( عقده خود بزرگ بینی )

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود/
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود/
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو/
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود/
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند/
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود/
« مولوی »

در هفته های گذشته سخنی در باره« عقده حقارت »بیان داشتیم که با استقبال خوانندگان قرار گرفت و
تعدادی از خوانندگان در خواست نمودند در رابطه با روانشناسی و روان کاوی مقالات بیشتری ارائه
دهیم . ضمن تشکر از توجه خوانندگان گرامی؛ در آغاز به ذکر رویدادی می پردازیم که اتفاق افتاد و
سپس موضوع را در باره« عقده خود بزرگ بینی »دنبال می کنیم : چند شب قبل در محفلی شرکت
کردم که گروهی از شاعران و« نویسندگان نو پا » حضور داشتند .و هریک از مدعوین شعری را که
سروده بودند ،قرائت می کردند و با استقبال دوستان قرار می گرفتند . یکی از شاعران جوان که خویشتن
را به طرز خاصی آراسته بود لب به سخن گشود و خویشتن را برترین شاعران معاصر دانست و پا را
فرا تر نهاد واظهار داشت آثار من در قرن ۲۲ رونق خواهد گرفت و مردم روزگار خواهند فهمید و
الهام بخش شعرا خواهد بود !!…
باید اذعان نمایم هرچه بیشتر به رجز خوانی این «شاعر نمای جوان!» توجه می کردم بر بی دانشی و
بی استعدادی وی بیشتر آشنا می شدم وبه این نتیجه می رسیدم ؛چسان این شخص اسیر « عقده خود
بینی » و « خود شیفتگی » گردیده که قرار را از وی سلب کرده است .! یکی دیگر از حاضران به
ذکر حکایتی پرداخت که بی مناسبت نیست آن را نقل کنم ..می گفت : به منظور انجام کاری به منطقه
شهرداری محل سکونتم رفته بودم و گله مند از اینکه مامورین نظافت یعنی «سپور »های محله کارشان
را به خوبی انجام نمی دهند . در پاسخم مسوول مربوطه آن چنان از شخصیت برجسته خود سخن
گفت که حتی اگر شهردار تهران هم می بود ؛ این همه سخن نمی گفت !.محله را بزرگترین مناطق جهان

از نظر جغرافیائی و تاریخی می نامید . و.یژگیهایی راکه اعمال می نموده توضیح می داد . واضافه می
کرد که اگر شهردار شهر بزرگی چون تهران بود؛ مجسمه او را می ساختند و در یکی از میادین نصب
می کردند و..!!
از این رو تصمیم گرفتم ؛ پیرامون این موضوع مطالبی عرضه دارم .
به طور کلی 🙁 یونگ) روانشناس معروف یک جنبه ی مهم ناهشیار شخصی را «عقده ها» خوانده است.
مقصود از «عقده،» مجموعه ای از عواطف و خاطره ها و اندیشه های مربوط به موضوعی مشترک
است. به عبارت دیگر، عقده ها شخصیت کوچکتری در درون شخصیت کلی هستند و ویژگی آن ها
اشتغال ذهنی شدید نسبت به چیزی است. خویشتن را برتر می شماریم و…
خودبزرگ ‌بینی یا خودشیفتگی نوعی اختلال است که با احساس عمیق اهمیت به خود و تصور بی‌نظیر
بودن مشخص می‌شود. خود بزرگ ‌بین‌ ها ، خودشان را آدم‌های خاصی می‌پندارند و انتظار دارند
به‌ طور خاصی با آنها رفتار شود…
تحمل انتقاد برایشان سخت است و در مقابل انتقاد، خشمگین می‌شوند و منتقد را به نادانی و حماقت متهم
می ‌کنند. خود را قوی، مشهور و بسیار دانا قلمداد کرده و انتظار اطاعت و پیروی دیگران را دارند و
از آنجا که بزرگ‌ بینی آنها در تضاد با واقعیت است، روابط اجتماعی‌ شان شکننده است و مسایل
بین‌فردی، شغلی و فقدان‌ های زیادی دارند.
یونگ ابتدا منشأ عقده ها را رویدادهای ناگوار دوره ی کودکی می پندارد، اما بعد به این نتیجه می رسد
که آن ها از تجربه های ژرف تری سرچشمه می گیرند. به نظر وی تجربه های خاصی که در تاریخ
تکامل بشر از راه مکانیسم های توارثی نسلی به نسل دیگر انتقال می یابند، بر عقده ها تأثیر می گذارند.
اما نطر فروید این بود که خودآگاهی بهر طریقی که مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد، خواه با
روشهای یاد شده خواه با هر طریقه ی دیگر، نمی تواند آدمی را چنانکه باید و شاید بشناسد، زیرا قسمت
کوچکی از شخصیت را تشکیل می دهد نه همه ی شخصیت را. قسمت اعظم شخصیت آدمی از شعور
باطن یا ناخودآگاه تشکیل یافته است. روان آدمی را می توان به کوهی از یخ تشبیه کرد که در آبهای
دریا شناور باشد از این کوه یخ فقط قسمت کوچکی از سطح آب بیرون است و دیده می شود، در
صورتی که قسمت بزرگ آن زیر آب است و ناپیداست.! خودآگاهی مانند قسمت کوچکی است که در
سطح آب است و نمایان است و ناخودآگاهی قسمتی است که زیر آب قرار دارد و نامشهود است و آن
مرکز غرائز و امیال و آرزوها و خاطره های واپس زده است و در رفتار آدمی تأثیر فراوان دارد.
روشی را که فروید برای تحقیق این قسمت از شخصیت بکار می برد عبارت بود از بکار انداختن تداعی
آزاد و تعبیر رؤیاها. (کتاب او موسوم به « تعبیر رؤیاها ) این کتاب نخستین اثر بزرگ اوست .
فروید معتقد است که شخصیت آدمی در پنج سال اول زندگی پایه گذاری می شود و تغییر و تحولی که از
آن پس در تمام مدت عمر پیدا می کند و شکلی که به خود می گیرد متأثر از این پایه و متناسب با آن
خواهد بود.

