فریدون توللی شاعر معاصر
هم با تو دردمندم و هم بی تو ای شگفت !
این شعله چیست در دل آتش پر ست من
مست توام ؛ دریغ که بس چشم رشک و عیب
هشیار و خیره ؛ بسته درین بزم دست من
زندانی شکیبم و می جویمت بمهر
از پشت میله های جگر سوز هر نگاه
وز رخنه های روشن این دخمه ؛ آشکار
می بینمت ز شور نهان ؛ تشنه بر گناه
آیین دیر باز در این انس روبروی
بنهاده بس جدار جدایی ؛ میان ما
لب بستگان وادی رازیم و از نیاز
پیچیده در ضمیر بلا کش ؛ فغان ما
می سوزم از شکنجه وسواس و شوق وصل
می راندم ؛ که خیزم و افتم بدامنت
با آرزوی تشنه کشم در برت به مهر
وز داغهای بوسه ؛ گل افشان کنم تنت
نا گه درین میانه یکی دست ناشناس
می کوبدم بسینه که « بنشین بجای خویش »
مقهور پاس پنجه رویین رسم و شرم
سر می نهم بگوشه زندانسرای خویش
می لرزدم ز مرگ هوس ؛ استخوان سرد
خون بازمانده در رگ و افسرده پیکرم
قلاده ها بگردن و زنجیر ها بدست
تب ؛ نا بکام ؛ می کشد آهسته در برم
Recent Comments/نظرات اخیر