دکتر گوهر نو – پژوهشگر

روز ۲۵ فروردین ماه مصادف است با سالروز بزرگداشت عارف و شاعر بزرگ ایران
فریدالدین عطار نیشاپوری . عارفی که با آثار جاودانیش – به قول مولانا« هفت شهر عشق را گشت
وما هنوز اندر خم یک گوچه ایم» . فرید الدین عطار زندگی پر ماجرائی داشت و سر انجام به دست
سربازان خونخوار مغولان از پا در آمد و شهید شد .
او از عارفان و صوفیان وشاعران بزرگ ایرانی، در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری – قمری
است.


فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری در سال 540هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابوربه
دنیا آمد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حمله مغول به قتل رسید
کودکی عطار با طغیان غزها همراه شد؛ در این زمان عطار ۶ یا ۷ سال بیشتر نداشت .
این فاجعه چنان عظیم و موحش بود که نمی ‌توانست در ذهن کودک خردسال تأثیردردانگیزنداشته باشد
چند سال بعد، پس از فروکش فتنه ی غز، عطار در مکتب مشغول آموختن گردید. در ایام
مکتب، حکایاتی از زندگی بزرگان ، او را به خود جذب می ‌کرد. این حکایات علاوه بر اینکه
مشوق عطار در طریقت بودند بعدها در تذکره‌الاولیا ءگرد آمدند
او داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسله خاصی از مشایخ
تصوف نبود و به کار عطّاری و درمان بیماران می ‌پرداخت. وی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان
نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند.
به داروخانه پانصد تن بودند / که هر روز نبضم می گرفتند

زندگی او به تنظیم اشعار گذشت. او طبعی خروشان ، قریحه ئی پر موج ، دلی گرم وخاطری آشفته
داشت . زود رنج و حساس بود. هر واقعه ای وی را به خود جلب می کرد و صورتی از آن می ساخت :
مصیبت نامه ، زاد رهروانست / آلهی نامه ، گنج خسروانست
جهان معرفت اسرار نامه است / بهشت اهل دل مختار نامه است
به داروخانه کردم ، هر دو آغاز / چه گویم ، زود رستم زین و آن ، باز
مقامات طیور امّا چنان است / که مرغ عشق را معراج جان است
چو خسرونامه را طرزی عجیب است / ز طرز او که مه با نصیب است

محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمه‌ای که بر منطق‌الطیر نوشته ‌است اشاره می‌کند که شخصیت عطار
در «ابر ابهام» است و اطلاعات ما حتی دربارهٔ سنایی، که یک قرن قبل عطار می‌زیسته، بسیار بیشتر
از اطلاعاتی است که از عطار در دست داریم. تنها می‌دانیم که او در نیمهٔ دوم قرن شش و ربع اول
قرن هفتم می ‌زیسته‌ است، زادگاه او نیشابور و نام او، آنگونه که عطار گاهی در اشعارش به هم ‌نامی
خود با پیامبر اسلام اشاره می‌کند، محمد بوده‌است.
شفیعی کدکنی می گوید: اگر قلمرو شعر عرفانی فارسی را بگونه مثلثی در نظر بگیریم، عطار یکی از
اضلاع این مثلث است و آن دو ضلع دیگر عبارتند از سنایی و مولوی. شعر عرفانی به یک اعتبار با
سنایی آغاز می‌شود و درعطار به مرحله کمال می‌رسد و اوج خود را در آثار جلال ‌الدین مولوی
می‌یابد.
درباره ی عطّار به اموال دنیوی و راه زهد، گوشه ‌گیری و تقوا را پیش گرفتن ویداستان‌های زیادی
گفته شده‌است. مشهورترین این داستان‌ها، داستانی است که جامی عارف قرن نهم نقل می‌کند: عطار
در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذرکرد. درویش درخواست خود را با عطار
در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود می ‌پرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از
این رویداد به درد آمد و به عطار گفت :

  • تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابسته‌ای، چگونه می‌خواهی روزی جان بدهی؟ عطار به
    درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیرسر نهاد
    و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون گردید، کار خود
    را رها کرد و راه حق را پیش گرفت؛ ( البته این روایت، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست زیرا که زهد وتقوای
    عطار از همان ابتدای کودکی نمایان بوده ا ست .
    اندیشه ی ژرف فرید الدین ؛ وی را به « تصوف » کشاند و سرانجام به صوفیان دل باخت و به شیوه
    آنان گروید . یکی از آثار مهم عطار منطق الطیر است که در قالب مثنوی سروده شده است . او در