آدمی در زندگی همیشه کامروا نیست. بسیاری از خواهش های او که ریشه ی غریزی و فطری دارند
نمی توانند برآورده شوند و او خواه ناخواه با ناکامی و کشمکش های درونی و دلواپسی روبه رو می
شود و دچار تنیدگی و ناراحتی می گردد. برای رهائی از این ناراحتی غالباً ناآگاهانه و خودبخود وسائلی
به کار می برد که مکانیسم های دفاعی خوانده می شوند.
باری …آدمی پیوسته در جستجوی یافتن راه ها و وسائلی است که بتوانند تنیدگی ها و ناراحتی هایش را
تخفیف دهند، و این خود علت تنوع و گوناگونی اعمال و رفتار اوست.
فروید رشد شخصیت و پیشرفت تمدن را نتیجه ی همین « تعویض ها » و « به گرائی ها »، یعنی واپس
زدن خواسته های نهاد و متوجه ساختن نیروی غریزی به سوی هدفهای فرهنگی و اجتماعی، اعلام می
دارد و معتقد است به اینکه اگر نیروی روانی نمی توانست بدین وسیله تغییر جا دهد و توزیع گردد .
شخصیت رشد نمی کرد و آدمی اسیر سرپنجه غرائز خود باقی می ماند و برای ارضای آنها به رفتار و
کرداری یکنواخت تغییرناپذیر اکتفا می نمود. بنابراین سرگرم خواسته های خود می گردد و خویشتن را
در رشته ای که فکر کرده ؛برتر می داند .

  • من برتر:

«من »توجهی به اصول و موازین اخلاقی ندارد؛ همین که این توجه پیدا شود سطح دیگر یا مرتبه عالیتر
شخصیت، که فروید آن را (من برتر) می خواند به ظهور می پیوندد. «من برتر »نمودار درونی
ارزشهای دیرین و کمال مطلوبهای اجتماع است آنچنانکه والدین و مربیان آنها را به کودک شناسانده و با
سیستم کیفر و پاداش ذهنی او کرده اند . من برتر حربه اخلاقی شخصیت است و درست در مقابل نهاد
قرار دارد و آن در واقع با آنچه « وجدان اخلاقی » خوانده می شود و با آنچه (کانت )از آن به « عقل
عملی » تعبیر کرده است ، فرقی ندارد. حاصل اینکه « من برتر » به سوی کمال می گراید نه به سوی
لذت. خوشی؛ توجهش معطوف است به تشخیص درست از نادرست و مطابقت یا مخالفت عمل با اصول
و موازین اخلاقی که در اجتماع مورد قبول هستند و از آن او شده اند؛ و نیز به واداشتن شخص به اینکه
رفتار خود را با آن موازین و اصول منطبق سازد تا آنجا که هرگاه متوجه عمل خیر شود و به آن عمل
نماید غرور و رضامندی و لذت معنوی وی را دست دهد، و چنانکه به سوی بد گراید و به آن عمل کند
خود را خفیف و خوار احساس نماید و گناهکار و مستحق ملامت و سرزنش بداند.
من برتر، هم با نهاد مخالفت می ورزد هم با من، زیرا کار او یکی جلوگیری از عملی شدن بسیاری از
خواهش های « نهاد »، بخصوص خواهش هائی که جنبه ی جنسی و پرخاشگری دارند، زیرا خواهش
هائی هستند که بیش از هرچیز دیگر در اجتماع مذموم و مردود بشمار می روند؛ دیگر قانع ساختن من
است به اینکه غرض ها و هدفهای اخلاقی را جایگزین غرض ها و هدفهای واقعی کند؛ و دیگر توجه
دادن شخص است به سوی کمال وسعی در وصول به آن.
در حقیقت خود گنده بینی نوعی اختلال شخصیت است که در آن فرد خود را بزرگ و مهم می‌پندارد و
به گونه‌ای غلوّآمیز احساس توانایی و لیاقت می‌کند.این بیماران مرکز دنیای خود بوده، از هر جهت

