دکتر گوهر نو – پژوهشگر

دوم مرداد مصادف است با درگذشت استااد مرتضی نی داوود، موزیسین ،
آهنگساز، نوازنده تار و خالق آهنگ جاودان« مرغ سحر» است.
موسيقيدانان سنتی ايران که در فاصله جنبش مشروطيت و نخستين دهه از قرن جاری
خورشيدی سر برآورده اند، همه پيش از هر چيز نوازنده بوده اند، هر چند که گه گاه به
سراغ آهنگسازی نيز رفته اند.
مهارت های فنی و گاه شگفتی آور اين نوازندگان، آن چنان جمع شنوندگان را مجذوب خود
می ساخته که آهنگسازی آنها را غالبا از ياد می برده اند. در کنار اينان به چهره برجسته
ای بر می خوريم که استثنايی را پديد آورده است: مرتضی خان نی داوود.

مرتضی نی داوود موزیسین بزرگ، نوازنده تار، خالق آهنگ جاودان مرغ سحر ؛ در سال
۱۲۷۹ در شهر اصفهان به دنیا آمد، او در سن ۳ سالگی به همراه خانواده‌اش به تهران
رفت و در آنجا ساکن‌شد. در برخی منابع محل تولد او اصفهان و در دانشنامۀ ایرانیکا

تهران ذکر شده‌است. در کودکی استعداد موسیقی وی آشکار شد و پدرش «بالا خان» که
خود اهل موسیقی بوده و با تار و تنبک آشنایی داشت، او را نزد «رمضان ذوالفقاری» (از
شاگردان آقا حسینقلی) برد. مرتضی خان به مدت هفت ماه تحت تعلیم رمضان ذوالفقاری
قرار گرفت و سپس نزد آقا حسینقلی رفت و به مدت دو سال و نیم نیز از آموزش ‌های این
استاد بهره جست. وی بعد از آقا حسینقلی، نزد شاگرد برجسته او درویش خان ردیف
موسیقی و نواختن تار را آموخت و پس از سه سال موفق به دریافت نشان «تبرزین
طلایی»، که به شاگردان ممتاز داده می‌شد، گردید.
نی‌داوود در اوایل ۱۳۰۴ اقدام به تأسیس کلاسی برای تدریس تار و ردیف موسیقی ایرانی
نمود و اسم آن را به احترام استادش، درویش نام‌ گذاری کرد که پس از مرگ نابهنگام استاد
درویش خان ادامه آموزش شاگردان استادش را نیز در آنجا برعهده گرفت.
نی داود پیوسته رغبت به آهنگسازی در او ،همپای شوق نواختن در غليان بوده و از سوی
ديگر در ميان پيش درآمدها، چهار مضراب ها، رنگ ها و تصنيف های او که به گفته
خودش به دويست فقره بالغ می شود، يکی از فراگيرترين و پر آوازه ترين تصنيف های
قرن، می درخشد، تصنيف برانگيزاننده “مرغ سحر” که نام او را برای هميشه در تاريخ
موسيقی ايران نگاه خواهد داشت.


اگر چه می توان شعر ، مرغ سحر، سروده استاد محمد تقی بهار (ملک الشعرا) و
سازگاری آن را با آرمان ملی و آزادی جويی مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاری آن به شمار
آورد، ولی از کارکرد زيبايی آهنگ نی داوود نيز نمی توان و نبايد غافل ماند.
شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانايی بيانی همانندی دارند و با دقتی هنرمندانه به هم پيوند
خورده اند.
موسيقی روان نی داوود، زبان کمابيش روشنفکرانه بهار را حتی برای مردم عادی دلپذير و
دريافتنی ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده که پس ار نخستين اجرا با صدای
قمر الموک وزیری و”ملوک ضرابی” ( خوانندگان زن و مرد ديگری نيز آن را در
بازساری های تازه بخوانند. )
از خصوصیّات منحصر به فرد او ، غریزه ی قوی او در کشف استعداد های جوان و نا
شناخته بود و تعلیم آنان. قمرالملوک وزیری ، غلامحسین بنان ، ملوک ضرابی و چند تن
دیگر از کسانی هستند که قسمتی یا همه ی رشد و ترقی خود را مدیون مساعی نی داوود
هستند.

