یک قصه نیست غم عشق این عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
« حافظ»


شاید هیچ واژه ای چون «عشق »در ادبیات ایران و جهان جایگاه نداشته باشد . شعرا ” نویسندگان و
عرفا هریک از زاویه ای بدین موضوع نگریسته و به دلخواه خود تفسیر و تعریف کرده اند . به راستی
عشق چیست ؟ عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات وی عجین گردیده و
انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. باید اذعان نمود « عشق یکی از قوی ترین
محرک های وجود انسانی است .منشاٌ حوادث و کار های خا رق العاده و گاهی سر چشمه آثار بزرگ
هنری است


مولانا می گوید:


ناف ما بر مهر او ببریده اند / عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی
را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در این است که فرشته از درک عشق عاجز است و
عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. به قول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت / عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
شیخ شهاب الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می گوید: “محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.


عشق در ادبیات فارسی

در ادبیات فارسی عشق را می توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد: عشق مجازی یا انسانی و عشق
الهی یا عرفانی.
عشق مجازی:
عشق مجازی یا انسانی که عشق ورزی به هم نوع است از آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار
اولین شاعران پارسی زبان چون رودکی، فرخی، منوچهری… وجود دارد. رودکی در این باره می گوید:
ای انکه من از عشق تو اندر جگر خویش / آتشکده دارم صد و بر هر مژه ی ژی
فردوسی نیز در شاهنامه داستانهای معروف عاشقانه ای چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و
منیژه را به نظم کشیده است. وی در دلدادگی زال به رودابه می گوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت / خرد دور شد عشق فرزانه گشت
اوج داستانهای عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت
نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند.


نظامی در شیفتگی مجنون به لیلی می گوید:


مجنون چو شنید پند خویشان / از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را / کاین مرده چه می کند کفن را
چون وامق از آرزوی عذرا / گه کوه گرفت و گاه صحرا…
سعدی شیرازی شاعر نامدار ایران یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی
نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه ی انسان بودن می داند:
سعدی همه روزه عشق می باز / تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن / با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
مهمترین پیام دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی عشق است . و بنا به گفته ی آقای خرمشاهی عشق در
غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی ” اجتماعی ب) انسانی زمینی ج) عرفانی. بیت های زیر نمونه
ای از عشق مجازی است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای
از شاهد ازلیست :
دلی که عاشق خوبان دلجوست / اگر داند وگر نی، عاشق اوست
عشق حقیقی یا عرفانی:عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است. به قول نظامی:

گر از عشق آسمان آزاد بودی / کجا هرگز زمین آباد بودی


مولانا گوید :


هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بی زبان روشن تر است
به قول یکی از نویسندگان معاصر « عشق محور دائره پهناوری است که دیوان شمس تبریزی و حتا
مثنوی د ر آن سرگردانند ».


حافظ چنین گوید:


بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست

  • سخن عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
    نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم
    هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش “حدیقه الحقیقه” فصلی با نام و عنوان “فی ذکر العشق و
    فضیله” دارد او گوید :
    « بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی»
    پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی های معرفت را طی کرده در منطق
    الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم،وادی عشق است و در بیان آن گوید:
    بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کانجا رسید
    کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش
    عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود…
    مولانا ،هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی داند.مثنوی مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده
    مثنوی را معشوق می داند و می فرماید:
    ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نی تو زاری می کنی
    آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر می فتاد

بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی و جاذبه ی روحانی انسان کامل و محبوب
مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا شد:
مرده بدم زنده شدم “گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا زهره تابنده شدم …
عشقی که روح مولانا را به تلاطم انداخته است مانند معما غامض و فکر از رخنه کردن بدان ناتوان
است .


مولانا در این باره گفته است:


*عاشقی و بیدلی اسرار ماست / کار کار ماست چون او یار ماست
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد
و مولانا در غزلی می سرابد :
من عاشق جانبازم از عشق نپرهيزم
من مست سراندازم از عربده نگريزم
گويند رفيقانم از عشق نپرهيزي ؟
در عشق بپرهيزم پس با چه برآميزم؟


حافظ می گوید :


الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
سعدی چنین گوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند / کان را که خبر شد خبری باز نیامد
عرفا قدرت عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز بوده است چرا
که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه نفس و کسب معرفت خداوند است.

