فریدون توللی شاعر معاصر

چشمه ها جوشید و بستانها شکفت

اشک شادی ریخت از چشمان من

باد رسوا ؛ دامن افشان بر گذشت

بوی گل پیچید در ایوان من

ابر غم در تیرگی بارید و رفت

دل ؛ طراوت یافت زین بارندگی

خنده زد چون صبح نمناک بهار

باز بر من چهر پاک زندگی

تاب گیسوی امید از هم گشود

بسته شد بر چنگ افسونکار من

شاخ نیلوفر ؛ ز روزن سر کشید

نرم نرمک ریخت بر دیوار من

زنبق آسا ؛ ترد و عطر افشان و مست

شعر شادابم دمید از باغ راز

بوسه زد بر نوک انگشتان گرم

نغمه ؛ ازدل پایکوبان تا به ساز

غنچه در بازوی ناز آلود یاس

با شکفتن های اخترها شکفت

یاد او ؛ رقصان و عریان ؛ در خیال

خند خندان ؛ جلوه گر شد از نهفت

آرزو ؛ چون نور رویا خیز ماه

گرم و خوش تابید بر اندام او

زلف بویا ؛ کرده افشان تا بدوش

صد هوس در جان بی آرام او

جام لب ؛ پر بوسه پیش آورد و مست

دست سوزان حلقه زد بر گردنم

از نفس هایش که کوته بود و گرم

خون بگرمی شعله ور شد در تنم

بر نهادم چشم و خوشبختی گذشت

چون شرابی آتشین از کام من

کاش با آن بوسه ؛ تیری سینه سوز

میزدود از یاد هستی نام من