این کتاب چنان عالمانه موانع مسیر را از زبان مرغان می‌گوید که اگر جواب هدهد را نشنویم، به
مرغانی که عذر سفر می‌آورند، حق می ‌دهیم. یکجا مرغی می‌گوید :
دیگری گفتش که‌ای دارای راه/ دیده‌ ی ما شد درین وادی سیاه؛
پر سیاست می ‌نماید این طریق/ چند فرسنگ است این راه‌ ای رفیق؟
این مرغ اشاره به سختی ‌ها و دشواری ‌های راه دارد
هدهد پاسخ می‌دهد: «گفت ما را هفت وادی در ره است/ چون گذشتی هفت وادی درگه است؛
وا نیامد در جهان زین راه کس/ نیست ار فرسنگ آن آگاه کس؛ چون نیامد باز کس زین راه
دور/ چون دهندت آگهی‌ای ناصبور؛ چون شدند آنجای گه گم سر به سر/ کی خبر بازت
دهد‌ای بی‌خبر .

عطار در «منطق الطیر» و دیگر مثنوی‌هایش، می‌ خواهد بگوید که باید آینه دل را روشن

کرد و در سینه دری به سوی « معرفت» گشود
اگر روشن کنی آیینه‌ی دل/ دری بگشایدت در سینه‌ی دل
عطار تمام بیغوله ها ، پرتگاهها وورطه هایی را که در رهگذر سالک کمین گرفته
در طی داستانی بس دل انگیز روشن نموده و سراب های فریبنده را بر شمرده است تا
سالک به کویر خود پرستی در نیفتد.
در این منظومه، سرانجام سی مرغ به سیمرغ می‌رسند. سیمرغ آیینه‌ای است که سی مرغ خود را در
آن می‌بینند. به این گونه، طالب به مطلوب و مطلوب به طالب می‌رسد .
عطار در داستان سرایی شاعری چیره دست است. در آثار عطار می توان یک نوع سیر تکاملی
درونی را به وضوح مشاهده کرد که در مورد شاعران دیگر نادر است. تالیف و تصنیف های عطار را
در نظم و نثر به عدد سوره های قرآن ۱۱۴ دانسته اند و معروفترین آنها عبارت از دیوان قصیده ها و
غزلهای اوست که شامل حدود ۱۰ هزار بیت می شود.
شعرهای عطار همگی بیانی ساده دارند. وی از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز
زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر یا پادشاهی را ستوده باشد ؛یافت نمی
‌شود .
ویکتور هوگو نخستین بار که با ادبیات فارسی آشنا می ‌شود، تحت تاثیر شاهنامه‌ی فردوسی و
منطق‌الطیر عطار، بخش بزرگی از «افسانه‌ی قرون» شاهکار خود را می ‌سراید. افسانه‌ ی قرون
مجموعه‌ای از شعرهای روایی و تصویری ویکتور هوگوست که در ۱۸۵۹ میلادی منتشر شد .
عطار از نظر عرفانی دارای جایگاهی بسیار برجسته و از نظر ادبی یكی از شاعران بزرگ زبان و
ادبیات فارسی است. عطار دارو و درمانی را كه برای جامعه خود پیچید، همان عشق و ایمان است لذا

عشق و ایمان در آثار او موج می ‌زند. برای درک آثار عطار باید به درون منظومه فکری و هنری او
رفت تا آن عارف برجسته را شناخت .

عطار از دیدگاه شعرا و عارفان دیگر

عطار همواره مورد احترام شاعران دیگر بوده از جمله شیخ محمود شبستری که بیت زیر
را سروده‌است:

مرا از شاعری خود عار ناید / که تا صد قرن چون عطار ناید
اگرچه زین نمط صد عالم اسرار / بود یک شمه از دکان عطار


مولانا می گوید :

من آن مولای رومی ام که از کِلکَم شَکِر ریزد / و لیکن در سخن گفتن غلام شیخ عطارم
صائب تبریزی می گوید :
خواهد رسید رتبه صائب به مولوی / گر مولوی به رتبه عطار می ‌رسد

نمونه اشعار عطار نیشابوری


ای دل اگر عاشقی …

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش


اي هجر تو وصل جاودانی / اندوه تو عيش و شادمانی
در عشق تو نيم ذره حسرت / خوشتر ز وصال جاودانی


بي ياد حضور تو زماني / كفرست حديث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت / آن لحظه كه از درم برانی


كار دو جهان من برآيد / گر يك نفسم به خويش خوانی
با خواندن و راندم چه كار است؟ / خواه اين كن خواه آن، تو دانی

گم شدم در خود …

گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم / شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار/ راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم
ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر / گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم
نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي / در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي / لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان / من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم