«نوش داروی پس از مرگ سهراب» ضربالمثلی است که داستان رستم و سهراب استاد
توس دستمایهٔ ایجاد آن شده و به مضمون انجام کاری پس از موعد بایستهٔ آن است.
کهن ترین منبعی که به این ضربالمثل اشاره دارد، دیوان اثیرالدین اخسیکتی است
به علاج واقعه ی بعد از وقوع آن اشاره می کند.
این عبارت را زمانی به کار می بریم که کار از کار گذشته و همه راه حل ها بی فایده باشد.
هر کاری یک وقت و موقع مشخص شده دارد اگر ما کاری را در وقت مشخص و معین ان
انجام ندهیم ؛ دیگر نمی توان آن موقعیت را به وجود آورد . در حقیقت وقتی حادثه ای رخ
دهد دیگر راه علاجی وجود ندارد .به طور کلی مفهوم این ضرب المثل چنین است :
۱- به علاج واقعه بعد از وقوع آن اشاره می کند.
۲- بهترین دارو هم بعد از مرگ کمکی نمی کند.
۳- این عبارت را زمانی به کار می بریم که کار از کار گذشته و همه راه حل ها بی فایده
باشد.
۴- هر کار را باید به موقع انجام دهیم واگر به موقع و به جا صورت نگیرد مانند نوش
دارویی خواهد بود که بعد از مرگ آورده شود که دیگر کار از کار گذشته و هیچ فایده ای
ندارد.
۵- اين مثَل زماني به كار مي رود كه ابزار و وسايل در هنگام نياز، ناياب اما پس از رفع
نياز فراوان باشد .
- گاهي اتفاق مي افتد كه آدمي براي جلوگيري از خطري عظيم و يا زيانبخش به هر دري
مي زند و از اقدام به هر عملي براي حصول مقصودش كوتاهي نمي كند خلاصه همه گونه
سعي و تلاش را حتي خارج از حدود مقدرات و امكان انجام مي دهد ولي توفيق حاصل نمي
كند و متحمل زيان و ضرر فاحش مي شود.اگر در اين هنگام كه همه چيز به ناكامي و
نامرادي گراييده آمال و آرزوها يكسره بر باد رفته است غفلتاً راه فرج و گشايشي پيدا شود
و امكان حصول مقصود فراهم آيد، چون ديگر نفع و فايدتي بر آن مترتب نيست در چنين
موقع و موردي عبارت مثلي بالا را به كار مي برند و از آن براي بيان مقصود استشهاد و
تمثيل مي كنند.
بکوش آنکه پس از گفتِ وی جگر نکنی / که نوشدارو بعد از اجل ندارد سود
ریشه ضرب المثل:
این ضرب المثل درباره داستان رستم و سهراب است:
…رستم هنگام جدا شدن از تهمینه، همسرش، پس از آنکه فهمید به زودی دارای فرزند
خواهند شد، بازوبندی به تهمینه داد که آن رابه بازوی او ببندد. پس از مدتی تهمینه پسری به
دنیا آورد و نامش را سهراب گذاشت وبازوبند را به بازوی او بست. سهراب کم کم بزرگ
شد و در شجاعت و پهلوانی همانند پدرش رستم بود. یک روز با مادر درمورد پدرش
صحبت کرد و فهمید که پدرش کیست وچگونه آدمی است. سهراب تصمیم گرفت به جست
وجوی پدر برود و با او همراه باشد و کاووس شاه که وصف پهلوانی ها و رشادت های
سهراب را شنیده بود، رستم را برای مقابله با او فرا خواند. رستم برای این که این پهلوان
جوان را ببیند و او را به خاک بزند،لباس ترکان را پوشید و مخفیانه به اردوگاه سهراب
رفت.
