دکتر گوهر نو – پژوهشگر
در ادبیات فارسی، شاعران بنا به زمینۀ عاطفی خویش، هریک نغمهسرایی بلبل را به گونهای تعبیر کردهاند. این پرنده
الهامبخش بسیاری از سخنوران بلندپایۀ زبان پارسی بوده است؛ آنها با تأمل در زندگی و راه ورسم عاشقی بلبل،
شعرهایی شورانگیز سرودهاند.
رودکی (د ۳۲۹ ق / ۹۴۱ م)، از کهنترین شاعران پارسیگوی، در توصیف بهار، از بلبل با نغمهای شگفتانگیز یاد
میکند .
فردوسی (د ح ۴۱۱-۴۱۶ ق / ۱۰۲۰-۱۰۲۵ م) از بلبل بهمانند راویای سخن گفته که به زبان پهلوی، داستانهای تلخ
و شیرین ایران باستان را با وی در میان میگذارد. بلبل خود به هنگام روایت داستان غمناک «رستم و اسفندیار»، از مرگ
اسفندیار، پهلوان نامی ایران، مینالد.
بلبل نامی عربی است و فارسی آن هزاردستان و هَزار است. صفت هایی هم برای بلبل قائل شدهاند، مانند خوشخوان،
خوشگوی، خوشنغمه، خوشآهنگ، خوشآواز، خوشترانه، شیریننفس، آتشنفس، آتشزبان، آتشنوا،
بلندصفیر، شوخزبان، هنگامهطراز، شوریده، محبوب، و زار ( آنندراج)
بلبل در آغاز جوانی، اندکی پس از ترک آشیانۀ خود، به آوازخوانی میپردازد. این پرنده در فصل بهار به آوای بلبلان
بزرگتر گوش میدهد و از آنها آوازخواندن را میآموزد و هرچه روزهای بیشتری را سپری کند، صدایش دلنشینتر
میشود. ازاینرو، نغمهسرایی بلبلان بزرگ، سحرآمیز توصیف شده است (معین، ۲۱۹). گفتهاند که برای شنیدن آوای
بلبل، باید در سپیدهدم تابستان به جنگل یا بوستان پردرختی رفت؛ پیش از دمیدن سپیده، نخست یکی از پرندهها آوای خود
را سر میدهد، سپس پرندههای دیگر نیز بیدار میشوند و به او میپیوندند. دیری نمیگذرد که گویی همۀ جهان سرشار
از موسیقی آنها میشود .
بلبل در فرهنگ و ادب عامه
بلبل و رفتار و کردار آن در گونههای متفاوت ادبیات شفاهی بازتاب فراوانی دارد. در ترانهها و دوبیتی های محلی
بنمایههای مرتبط با این پرنده بارها تکرار شده است. مثلاً نالیدن بلبل بر شاخ گل و فراق بلبل از گل که پیش از این به
مواردی از آن در ادبیات کتبی اشاره شد، :
« دو پنج روزه که بوی گل نیومد /
صدای چه چه بلبل نیومد /
برین از باغبون گل بپرسین /
چرا بلبل به سیل گل نیومد»
بلبل در افسانهها نیز به صورتهای متفاوت بازتاب یافته است. یک نمونۀ آن تغییر شکل شخصیت اصلی افسانه به بلبل
است که در بیشتر روایتها با عنوان «بلبل سرگشته» مشهور است؛ در این افسانه بلبل نماد مظلومیت شخصیت افسانه
است. در افسانهای دیگر بلبل نماد اشخاصی است که دَم را غنیمت میدانند و به فکر روزهای سخت نیستند.
از زیباترین تقابلهای عاشقانه و عارفانه نزد هنرمندان و ادیبان ایرانی، تقابل گل و بلبل است که به مثابه عاشق بر گرد
معشوقی چون گل مینشیند. این تجسم نزد نگارگران صفوی قوت گرفت و در دوران زند و قاجار به اوج خود رسید. نقاشی
گل و بلبل، کم کم گسترش یافت و از تکبوتهها به گلشنهایی با گلهای متفاوت تبدیل شد .
گل و بلبل در شعر شاعران معروف
مولوی:
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت
به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید
حدیث عشق شکرریز جان فزا گوید
اگر ز رنگ رخ یار ما خبر دارد
ز لاله زار و ز نسرین و گل چرا گوید!
بلبل نگر كه جانب گلزار می رود / گلگونه بین كه بر رخ گلنار می رود
میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش/ منصوروار خوش به سر دار می رود
سعدی:
ای بلبل، اگر نالی من ب ا تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول
ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی
سرمست هوی و پای بند هوسی
ترسم که به یاران عزیزت نرسی
کز دست و زبان خویشتن در قفسی
حافظ:
دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست
**
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
بلبلان از بوی گل مستند وما از روی دوست
دیگران از ساغر وساقی و ما از یاد دوست.
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
بلبلان وقت گل آ مد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
پروین اعتصامی :
نشان مهر و وفانیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریاد است
بلبل آهسته به گل گفت شبی / که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم / گر ترا نیز چنین رائی هست
گفت فردا به گلستان باز آی / تا ببینی چه تماشائی هست
گر که منظور تو زیبائی ماست / هر طرف چهرهی زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است / همه جا شاهد رعنائی هست..
شمس مغربی :
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
تا چند درین تنها مانی تو تن تنها
ای بلبل خوش الحان زان گلشن و زان بستان
چون بود که افتادی ناگاه به کلنجها
شیخ بهائی :
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
صائب تبریزی:
یاد ایّامی که سوز عشق بلبل داشتم
از دل شوریده دامانی پر از گل داشتم
عماد فقیه کرمانی:
گل را برای صحبت خار آفریده اند
دیوانه بلبل، این همه غوغا چه می کنی
کلیم کاشانی:
چرا نگرید بلبل که بی وفایی دهر
امان نداد که گل خنده را تمام کند
ملکالشعرا بهار :
تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست
هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است
عشق بلبل جلوهٔ گل را نمایان کرد و بس
ورنه گل را درگلستان دوستانی دیگر است
شهریار :
ای گل بشکرانکه در این بوستان گلی
خوشدار خاطری ز خزان دریده بلبلی
از خزان هجر گل ای بلبل شیدا چه نالی
گر بهار عمر شد گل باقی و گلزار باقی
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم
سخن از آن گل خندان به سخندان گویم
… روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
بلبلانیم که گر لب بگشاییم ای گل
همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم …
ا خوان ثالث:
گر چه گلچین نگذارد که گلی باز شود
تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود
Recent Comments/نظرات اخیر