ویژه هستند، افاده‌ای بوده و در ذهن خود شخص مشهوری هستند. حس خودپسندی و سزاوار بودن،
هرگونه نگرانی دربارهٔ نیازها، مشکلات و احساسات دیگران را از ذهن آنان خارج می‌سازد. آنان
متکبر و تحکم‌آمیز بوده، خود را برتر از دیگران می‌دانند و از دیگران انتظار احترام و تحسین دارند.
هنگامی که خود آنان و جهان اطراف ‌شان نمی‌توانند انتظارات غیرواقع گرایانه و ناممکن آنان را
برآورده سازند، به‌طور شایع دچار ناامیدی می‌شوند.
کوتاه سخن آنکه : نهاد من و من برتر سه چیز جدا از یکدیگر نیستند بلکه با رهبری من با هم درکارند.
نیروی زندگی، چنانکه بیش از این اشاره شد، در اختیار نهاد است و « من » و « من برتر » نیروی
خود را از او می گیرند. می توان بطور کلی نهاد را جزء زیستی ( بدنی ) شخصیت، و من را جزء
روانی شخصیت، و من برتر را جزء اجتماعی شخصیت دانست. من در واقع همان نهاد است منتها «
نهاد » اصلاح شده؛ « من برتر » هم ریشه هائی در « نهاد » دارد، زیرا که تمایلات عالی و عواطف
اخلاقی وجوه به گرائیده ی غرائز و تمایلات اصلی هستند.
باید دانست ؛اختلال شخصیت خودشیفته، اختلالی مزمن و صعب العلاج است. این گونه بیماران پیوسته
باید متحمل ضربه‌هایی شوند که در نتیجه رفتار خودشان با وقایع زندگی بر خودشیفتگی شان وارد
می‌شود. آن‌ها نمی‌توانند پیری را تاب آورند؛ چون زیبایی، قدرت، و مزایای جوانی برایشان مهم است
و آن‌ها دودستی به این چیزها چسبیده‌اند. به همین دلیل در برابر بحران‌های میانسالی آسیب‌پذیر تر از
دیگران‌اند.
در میان اهل ادب نام« خاقانی» شاعر بزرگ قرن ششم با خود پسندی ، غرور و ستایش بی حد و
حصر از خود گره خورده است .او را شاعری دیر آشنا می دانند که از پیچیده ترین فرم های شعری و
استعانت از جنبه های منحصر به فرد بلاغی دشوار و مهم و در عین حال با شکوه استفاده کرده است
او را سر آمد شاعران قرن ششم هجری می دانند .
ای شاعربه ستایش بی حد و حصر از خودو به عقده خود گنده بینی متهم است .
« خاقانی » شروانی است که می گوید :
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معالی را منم روح القدس
عالم ذکر معالی را منم، فرمان روا
یا :
گرچه شروان نیست چون غزنین منم غزنین فضل
از چو من غزنین نگر غزنین به شروان آمده
یا :

من به بغداد و همه آفاق خاقانی طلب
نام خاقانی طراز فخر خاقان آمده
تردیدی نیست که خاقانی یکی از برجسته ترین شعرای ایران است و قصائد زیبا و باشکوه اش برگ
زرینی است در ادبیات ایران اما در اینجا غرض نگارنده تمثیل از آثار آن شاعر توانا و بزرگ بود .

به طور کلی ؛ تصویر دیگر گون شخص از خود یا خود بینی نا بسامان و مختل گاه تا بدانجا می کشد که
بیمار شخصیت و هویت نخستین خود را گم می کند ؛ خویشتن را شخصی دیگر می پندارد و گاه نیز
صاحب دو شخصیت می گردد .
خود بینی یا تصویر ذهنی هر کس از شخصیت خویش از مجموع تصورات او ؛ در باره ی توانایی
ها ، احساسات ؛ اندیشه ها ، آرزوها، داوری ها و کوشش وی تشکیل می شود.
آری … آینه چون نقش تو بنمود راست ،
خود شکن ، آینه شکستن خطاست .