تضمین شعر سعدی: ملک و الشعرای بهار

شبی در محفلی با آه و سوزی / شنیدستم که مرد پاره دوزی
چنین می گفت با پیر عجوزی / «گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم»

گرفتم آن گل و کردم خمیری / خمیری نرم و نیک چون حریری
معطر بود و خوب و دلپذیری / «بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم»
همه گل های عالم آزمودم / ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گل بشنید این گفت و شنودم /«بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم»
گل اندر زیر پا گسترده پر کرد / مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گل گذر کرد / «کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم»