دکتر هوشنگ اسفندیار شهابی – پژوهشگر

معرفی نویسنده :
دانشمند گرامی دکتر هوشنگ شهابی استاد گروه روابط بین الملل و تاریخ دانشگاه
بوستون در سال ۱۹۵۰ میلادی ( ۱۳۲۹ شمسی ) در تهران متولد گردید .تحصیلات
ابتدائی و متوسطه را در ایران گذراند و سپس به منظور ادامه تحصیل رهسپار جهان غرب
گردید و به درجات علمی برجسته ای نائل آمد .مدارجی را که نامبرده گذرانده عبارت است :
در سال ۱۹۷۵مدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا از دانشگاه کَن(فرانسه) دریافت کرد و در سال
۱۹۷۷ موفق به دریافت دیپلم روابط بین الملل از مؤسسه مطالعات سیاسی پاریس شد. او
در سال ۱۹۷۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته روابط بین الملل از دانشگاه ییل
دریافت کرد و در سال ۱۹۸۶ با مدرک دکترا در رشته علوم سیاسی از دانشگاه ییل فارغ
التحصیل شد.
بعضی ازسمت ها و مسئولیت های وی عبارتند از: استاد گروه روابط بین الملل و تاریخ
دانشگاه بوستون(از سال 1988 تاکنون)، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه کالیفرنیا در لس
آنجلس(یو. سی.ال.اِی، از سال 1995 تا 1997)، محقق کالج سنت آنتونی دانشگاه
آکسفورد(در سال های 1994 تا 1995)، دانشیار بخش مطالعات سیاسی و اجتماعی
دانشگاه هاروارد(از سال 1990 تا 1994)، استادیار بخش مطالعات سیاسی و اجتماعی
دانشگاه هاروارد(از سال 1990 تا 1994)
اونیز عضو انجمن مطالعات خاورمیانه، انجمن بین المللی مطالعات ایران، کانون مطالعه
انجمن های ایرانی، مرکز تحقیق و تحلیل ایران، هیأت سردبیری نشریه «مطالعات ایران»
(Iranian Studies)، هیأت مشورتی مرکز تحقیق و تحلیل ایران، هیأت افتخاری مؤسسه
بین المللی مطالعات بین رشته ای(پاریس) و هیأت مشورتی بین المللی مرکز مطالعات ایران
در دانشگاه دورهام است.
وی به زبان های انگلیسی، فرانسه، آلمانی و اسپانیولی مسلط بوده است .
عناوین برخی از آثار وی عبارتنداز:
کتاب ها:
- سیاست ایران و نوگرایی مذهبی: جنبش آزادی خواهی در ایران در زمان شاه و امام
خمینی/ 1990 - دو گانگی فرهنگی در ایران در قرن بیستم/ 1998
- سیاست، جامعه و دموکراسی: مطالعات تطبیقی/ با همکاری آلفرد استپان Alfred
Stepan، 1995 - روابط ایران و لبنان
مقالات:
دکترشهابی مقالات متعددی در زمینه فرهنگ ایران و آداب و رسوم مردم ایران از گذشته
تاکنون به رشته تحریر در آورده است .
امیدواریم از این به بعد خوانندگان روزنامه بهار ایران بتوانند از مقالات ارزنده و شیوای ایشان
استفاده کنند .
در ذیل مقاله شیوائی که در مورد ورزش در ایران به رشته تحریر درآورده اند را درج
می کنیم و مجدداٌ توفیق دکتر شهابی را در راه خدمت به فرهنگ سر زمین عزیزمان
ایران ازدرگاه ایزد توانا خواستاریم .
