صادق سرمد شاعرمعاصر، روزنامه نگار، حقوق دان و سیاست مدار ایرانی بود.
شادروان سید صادق سرمد، فرزند سید محمد علی در سال 1286 شمسی در خانواده
روحانی، در تهران تولد یافت . او نواده میرزا نصرالله – که خود اهل ادب و عرفان بوده –
است. هرچند سرمد در میانه ی طی دوره های دبستان و دبیرستان، به دلیل فقر مالی درس
را رها کرد، لیکن پشتکار و اراده قوی وی باعث شد تا بعدها تحصیلات خویش را تا
مدارج عالی و در رشته حقوق به پایان برد. در هجده سالگی او نخست در خدمت یکی از
وکلای دادگستری به دبیری مشغول شد، اما در بیست و سه سالگی خود مستقلاً به کار
وکالت دادگستری پرداخت و چون دارای بیانی گیرا و نافذ و حافظه ای قوی بود، از این
رو خیلی زود در کار وکالت توفیق یافت، و در کانون وکلای دادگستری مرکز، سال ها به
عنوان یکی از اعضای هیئت مدیره کانون و رئیس دادگاه انتظامی کانون خدمت نمود.
همچنین وی وکیل و مشاور حقوقی آستان قدس رضوی بود و در دوران هجدهم مجلس
شورای ملی، سمت نمایندگی داشت.


چنان که از خود “سرمد” نقل می شود عشق به ادب و شعر، از کودکی در وی وجود
داشته و از یازده سالگی شعر می سرود تا اینکه در سن 14 سالگی در انجمن های ادبی آن
روز جائی برای خویش باز کرد که مهم‌ترین آنها، انجمن ادبی ایران بود و در این انجمن
سوای او بزرگان و اساتیدی مانند: “وحید دستگردی”، ادیب‌السلطنۀ سمیعی”، “محمدحسین
شهریار”، “پارسا تویسرکانی”، “پروین اعتصامی”، “پژمان بختیاری” و…حضور داشتند.
اشعار سرمد از پانزده سالگی در روزنامه ها و مجله های ایران و هندوستان به چاپ می
رسید، بعد از شهریور 1320 و اشغال ایران به وسیله قوای متفقین، سرمد مانند بسیاری
از جوانان تحصیل کرده آن زمان وارد سیاست شد و تقاضای امتیاز روزنامه ای به نام
صدای ایران کرد، که تا 1326 آن را انتشار داد و طی این مدت، بارها توقیف شد (وی به
مدت ۷ سال روزنامه صدای ایران را به چاپ رسانید.) و سرمد روزنامه هایی چون بنیاد،
ناهید و سرگذشت را به جای آن منتشر کرد، پس از آخرین توقیف در سال 1326، او کار
روزنامه نگاری را عملاً کنار گذاشت اما تا آخر عمر از نظر تفکر روزنامه نویس باقی
ماند و همیشه با روزنامه نگاران روابطی صمیمانه داشت. او مدتی نیز ریاست “انجمن ادبی
ایران و پاکستان” و”انجمن ادبی ایران و ترکیه” را عهده دار بود

