گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای
طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن داده اند
در ذیل به برخی از اشعار پارسی در این موضوع اشاره می کنیم :
سعدی می فرماید :
درخت غچه برآوردو بلبلان مستند
جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند
حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد
علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند
بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط
ز بس كه عارف و عامی به رقص برجستند
يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست
كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند
به سرو گفت كسي،ميوه اي نمي آري
جواب دادكه آزادگان، تهي دستند

فرخی ترجیع بند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هرکس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار اید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی


منوچهری می گوید :


نوروز بزرگم بزن ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغز و دل انگیز و دلفروز
ور نیست ترا بشنو از مرغ نوآموز

بوالفرج رونی گوید:


جشن فرخنده فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عود افروزست
باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته گلزار بهشت
گلبن آراسته حورالعین است


مسعود سعد سلمان از عید چنین یاد می کند:

رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور


جمال الدین عبدالرزاق گفته:

اینک اینک نوبهار آورد بیرون لشکری
هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا می کنی برخیز کاندر باغ هست
با چون مشاطه ای و باغ چون لعبت گری
عرض لشکر می دهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری

حافظ در غزلی گفته است :


ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
قاآنی در قصیده ای به وصف نخستین روز بهار گوید :
رساند باد صبا مژده بهار امروز
ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز
هوا بساط زمرد فکند در صحرا
بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز

سحاب بر سر اطفال بوستان بارد
به جای قطره همی در شاهوار امروز
رسد به گوش دل این مژده ام ز هاتف غیب
که گشت شیر خداوند شهریار امروز


خیام در یک رباعی می گوید :

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است


شهریار می گوید :

از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه وگل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم


فریدون مشیری شاعر معاصر می گوید:


بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار …
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

دکتر مهدی حمیدی در باره «زمزمه بها ر »می سراید :


به دلم از جنبش فروردین
هوس آن طرفه‌نگار آمد
بزن ای مطرب، بزن ای مطرب
که زمستان رفت و بهار آمد
همه‏ جا زیبا، همه‏ جا رنگین
همه‏ جا گلبن، همه ‏جا نسرین
‏همه ‏جا از جنبش فروردین
چمن پژمرده به بار آمد
سر و صورت شسته گل از باران
چو عروسان خفته به گل‌زاران
به چمن‏زاران، به سمن‏زاران
به سحر آوای هزار آمد

همه ‏جا زیور، همه‏ جا دلبر
همه‏ جا شیرین، همه‏ جا شکر
همه‏ جا مینا، همه‏ جا اخگر
که چمن آمد که نگار آمد
چمن و دشت و سمنان زیبا
گل یاس و نسترنان زیبا
بتکان زیبا، سخنان زیبا
گل نو بشکفته‌عذار آمد

فریدون توللی « بهار » را با یار خود در می آمیزد و می سراید :

غنچه در بازوی نازآلود یاس
با شکفتن‌های اخترها، شکفت
یاد او رقصان و عریان در خیال
خند خندان جلوه‌گر شد از نهفت
ابر غم در تیرگی بارید و رفت
دل طراوت یافت زین بارندگی
خنده زد چوصبح غمناک بهار
باز بر من صبح پاک زندگی


نادر نادر پور در مورد بهار چنین می گوید :


اي آشناي من!
برخيز و با بهار سفر كرده باز گرد

تا پُر كنيم جام تهي از شراب را
وز خوشه هاي روشن انگورهاي سبز
در خُم بيفشريم مي آفتاب را
برخيز و با بهار سفركرده باز گرد
تا چون شكوفه هاي پر افشان سيبها
گلبرگ لب به بوسه خورشيد وا كنيم
وانگه چو باد صبح
در عطر پونه هاي بهاري شنا كنيم
برخيز و بازگرد
باعطر صبحگاهي نارنجهاي سرخ
از دور، از دهانه دهليز تاكها
چون باد خوش غبار برانگيز و بازگرد
يك صبح خنده رو
وقتي كه با بهار گل افشان فرا رسي
در باز كن، به كلبه خاموش من بيا
بگذار تا نسيم كه در جستجوي توست
از هركه در ره است بپرسد نشانه هات