از جمله ضرب المثل های رایج دوستی خاله خرسه است :
یعنی کسی می خواهد به دوستش سودی برساند اما از روی نادانی کاری می کند که هم
دوستش را از دست می دهد هم خودش پشیمان می شود.
این ضرب المثل را هنگامی به کار می برند که کسی با خود خیال می کند که به دیگران
محبت می کند اما در اصل آنها را آزار می دهد. ( مثل محبت های بیجا، محبت افراطی،
محبت از روی چاپلوسی و … )
ضرب المثل ” دوستی خاله خرسه” در شرایطی به کار می رود که شخصی بخواهد به
دوستش محبت کند اما از روی نادانی و جهالت به دوست خود ضربه می زند، این شخص
در پایان به شدت از کار خویش پشیمان می شود اما متاسفانه هیچ وقت پشیمانی سودی ندارد
و اتفاقی که نباید، رخ داده است.
ضرب المثل “دوستی خاله خرسه” مفهوم یکسانی با ضرب المثل “دشمن دانا به از نادان
دوست” دارد که هر دو اشاره به آسیب و ضرری است که دوست نادان می تواند به انسان
وارد کند
ضرری که این دوستی ها به انسان می زنند از ضربه ی دشمن بدتر است زیرا انسان
همواره برای مقابله با دشمن آماده است اما در مقابل دوستانی که از آن ها انتظار خوبی
دارد بی دفاع می باشد و بدی و ضرر از طرف آن ها ممکن است به قیمت گزافی برای
انسان تمام شود.
مکن یاری مرد پیمان شکن / که پیمان شکن خاک دارد کفن


دوستی خاله خرسه دو روایت گونه گون دارد. روایت قدیم آن متلی ایرانی ست که از
زبان مادر بزرگ ها شنیده ایم و اگر امروز در باره ی دوستی خاله خرسه از کسان بپرسی
حتما آن را به یاد خواهند آورد که: مردی با خرسی دوستی داشت و هر چند مردمان او را
از این دوست نا قواره و نادان و حیوان و پیمان شکن پرهیز می دادند او بر این دوستی
اصرار داشت تا آن که روزی خرس را به نگهبانی از خود در استراحتش گماشته بود که
خرس وقتی از راندن پشه عاجز ماند سنگی بزرگ را بر پشه کوفت درحالی که پشه بر
دماغ مرد خوابیده نشسته بود. این همان متل ایرانی است .!
روایت دیگر :
روزی مردی در جنگل بود. ماری را دید که داشت خرسی را می خورد.
مرد دلش برای خرس سوخت و تلاش کرد تا خرس را از دهان مار نجات دهد. خرس که
از مرد خیلی خوشش آمده بود همیشه با او بود و از کنارش دور نمی شد. روزی از روزها
رهگذری به مرد گفت که نباید با خرس دوستی کند زیرا ممکن است که خرس به او آزار
برساند اما او باور نکرد و فکر کرد که شاید مرد به او حسادت می کند.
یکروز مرد که خسته شده بود در گوشه ای به خواب رفت. مگسی مزاحم مرد می شد و
خرس از دیدن این صحنه ناراحت بود و بالاخره تصمیمی گرفت …


دوستی خاله خرسه یا دوستی خرس


داستان دوستی خرس از مثنوی مولوی از این‌جا آغاز می‌شود که دلاور و پهلوانی، خرسی
را از دهان اژدهایی که قصد جان‌اش را کرده بود می‌رهاند و اژدها را می‌کُشد. از آن
پس خرس، در خدمت پهلوان می‌کوشد و با این کار می‌خواهد وفاداری خود را به او نشان
دهد.
سرانجام روزی فرا می‌رسد که دلاور داستان مثنوی، در اثر خستگی در کنار سنگی
می‌خسپد و خرس بالای سر او به نگهبانی می‌پردازد. مگسی از راه می‌رسد و بر روی
رخ او می‌نشیند. خرس می‌کوشد که مگس را از رهاننده‌ی خویش دور کند ولی مگس
دوباره بازمی‌گردد و سرانجام خرس را خشمگین می‌کند و دنباله‌ی داستان از زبان
مولوی
شخص خُفت و خرس می‌راندش مَگَس

وَز ستیز آمد مگس زو باز، پس
چند بارش راند از روی جوان
آن مگس زو باز می‌آمد دَوان
خشمگین شد با مگس خرس و برفت
بَر گرفت از کوه، سنگی سَخت زَفت
سَنگ آورد و مگس را دید باز
بر رُخ خُفته گرفته جای و ساز
بَر گرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس وا پس خزد
سنگ روی خفته را خشخاش کرد
این مثل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهرست و مهر اوست کین