«ژنده رزم»برادر تهمینه و دایی سهراب از جریان پدر و فرزندی سهراب خبر داشت و
چون رستم را می شناخت، تهمینه او را باسهراب همراه کرده بود تا رستم را به سهراب
بشناساند؛ اما از بخت بد، آن شب ژنده رزم از چادر سهراب بیرون آمده بود و این همان
شبی بود که رستم به اردوگاه آمده بود. ژنده رزم بارستم روبرو شد وآن هادر تاریکی
یکدیگر رانشناختند. ژنده رزم با دیدن سایه فریاد براورد اما رستم با ضربه ای او راکشت
تابتواند به کارخود ادامه دهد.
فردا صبح سهراب از کشته شدن دایی خود آگاه و آماده رزم شد. سهراب می دانست که
پدرش در میان پهلوانان ایرانی است،اما او را نمی شناخت. به همین دلیل از هژیر که نزد
آنان اسیربود، سراغ رستم را گرفت. هژیر بدون آنکه از سهراب و ماهیت واقعی او و نقشه
اش آگاه باشد، نشانی تمام پهلوانان را داد و وقتی می خواست رستم را معرفی کند، گفت او
یک پهلوان چینی است. هژیر می ترسید که سهراب قصد جان جهان پهلوان راداشته باشد،به
همین دلیل اطلاعات غلط به اوداد. سهراب از قصد هژیر آگاه شد و اصرارکرد که رستم و
چادر او رانشان دهد، اما هژیر حتی با پول ومقام و وعده های دیگر سهراب هم راضی نشد
نشانی از رستم به سهراب بدهد. سهراب خشمگین به چادر کاووس شاه حمله برد.کاووس
شاه کسی را نزد رستم فرستاد واو را به کمک طلبید.
رستم نزد سهراب آمد تا اورا ازجنگ بازدارد. سهراب پدر را دید و حدس زد که شاید او
رستم باشد. به همین دلیل او را به کناری کشید و از نام و نشان او پرسید. رستم که سهراب
را نشناخته بود،باز هم هویت خود را پنهان کرد. سهراب جوان از یافتن پدر ناامید شده
بود،تصمیم گرفت به سپاه کاووس حمله کند. قرارشد فردا صبح رستم و سهراب بایکدیگر
کشتی بگیرندتا برنده و بازنده ی میدان پهلوانی معلوم شود. در دور اول سهراب پیروز شد
و بر طبق رسم پهلوانی که رستم پیشنهاد کرد، قرارشد دوباره کشتی بگیرند.
در دور دوم ،رستم پیروز شد وبا خنجر خود قلب جوان را از هم درید؛ بی خبر از آنکه
فرزندش سهراب است وفقط وقتی بازوبند رابر بازوی سهراب دید،فهمید که چه کرده است.
رستم آن پهلوان نامدار،بر جسد فرزند گریه ها و ناله ها کرد.آن گاه گودرز را برای آوردن
نوشدارو نزد کاووس شاه فرستاد اما کاووس از بیم نجات سهراب و هم دست شدن پدر و
پسر و در خطر دیدن تاج و تخت خود،در فرستادن نوشدارو، کوتاهی کرد. رستم دلتنگ از
مرگ فرزند و خشمگین از خیانت کاووس شاه،نزد او رفت تا نوشدارو بگیرد اما سهراب
جان باخت و نوشداروی پس از مرگ سهراب در فرهنگ ما مثل شد…
در ادبیات فارسی
بسیاری از شاعران کهن و معاصر فارسیگوی در آثارشان به نوش دارو اشاره نمودهاند.
سعدی شیرازی:
زهر از قبل تو نوشدارو/ فحش از دهن تو طیبات است
پروین اعتصامی:
دانی که نوشداروی سهراب کی رسید؟/ آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
اوحدی مراغهای:
نوشدارو که غیر دوست دهد/ زهر باشد، به خاک ریز و مچش
صائب تبریزی:
نوشداروی امان در گره حنظل نیست/ به چه امید به این سبز حصار آمدهای؟
خواجوی کرمانی:
نوشداروی من از لعل تو میفرمایند/ بشکر گر چه دوای خفقان نتوان کرد
شهریار:
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
Recent Comments/نظرات اخیر