مهمترین خدمات نی داوود ، ضبط ردیف های موسیقی ایران در نوار است که از مهمترین
مراجع برای پژوهش موسیقی سنتی به شمار می آید . در دهه ۱۳۵۰ رادیو از او دعوت به
این کار کرد . نی داوود با وجود کهولت سن ، پذیرفت و طی ماهها کار ، تعداد ۲۹۷ نوار
آماده شد که شامل تمام محفوظات این پیر استاد بود از آموخته هایش. و نیز شامل گوشه
هایی مهجور که اکثر موسیقیدانان میان سال و جوان ایرانی را با آنها آشنایی نبود. جالب
توجه اینکه ، نی داوود با اینکه از طرف مسئولین رادیو اصرار فراوانی شده ، در قبال این
زحمت طاقت فرسا هیچگونه هدیه و مبلغی را نپذیرفت.
از آثار معروف ایشان می توان به پیش درآمد ماهور، اصفهان و تصانیف مرغ سحر، آتش
دل و بس کن ای دل اشاره کرد. وی آخرین کنسرت خود را در سال ۱۳۳۸ به یاد یار
دیرین خود قمر، برگزار کرد

خاطره ای از استاد نی داود


« نی داوود » می گوید :« بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرت ‌آباد
دعوت شده بودم. اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غم‌انگيزي بود و من به جواني و
عشق فکر مي‌کردم. از مجلسي که قدر ساز را نمي‌شناختند خوشم نمي‌آمد اما چاره چه
بود، بايد گذران زندگي مي ‌کرديم. چنان ساز را در بغل مي ‌فشردم که گوئي زانوي غم بغل
کرده‌ام. نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نمي‌آيد.
در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد… حتي در اين سن و
سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار
من ايستاد.
نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.چشم به دهانش دوختم و
پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
گفت: مي ‌خواهم بخوانم!
گفتم: اينجا يا اندروني؟
گفت: همينجا!
نمي‌ دانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت. به در ورودي
اندروني نگاه کردم. چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : بزنيد، مي ‌خواهد
بخواند!

گفتم: کدام تصنيف را مي‌ خواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نمي‌خوانم، آواز مي‌خوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي ‌زدند. رسم ادب در ميهماني ‌ها، آنهم
ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
پنجه‌اي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.
گفت: شما اول بزنيد!
با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر
تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از
چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با تحرير
مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش
زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را
تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتاده‌ام:
معاشران گره از زلف يار باز کنيد / شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است / چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود.
تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌اي را که مايه
مي ‌گرفتم مي‌خواند.
خنده‌هاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از
اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نمي ‌رسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که
شايسته‌اش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت مي‌زنم!
آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف. وقتي خواست به اندروني باز گردد گفتم:
مي ‌تواني بيايي خانه من تا رديف ‌ها را کامل کني؟

گفت: بايد بپرسم.!
وقتي صندلي‌ها را جمع ‌و ‌جور مي ‌کردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت:
آدرس خانه را برايم بنويسيد.
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار
بزنم. در خانه‌ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص
داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشي نبود و با علاقه سر
کلاس نمي ‌رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعدازظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه
انداخته بودم و در سينه ‌کش آفتاب با ساز ور مي رفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم
قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام
موسيقي ياد بگيرم.
از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي
رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است که
در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد…
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت مي ‌داد. تصنيفي را مي ‌خواند که آهنگش را من
ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنيف را بهار سروده بود و من رويش
آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيده‌ايد: مرغ سحر را مي ‌گويم.
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را مي ‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود.
در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد “جانم، مرتضي
خان!” و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران
مي ‌دانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود…

بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش با
مرتضي ني ‌داوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفته است!
ني‌داوود تصنيفي دارد به نام آتش جاويدان که آن را بهترين ساخته خودش – حتي بهتر از
مرغ سحر- مي‌داند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است! اين تصنيف بسيار
زيبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است،

آثار


تصنیف مرغ سحر
تصنیف شاه من، ماه من
پیش ‌درآمد اصفهان
تصنیف مرغ حق
تصنیف آتش دل
تصنیف خروسک دم نزن وقت سحر نیست با صدای ملوک ضرابی
ترانه نازکی مثل گل با صدای شاهرخ
وی در سال ۱۳۴۸ اقدام به اجرا و ضبطِ حدود ۳۰۰ گوشه از ردیف موسیقی ایرانی نمود
که توسط «انتشارات ماهور» چاپ و نشر یافته‌است. « مرتضی حنانه »در سال ‌های پس
از انقلاب ۵۷، پیش ‌درآمد اصفهان را برای ارکستر سمفونیک تنظیم نمود که موسیقی
اصلی هزاردستان (مجموعه تلویزیونی) به حساب می‌آید .