ دری بگشایدت در سینهی دل
عطار تمام بیغوله ها ، پرتگاهها وورطه هایی را که در رهگذر سالک کمین گرفته
در طی داستانی بس دل انگیز روشن نموده و سراب های فریبنده را بر شمرده است تا
سالک به کویر خود پرستی در نیفتد
در این منظومه، سرانجام سی مرغ به سیمرغ میرسند. سیمرغ آیینهای است که سی مرغ
خود را در آن میبینند. به این گونه، طالب به مطلوب و مطلوب به طالب میرسد
ویکتور هوگو نخستین بار که با ادبیات فارسی آشنا میشود، تحت تاثیر شاهنامهی
فردوسی و منطقالطیر عطار، بخش بزرگی از «افسانهی قرون» شاهکار خود را
میسراید. افسانهی قرون مجموعهای از شعرهای روایی و تصویری ویکتور هوگوست که
در ۱۸۵۹ میلادی منتشر شد
پایان بخش این گفتار را به یکی از زیباترین داستان های منطق الطیر اختصاص می
دهیم و به نظم و به نثر آن را باز گو می کنیم
ایاز غلام ترک زاده ای بود در دربار غزنوی، و سلطان محمود غزنوی علاقه و دلبستگی
ویژه ای به او داشت و داستان این علاقه زبانزد خاصّ و عام بود. پس از مرگ سلطان
محمود، اشتهار این داستان بیشتر گردید و در ادبیات غنایی و عرفانی فارسی، جایگاه خاصّی
یافت
برگی از« منطقالطیر » عطار ؛ حکایت ایاز
چون ایاز از چشم بد رنجور شد / عافیت از چشم سلطان دور شد
ناتوان بر بستر زاری فتاد/ در بلا و رنج و بیماری فتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس/ خادمی را خواند شاه حق شناس
گفت میرو تا به نزدیک ایاز / پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز
ایاز یکی از خدمتگزاران سلطان محمود غزنوی بودکه .بیمار گردید و در بستر
افتاد . گونه هایش به زردی گرائیدو از شدت درد نمی توانست چشمان خود را باز نگه دارد
. سلطان محمود از شنیدن خبر بیماری او متوحش شد و دل بدرد آورد .خدمت کار راز دار
ووفادارش را پیش خود خواند و گفت به خانه ایاز برو و حالش را بپرس
دور از روی تو زان دورم ز تو //کز غم رنج تو رنجورم ز تو
تا که رنجوری تو فکرت میکنم / تا تو رنجوری ندانم یا منم
و از جانب من به او بگو ؛ تو این چنین در بستر بیماری افتاده ای و گمان می بری ما
از یاد تو غافلیم لکن چنین نیست
گر تنم دور اوفتاد از هم نفس / جان مشتاقم بدو نزدیک و بس
ماندهام مشتاق جانی از تو من / نیستم غایب زمانی از تو من
چشم بد بدکاری بسیار کرد/ نازنینی را چو تو بیمار کرد
خدای بزرگ می داند اگر جسمم از تو دور است ؛ لحظه ای از فکر تو غافل نیستم . از
روزی که شنیده ام بیمار شده ای ، من نیز بیمار گردیده ام و توان ندارم
این بگفت و گفت در ره زود رو / همچو آتش آی و همچون دود رو
پس مکن در ره توقف زینهار / همچو آب از برق میرو برقوار
سلطان محمود به خدمتکار وفا دارش گفت این پیام ماست . درنگ جایز نیست . چون
دونده یی باد پیما به خانه ایاز می روی و آنچه گفته ام به اطلاع او برسان
بگفت و گفت در ره زود رو / گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ / خادم سرگشته در راه ایستاد
اگر لحظه ای درنگ کنی و دیر برسی ، جانت را خواهم گرفت . خدمتکار با شتاب
عازم خانه ایاز گردید و آنچه توان داشت به کار برد و به خانه ایاز رسید
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد / دید سلطان را نشسته پیش او
مضطرب شد عقل دوراندیش او/ لرزه بر اندام خادم اوفتاد
در گشود ،.ناگهان به خود لرزید. سلطان محمود را دید که در کنار بستر ایاز نشسته و
با او سخن می گوید
گوییا در رنج دایم اوفتاد / گفت، با شه چون توان آویختن
این زمان خونم بخواهد ریختن / خورد سوگندان که در ره هیچ جای
زانویش سست گردید و دلش به هراس افتاد . رنگ از چهره اش پرید و نمی توانست صحبت نمایبد
نه باستادم نه بنشستم ز پای / من ندانم ذرهای تا پادشاه
پیش از من چون رسید این جایگاه / شه اگر دارد اگر نه باورم
خدمتکار وفا دار ترسیده و در شگفت بود ،چطور سلطان محمود زود تر به خانه ایاز
رسیده است
گر درین تقصیر کردم کافرم/ شاه گفتش نیستی محرم درین
کی بری تو راهای خادم درین / من رهی دزدیده دارم سوی او
زانک نشکیبم دمی بیروی او / هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نبود کسی را در جهان / راه دزدیده میان ما بسیست
شکی نداشت که از این قصور خونش ریخته خواهد شد. اشک می ریخت و نمی
توانست حرفی بزند . خود را به پای سلطان انداخت و در کمال یاٌس و نومیدی گفت قادر
متعال می داند که هیچ جا درنگ نکرده ام و شتابان خود را به اینجا رسانده ام . سلطان
محمود او را نوازش کرد و دستی بر چهره خدمتکار راز دارش کشید و گفت تو خطایی
نکرده ای ؛ از جا بلند شو و بر خیز. اما من راهی می دانم که هیچکس از آن اطلاعی ندارد
رازها در ضمن جان مابسیست / از برون گرچه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو / راز اگر میپوشم از بیرونیان
من راهی دانم و گه گاه از این راه مخفی نزد او می آیم و در کنارش می نشینم و
گفتارش را می شنوم جانم خانه اوست .در درونم غوغای اوست و در فکرم اندیشه او در
جریان اسست
چون همه مرغان شنودند این سخن / نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند / لاجرم در سیر رغبت یافتند
زین سخن یکسر به ره بازآمدند / جمله همدرد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند کای استاد کار / چون دهیم آخر درین ره داد کار
زانک نبود در چنین عالی مقام / از ضعیفان این روش هرگز تمام
من اگر از افرادی خبر از او می جویم از سر بی خبری نیست . من از پشت پرده
راز ها می بینم و در پنهان دیده می گشایم و رویدادها را تماشا می کنم . مرغان راه را پیدا
کردند و دل به گفتار او سپردند. دیگر برای آنان سروری سیمرغ محرز گردیده بود
آری…« آنکه عاشق شد نیندیشد زجان
خیلی ممنون از قسمت ادبیات مجله شما
بسیار عالی و دلنشین از مدیریت سایت تشکر میکنم
با سلام. من دنبال کتابهایی هستم که تذکره الاولیا و منطق الطیر عطار رو با زبان ساده توضیح داده باشه. اگر میشناسید ممنون میشم راهنمایی کنید.