پیشگفتار
تا نخستين دهۀ سدۀ بيستم، عرصه ورزش و تربيت بدني در ايران منحصر به باشگاههاي ورزشي خصوصي يعني زورخانه ها بود، جائي که مردان درآن به حرکات ورزشي خاص مي پرداختند.(١) به احتمال بسيار، پيشينه نهاد زورخانه به دوران صفوي (١٥٠١-١٧٢٢) مي رسد. در عهد قاجار (١٧٩٢-١٩٢٥) هنگامي که اعضاي خاندان سلطنتي و شخص شاه به اين ورزش روي آورده بودند و به تشويق کشتي گيران و پهلوانان مي پرداختند، زورخانه ها نيز رونق و رواج ويژه اي يافتند.(٢) پس از انقلاب مشروطه (١٩٠٦)، با قطع پشتيباني درباريان و ورود تدريجي ورزش هاي اروپائي به کشور، آئين هاي پهلواني و تربيت بدني سنّتي رو به زوال رفتند. جالب آن است که تجدد طلبان نيز عنايتي به سنت هاي بومي تربيت بدني نداشتند و آنها را به ديده تحقير مي نگريستند. اما، چنان که درجاي ديگري نشان داده ايم،(٣) در سال هاي پاياني دهه ١٩٣٠، رونق اين سنتها با عنوان «ورزش تابستاني» خود نشاني از تمدن شکوهمند و نبوغ سرمدي مردم ايران بود.

نخست قصدم اين بود که در اين نوشتار به بحث بين هواداران تربيت بدني مدرن و طرفداران ورزش باستاني بپردازم که به نظر ميرسدخود عاملي درگسترش و رونق زورخانه درايرانشد. مشکل، امّا، اينجاست که ميان انديشۀ سنّتی و تفّکر مدرن در اين باره گفتگوي چنداني نرفته است. تجدد خواهان در نوشته هاي خويش شرحي مبسوط از محاسن و سودمندي هاي تربيت بدني غربي ارائه دادند، امّا به سنت بومي ورزش ايران نظري نيافکندند. چنين بي توجهي با دعوي وطن خواهي آن متفکّران به هيچ رو سازگار نبود.
از نوشته هاي تجددطلبان به هواداري از ورزش هاي مدرن به زحمت مي توان به تصويري که آنان از زورخانه درخاطر خويش پروريده اند راهي گشود. اغلب علاقه مندان به ورزش سنتي و قهرمانان آن نيز خود اهل نوشتن نبوده اند و تا آنجا که من مي دانم، هيچگاه چيزي در جانبداري از راه و رسم ورزشي خود بر زبان قلم نياورده اند. بي شک دراين ميانه خاستگاه اجتماعي ايشان از ميان طبقه هاي پائين جامعه نيز بيتأثير نبوده است. هم بدين روست که پيشروي ايده ها و ايدآل هاي غربي از تربيت بدني به بهاي فرونهادن راه و رسم سنتي و بومي آن، همعنان با گسترش طبقهي متوسط مدرن ايراني است. اين پديده در پي خويش، به دوگانگي فرهنگي و به پيدايش آنچه که من «جامعهي دوگانه» اش خوانده ام انجاميده است.(٤)

ورزش سنتّي ايران تاکنون موضوع پژوهش هاي درخوري بوده است.(٥) دراين ميانه، نوشتار کنوني به بررسي ورود تربيت بدني غربي به ايران مي پردازد. ابتدا به نوشته هاي تجدد خواهان در رد سنت ورزشي موجود نظر مي کند و آنگاه از ميان منابع گوناگون به گردآوري قرينه ها در توجيه و تائيد آن نقدها مي پردازد و سرانجام به استدلال هائي در هواداري نهاد زورخانه رو مي کند.
