وفا در ادبیات ایران جایگاه ویژه ای دارد . شعرا و نویسندگان در این مورد آثار جاودانی پدید آورده اند
که بر تارک ادبیات ایران می درخشد . وفا و بی وفایی سوژه اکثر شعرای ایران چه در گذشته و چه در
حال بوده است . صفحات زرین کتاب شکوهمند ادبیات فارسی را می گشاییم و ابیاتی نغز و دلنشین به
خوانندگان عزیز تقدیم می کنیم :
فردوسی گوید :
کنون گر وفا را تو پیمان کنی
در این خستگی ام تو درمان کنی.
..چنین داد پاسخ سیاووش بدوی
که ای پیر پاکیزه و راستگوی
خنیده به گیتی به مهر و وفا
ز آهرمنی دور و دور از جفا
گر ایدونک با من تو پیمان کنی
شناسم که پیمان من مشکنی
گر از بودن ایدر مرا نیکویست
برین کردهٔ خود نباید گریست
مولوی گوید :
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زآن سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
سعدی گوید :
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد.
روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشتر است.
حافظ گوید :
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
سر وزر و دل و جانم فدای ان یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
عطار گوید :
بی تو از صد شادیم یک غم به است
با تو یک زخمم ز صد مرهم به است
گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است
چون نمیبینم تو را ماتم به است
از میان جان ز سوز عشق تو
گر کنم آهی ز دو عالم به است ….
وحشی بافقی گوید :
روزگاری، من و دل، ساکنِ کویی بودیم
ساکنِ کویِ بتِ عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بیبرگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
شهریارشاعر معاصر گوید :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
فریدون مشیری گوید :
تو گفتی:
«من به غیر از دیگرانَم
چُنینم در وفاداری، چنانَم »
تو غیر از دیگران بودی
که امروز
نه می دانی، نه می پُرسی نشانَم!
دکتر مهدی حمیدی گوید :
بخدا نیست گران با همه غم ها دل من
زین وفایی که سرشتند در آب و گل من
حاصل هستی من گرچه جز اندوه نبود
شادمانم که دلی شاد شد از حاصل من ..
فریدون توللی گوید :
می خواند و سایه های گریزنده ی خیال
می تافت در فروغ نگاهش به روشنی
« گیرم که بر کنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگوته توانی که بر کنی »
دستش فشردم از سر پیمان و شور و عشق
کای در سپهر بخت ، فروزنده اخترم :
« گر بر کنم دل از تو و بر گیرم از تو مهر
این مهر بر که افکنم ، این دل کجا برم »
اشک از رُخش ستردم و گفتم که : بی گمان
بالین عشق ما ، دم مرگست و رستخیز :
« من در وفای عهد ، چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز »
نالید زار و گفت : فریدون وفا خوشست
آوخ که نیست در تو و نیکست روشنم
« دردیست بر دلم که گر از پیش آب چشم
بر دارم آستین ، برود تا بدامنم »
لرزید و گفت آنچه منش جویم ای دریغ !
خندان گلی بوَد که درین شوره زار نیست
نقش وفا و مهر به دیباچه ی حیات
زیباست لیک در دل کس پایدار نیست
سیمین بهبهانی گوید :
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم
بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
مارا ز تو ای دوست!تمنای وفا نیست
تا خلق بدانند که یاریم جفا کن
نادر نادر پور گوید :
دلی که قدر عزیزان آشنا دانست
چگونه صحبت بیگانگان روا دانست
میان این همه با چون تویی کنار آمد
چرا که جز به تو پرداختن خطا دانست
به شام زلف تو پیوست صبح طالع خویش
که تار موی ترا رشته وفا دانست …
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید
شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید
مرا به پاس وفا پایمال دشمن کرد
به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید
نظام وفا گوید :
دل ما با تو چنان است که خود می دانی
ز روی مهر و وفا یاد از وفا کردی
فدای مهر و وفایت که یاد ما کردی
دلم که بهْ نشد از هیچ دارویی اما
به نسخهای تواش از خط خود دوا کردی
فروغ فرخزاد گوید :
من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
پروین اعتصامی گوید :
بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند
رقص کنان بال و پری برفشاند
بیخود از این سوی بدانسو پرید
تا که بشاخ گل سرخ آرمید …
آنچه که دوران نخرد یک دلیست
آنچه که ایام ندارد وفا ست
Recent Comments/نظرات اخیر