سعدی گفته است:


آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست / غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد / معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
سعدي عشق را فراتر از عقل و گستره آنرا گسترده تر از حوزه عقل و انديشه, و آن را به سان شير قوي
پنجه اي مي داند که تمام عرصه ها را در هم مي نوردد و برقله پيروزي مي ايستد و با صداي رسا فرياد
برمي آورد که مشکل رنج و بلا و مصيبت در برابر من بي معناست.
چو عشق آمد از عقل دگر مگوي
که در دست چوگان اسير است گوي
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

  • ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست هم پیش یار گفته شود ماجرای یار

نظامی گوید :


بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوش‌تر چه کار است
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی‌ جان شیرین…
صائب تبریزی می گوید :
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است

  • آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق

بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق..
*مکن ازداغ شکایت که ازین روزنه ها
می رسد پرتو خورشید به کاشانه عشق


خاقانی گوید :


خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد
عراقی گوید :
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
جامی گوید :
با زاهد افسرده مگو شرح سر عشق
از نکته های خاص مکن پیش عام بحث
*عشق فریاد برآورد که ای عقل خموش
بس بود لذت درد طلب و جویایی


وحشی بافقی گوید:


مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق بر جایی بلند است
*شکار عشق نبود هر هوسنانک
نبندد عشق هر صیدی به فتراک


یغمای جندقی گوید :


سینه‌ ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است
این نفس نیست که بر می‌ کشم از دل دود است


دکتر مهدی حمیدی شیرازی گوید :


..گفتمت دیگر نبینم باز دیدم ، باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ، ناز دیدم

قامت طناز دیدم ، گونه ی غماز دیدم
برگ گل دیدم ، میان برگ گل شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آنجا بر من
وای بر من ، وای بر من !…
*کار عمر و زندگی پایان گرفت
کار من پایان نمی گیرد هنوز
آخرین روز جوانی مرد و رفت
عشق او در من نمی میرد هنوز


فریدون مشیری گوید :


..آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :‌
“حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم..
*بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را


ملک الشعرای بهارگوید :


از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت :
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند

احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است


فریدون توللی گوید :


در پای آن چنار کهن ، کز بسی زمان
سر بر کشیده یکه و تنها میان دشت
عشقی رمیده ، رفته ز افسردگی به خواب
غمگین ز سر گذشت..

*عـــاشــق دلفســـرده ام
عـــاشــق دلفســـرده ام آتش جــان من چه شد؟
ســـوز درون من چه شد شور نهان من چه شد؟
برده مـــرا کشـان کشــان ایـــــن دل زار خونفشان
تا دل شهر خامشــــان نام و نشان من چه شد؟….


سیمین بهبهانی گوید :


یا عقل تقوا پیشه را از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را از عقل عریان می کنم
*می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم


نادر نادرپور گوید :


بی تو، ای که در دل منی هنوز
داستان عشق من به ماجرا کشید
*افسوس! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون‌ شد که یک‌ نظر نفکندی به سوی من؟
می‌ خواستم که دوست بدارم تورا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من، بلازده من، بی پناه من

کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند


دکتر لطفعلی صورتگر گوید :


گویند به اقصای جهان هست دیاری
کانجا نکند حسرت و اندوه گذاری…
سرمنزل عشق است ولی هجر سیه روز
نابسته دمی طرف گرفته ست کناری..
ای سرو خرامنده تو را جایگه آنجاست
زیرا که جهان چون تو ندیده ست نگاری
من نیز به دنبال تو آیم که خوش آید
شوریده به هر کوی ، دویدن پی یاری
آنجا بنشینیم و اگر بخت مدد کرد
ریزم به رهت از گهر اشک نثاری


پژمان بختیاری گوید :


جز تو و عشق تو و نام تو و صحبت تو
به سرت گر سر سودای دگر هست مرا
مستم از عشق و روا نیست که بیگانه و خویش
گذر آرند و نبینند چنین مست مرا


فروغ فرخزاد گوید :


این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم

*رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
سهراب سپهری گوید :
عشق را زیر باران باید جست
*قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن


پرویز خائفی گوید :


‏..دیرتر از عشق کوبیدم درِ میعاد را
دست تو وقتى درِ آن خانه را بست آمدم
‏باده از چشم سیاهت باز نوشم جام جام‏
دستم از گیسوت گیرد، چون سیه مست آمدم..