آشنایي ايرانيان با تربيت بدني غربي
در مقايسه با تاريخچهي آشنائي ايرانيان با موسيقي غربي، سرگذشت ورود ورزشهاي غربي به ايران از روشني چنداني بهره ور نيست. بسا که زمينهي اين آشنائي در دارالفنون(٦)، فراهم آمده باشد. به سال ١٨٧٠، اعتضاداسلطنه، مدير دارالفنون و وزير آموزش و پرورش، گروهي را به گردآوري و نگارش فنون ورزشي زورخانه گماشت تا از آن در تربيت بدني شاگردان دارالفنون سود جويد. محصول کار، امّا، جز کتابچهي مصورّي نبود که هم اينک در شهر پاريس نگهداري مي شود.(٧) با اينحال، در جمع استادان دارالفنون، افسران اروپايي شاگردان ايراني خويش را به ورزش برنامه ريزي شده و منظّمي واداشتند و به اين منظور سالن نمايشخانهي مدرسه را به باشگاه ورزشي تبديل کردند.(٨)
سبک هاي غربي ورزش ابتدا در ارتش بکار گرفته شدند. پس از سال ١٩١٥ يک افسر تحصيلکرده در آلمان به نام گرانمايه، راه و رسم ورزش ژيمناسيک به سبک فريدريش لودويگ جان (Frierich Ludwig Jahn) را به ارتش ايران معرفي کرد. افسران سوئدي نيز شيوهي نرمش سوئدي را به ژاندارمري آوردند. گويا درجه داران روسي نيز سلسله تمرين هائي شبيه به متد سوکول (sokol) را در بريگارد قزاق رواج دادند.(٩) همچنين مدرسه هاي تبليغي مسيحي تربيت بدني و ورزش هاي گروهي را در برنامهي درسي خويش گنجانيدند، گرچه شاگردان ايراني اين مدرسه ها چندان زياد نبوده اند. آشنائي ايرانيان با تربيت بدني غربي را بايد به ويژه وامدار تلاش هاي مير مهدي ورزنده دانست. متأسفانه دربارهي زندگي وي که در دههي ١٩٧٠ در سن بالاي يکصد سالگي در ترکيه درگذشت، آگاهي چنداني در دست نيست. در زندگينامهي مختصري که از او بجا مانده است ورزنده چنين مي نگارد که چندي را در استانبول سپري کرده و در همانجا به او پيشنهاد شغلي چون سرپرستي دانشکدهي تربيت بدني داده شده است. وي، امّا، اين پيشنهاد را نپذيرفته زيرا شرط قبول چنين منصبي تغيير ملّيت ورزنده از ايراني به ترکي بوده است. او مدتي را به آموختن تربيت بدني در بلژيک گذرانيد و بيش از آن در سوئد با مکتب سوئدي ژيمناستيک به سبک پرهنريک لينگ (Per Henrik Ling) آشنا شد.(١٠)
بنابر گزارش هاي دولتي، ورزنده به سال ١٩١٦ به تهران باز گشت تا به احمد شاه قاجار که از درد مفصل ها رنج مي برد پاره اي نرمش هاي بدني/ درماني بياموزد. نخستين روزهاي اقامت ورزنده در ايران با شگفت زدگي و گاه طعن و کنايه زني ايرانيان در احوال مردي همراه بود که در سفر به ديار فرنگان سرمايهي عمر را در راه آموختن تربيت بدني نهاده است. امّا پس از چندي ارزش و اعتبار دانسته هاي او در خدمت رساني و مشت و مال بيماراني که از سوي پزشکان به او معرفي مي شدند، آشکار گرديد. برخلاف درک و چشمداشت سنتي ايرانيان از درشت قامتي پهلوانان و ورزشکاران، ورزنده گويا خود کوچک اندام بوده است و از اين رو مردمان در او به چشم يک پهلوان نمي نگريسته اند. چنان که گفته اند ريز نقشي ورزنده نخست وزير ايران را نيز به شگفتي افکنده بود چنان که در نخستين ديدار از او پرسيده است «شما با چنين قامت کوچکي اين همه سرو صدا به راه انداختهايد؟!» ورزنده نيز در پاسخ بيتي از سعديرا بکار بسته است که: «اسب لاغر ميان به کار آيد/ روزميدان، نه گاو پرواري».(١١)
مير مهدي ورزنده «هيئت مروجين ورزش» را به سال ١٩٢٥ بنياد نهاد و از پي آن به گشايش باشگاه ورزشي مدرني براي نخبگان کشور دست گشود. در مقاله اي که به سال ١٩٣٧ نگارش يافته ورزنده به شرح فلسفهي وجود اين باشگاه ميپردازد:
هنگامي که من مردم را براي ورزش کردن به باشگاه مي خوانم مي بينم که همگي ورزش کردن را براي قوي شدن مي خواهند. در حالي که هدف از تربيت بدني نه پهلوان شدن است نه وزنه بردار شدن و نه فنون اکروباتيک را آموختن. پس بايد پرسيد که اين هدف چيست؟ اين هدف همانا سلامتي، عمر دراز، نشاط و سرزندگي، سرخوشي، پالايش فکر، دليري و انضباط پيشگي است. بديگر سخن، تربيت بدن جز به نيّت پيشبرد حسّ وظيفه شناسيِ بي چون و چرا، عشق به شاه و ميهن و آنگاه، رسيدن به رتبهي انسانيت نيست.