گویند “سرمد” مردی اهل دل، مبادی آداب؛ مودب و متین و بسیار معتمد به نفس بود و
چهره ای آرام داشت و شمرده و محکم سخن می گفت. او از دوران جوانی کوشید تا با
مطالعه کتاب و تحقیق و تعمق در آثار گذشتگان و شرکت در انجمن های ادبی، روز بروز
بر آگاهی های ادبی و تاریخی خویش بیافزاید، بطوریکه توانست در ادبیات، تاریخ،
فرهنگ و هنر ایران آگاهی کافی به دست آورد و طبع جوان خود را روانی بخشید؛ رفته
رفته ثبات قدم و علاقه بیشتر، او را شاعری روان طبع ساخت، به گونه ای که در زمان
خود از زمره پر کارترین و آماده ترین شعرا در سرودن شعر شد و به ویژه در قصایدی
که به مناسبت های گوناگون می ساخت، قدرت طبع خود را نشان داد و همچنین ثابت کرد
که او برای هرچه که بخواهد می تواند، قطعه ای بلند با استفاده از تمام قوافی و ردیف های
موجود بسازد و به همین دلیل اکثر اشعار وی را قصاید طویل که بیشتر در شیوه مدح
سروده شده، تشکیل می دهد.
با اینکه “سرمد” معتقد بود که باید مضامین شعر، بکر و تازه و بی سابقه و در عین حال
زبان روز مردم اجتماع باشد با این همه با شعر نو و نیمایی و شکست بحور و اوزان این
شیوه، کاملاً مخالف بود و می گفت که قانون شعر، رعایت نغمات موسیقی است که آن هم
جز با در نظر گرفتن هماهنگی لغات میسر نیست. و در عین حال خود را بنیان گذاران
شعر نو دانسته و قطعه “خورشید” ش را که تازگی مضامین داشت، بهترین دلیل بر این
مدعا اعلام می کرد و از این رو در دوران شاعری خویش دست از رعایت اصول
عروضی بر نداشت و معتقد بود که باید مضامین تازه و نو را با استفاده از ترکیبات زیبا و
عواطف و احساسات لطیف، در قالبی موزون مورد استفاده قرار داد
شادروان صادق سرمد به علت رنج ناشی از بیماری سرطان در فروردین 1339
خورشیدی برای معالجه به لندن رفت و در آنجا زیر تیغ جراحی قرارگرفت. و پس از
بازگشت به ایران در ۲۸تیر ماه 1339 در تهران در گذشت


آثار


درای کاروان (۱۳۲۹)
نغمهٔ کمال (۱۳۳۴، )
سرو و سرمد (۱۳۴۱،)
دیوان صادق سرمد (۱۳۴۷)


نمونه آثار

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیداد گری شیوه مرضیه نمی شد…
مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت
در معرکه عشق که پیکار حیات است
مغلوب ٬ حریفی که بجز سر سپری داشت
سرمد، سر پیمانه نبود این همه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت


چه خوش است ..

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد


همه خوبان جهان مظهر حسنند و جمال


از رقیبان تو ما را چه خیالی باشد / کز تو برگشتن ما امر محالی باشد
لازم است اینکه کشد محنت هجر تو رقیب / تا بدانی که مرا بی تو چه حالی باشد
عشق من باتو نه وابسته خال وخط تست/ که خط وخال جهان خواب وخیالی باشد
همه خوبان جهان مظهر حسنند و جمال / در ضلال آنکه نه عاشق به جمالی باشد
آدمیزاده که عاشق نبود حیوانی است / که نه شایسته تحصیل کمالی باشد
حسن خال آرزوی مردم کوته نظر است / عارف اندر طلب حسن مآلی باشد
گیرم ای مرغ برون آمدی از کنج قفس / ذوق پرواز نه در هر پر و بالی باشد
ابلهی کن که در این دایره بی سر و بن / عقل بر پای خردمند عقالی باشد.


در مذمت شراب :


می آفت جانست و زیان بخش خرد / آنرا که خرد یار بو د می نَخَرَد
ای باده پرست اگر نکو در نگری / تو می نخوری بلکه تو را می بخورد


هر جا که سفر کردم


هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم پاسخ ز تو بشنيدم

بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابيد هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت همدوش تو ميرفتم
در شامگه غربت بالين سرم بودی
در خنده من چون ناز٬ در کنج لبم خفتی
در گريه من چون اشک٬در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم بيت الغزلم گشتی
چون عرض هنر کردم زيب هنرم بودی
آواز چو ميخواندم سوز تو به سازم بود
پرواز چو ميکردم تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو يار دگری نگزيد
ور خواست که بگزيند يار دگرم بودی
«سرمد » به ديار خود از ره نرسيده گفت:
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی