گاهی اوقات در زندگی دوست
داریم در مورد موضوعی

سخن نگوییم سکوت معنی
داری و با زبان بی ‌زبانی نظر
خود را بیان نماییم، یعنی بدون
اینکه حرفی بزنیم، بتوانیم
مقصودمان را به دیگران
منتقل نماییم.
برای فهم بهتر این معنا، مقدمه
ای را ذکر می کنیم.

وقتی می گویند فلانی با زبان
بی زبانی مشکلش را به
دوستش گفت یعنی خجالت
کشید مشکلش را مستقیما به
زبان آورد به همین دلیل از
روش های دیگری استفاده
کرد.
چشمان ما یکی از اعضای پر
معنی در رساندن پیا‌م‌های
غیرکلامی به دیگران است. کم

یا زیاد همه ما بدون این ‌که
بدانیم چطور یا چرا چشم
دیگران را می‌خوانیم و
به ‌نظر می‌رسد این یک توان
ذاتی است.
چشم‌ها و به ‌ویژه آگاهی
بالای ما از آنچه در چشم
دیگران می‌بینیم، باور
نکردنی است، حتی اگر با
کسی تماس چشمی داشته باشیم

که در فاصله‌ای دور از ما و
در ۴۰ – ۳۰ متری ما قرار
دارد؛ این توانایی هم در ما
وجود دارد که بتوانیم چشمان
کسی که به ما نگاه نمی‌ کند و
حتی نگاهی بدون معنی یا
نگاهی پرمعنی دارد و حتی
چشمی که کمی قبل ‌تر اشک
ریخته را بخوانیم.

انسان ها به چند صورت
مقصود و خواسته خود را به
دیگران می رسانند و با آنها
ارتباط برقرار می کنند: یعنی
کسی که حرف هایش را
واضح بیان نمی کند ( به هر
دلیلی مثل خجالت کشیدن یا
نبودن موقعیت مناسب و …)

به منظور روشن شدن این
موضوع به ذکر مثالی می
پردازیم ؛ شما در یک مهمانی
هستید و غذا هنوز آماده نشده
و شما هم شدیدا احساس
گرسنگی می کنید، اما خجالت
می کشید که بگویید گرسنه ام!
اگر بخواهید با زبان بی زبانی
به صاحبخانه بفهمانید که
گرسنه اید ممکن است به کنایه

و یا شوخی صحبت کنید؛ مثلا
بگویید: عطر غذا هوش از
سر آدم می برد!
شعرای فارسی زبان در این
مورد ابیات دل انگیزی سروده
که چند بیت آن را نیز نقل می
کنیم :
چون مرا آفت ز گفتن می رسد

بی زبانی بر زبان خواهم گزید .
خاقانی
من از بی زبانی ندارم غمی
که دانم که ناگفته داند همی .
سعدی
عدم فصاحت و زبان آوری .
عجز در سخن بلیغ و رسا گفتن :

نه عجب کمال حسنت که بصد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

سعدی
بشنو زنی سماعی به زبان بی زبانی

بشنو زنی حکایت به زبان بی زبانی …

شده بی حروف گویا همه صوت او معانی

چو همام بی زبان شد ز بیان ذوق عاجز

همام تبریزی