آقايان: بايد اين واقعيت را پذيرفت که فن و هنر در حصار مرزهاي جغرافيائي نمي ماند. ما نيز بايد روش هائي را که در کشورهاي متمدن بکار بسته مي شوند بياموزيم و شيوه هايي که به سود و منفعت آن ملت ها مي انجامند بکار بريم. گرچه بي شک تمرين هاي ورزشي در باشگاه ورزنده را نمي بايد بهترين ورزش هاي ممکن دانست امّا به يقين مي توان آنها را همتراز و همسانِ همان شيوه هائي دانست که اينک در کشورهاي متمدن جريان دارند.(١٢)

ورزنده در نوشته هاي خويش از زورخانه و ديگر سنت هاي ورزش ايراني به سادگي چشم مي پوشد. به رغم تجدد طلباني که ريشهي هر پديدهي نوين فرهنگي و تمدني را در ايران باستان مي جستند، وي در مقالهي کوتاهي در بررسي بنيادهاي تاريخي ورزش چنين مي نگارد که يونانيان مبتکر راستين مسابقهي ورزشي بوده اند، گرچه به اشاره يادآور مي شود که پيش از آنان، مصريان باستان و از آنان پيشتر، هنديان نيز به گونه هائي از مسابقه هاي ورزشي مي پرداخته اند.(١٣) ورزنده همچنين نقش بسزائي در برنامه ريزي تربيت بدني در مدرسه ها داشته است. وي پس از بازگشت به ايران نخست به آموزش و تربيت بدني در مدرسه هاي فرانسويِ تهران پرداخت و چندي نگذشت که وزارت آموزش و پرورش با بنيادنهادن سمت نويني به نام «معلم تربيت بدني» او را به همکاري با مدرسه هاي دولتي فرا خواند.(١٤) ورزنده تلاش بسيار کرد تا تربيت بدني را در برنامهي درسي مدرسه ها بگنجاند. از اين پيشتر، يعني از زمان انقلاب مشروطه نيزگروهي در پي چنين هدفي بودند. سرانجام به سال ١٩١٩ و درعهد وزارت احمد بدِر (نصيرالدوله) تکاپوهاي ورزنده به بار نشست و سبک پرهنريک لينک سوئدي در ورزش ژيمناستيک در برنامه درسي مدرسه هاي ايراني گنجانيده شد.(١٥) در سال ١٩٢٦، شوراي عالي آموزش و پرورش دانشکدهي تربيت معلم ورزش، يعني دارالمعلمين، را تأسيس کرد و ورزندهرا به سمت سرپرستي آن برگزيد. در برنامه درسي دوسالهي دانشکده، نُه موضوع آموزشي براي دانشجويان در نظر گرفته شده بود، ژيمناستيک، مسابقه ورزشي، آموزش بدني، کالبد شناسي، اندام شناسي، تغذيه و کمک هاي اوليه، فيزيک، فن پيشاهنگي و موسيقي.(١٦) باري، جاي خالي ورزش هاي سنتي ايراني در اين برنامه ريزي از چشم پنهان نمي توانست ماند.
بازي شاگردان در مدرسه، تا پيش از اين، در شمار بازيگوشي و کاري بيهوده و نه در خور دانش آموز به حساب مي آمد که مجازات و تنبيه بدني نيز در پي داشت.(١٧) امّا، ورزنده بسيار کوشيد تا همگان را به سودمندي جنبش و بازي کودکان معتقد کند. وي در نوشته اي که در پائيز ١٩٢٦ منتشر ساخت، دلائل مهمي را در ضرورت بازي کردن شاگردان، تربيت بدني ايشان و مسابقه هاي ورزشي در ميان آنان عرضه کرد.(١٨) همچنين، در پي تلاش ورزنده بود که مجلس شوراي ملّي با تصويب يک لايحه قانوني (به تاريخ پنجم سپتامبر ١٩٢٧) به وزارت آموزش و پرورش اجازه داد ورزش اجباري و روزانه را در برنامهي تربيتي مدرسه هاي همگاني بگنجاند.(١٩)
روزنامه ها و مجله هاي تجددخواه هيچگاه از فراخواندن دولت به گسترش ورزش و تربيت بدني و پيوند دادن آن با پيشرفت کشور و رفاه و سرخوشي همگاني فروگذار نکردند. درماه ژوئن ١٩٢١، نشريه پر نفوذ کاوه چاپ برلين چنين آورد:
نزد آنان که به پژوهش در راز پيشرفت ملت ها پرداخته اند، (ورزش) يکي از عوامل کليدي توان ملّي، پيشرفت، استقلال، تمدن، ماندگاري ملّت و بويژه پاسداري از ارزش هاي اجتماعي است. فضيلت هاي فردي و اجتماعي نيز ريشه در همين واقعيت دارند. بازي کردن با توپ، چه با دست و چه با پا، اسب سواري، شکار، شمشيربازي، چوگان و ارابه راني نقش بسزائي در زندگي اروپائيان و تاثير مستقيمي بر پيشرفت آنان دارند. بي سببي نيست که بسياري فرهيختگان راز قدرتمندي، چيرگي و پيشرفت کشور انگلستان را در پديدهي فوتبال، يعني توپ بازي با پا، جستجو کرده اند.(٢٠)
همچنين در نخستين شمارهي مجلهي پر خوانندهي آينده که به گواهي کارنامه تاريخي اش، بازنماي انديشه تجدد طلبي دستگاه پهلوي است، مدير مجله، يعني محمود افشار، دو صفحه را به موضوع ورزش وامي گذارد و در همانجا مينگارد:
نياز ملي ديگري که شايستهي توجه ويژهي دولتمردان است گسترش و پيشبرد تربيت بدني و سلامت همگاني است. . . گرچه شکّي در سودمندي و ضرورت ورزش نيست امّا رواج اين مهم در ايران بسيار کمتر از آني است که مي بايد. . . به نظر ما اهميت ورزش در سرنوشت و سازندگي ايران چنان است که اگر بفرض دولت تمامي کارمندان خويش را، گرچه به اجبار، به تربيت بدني وادارد، اين رفتار دولت را بايد خدمت شاياني به ملّت دانست. براي اين منظور بايد باشگاههاي ورزشي و امکانات تمرين براي ژيمناستيک، تنيس، و فوتبال در هرگوشهي شهر بازگشائي شود و با برداشت حق عضويت از دستمزد ماهيانه کارکنان دولتي را ناچار به رفتن به اين باشگاهها کرد.(٢١)
آنچه در اينجا نيز به چشم مي آيد، چشم پوشي نويسندهي مقاله از سنّت بومي ورزش و شرکت داوطلبانهي مردم در آنست.
به اين ترتيب، روزنامه هاي تجددخواه آن چه در توان داشتند براي پيشبرد و تبليغ ورزش هاي غربي به کار بردند. براي نمونه -مجله پرخوانندهي ديگري چون ايران باستان به تقريب در هر شمارهي خود به چاپ تصوير قهرمانان و ورزشکاران اروپائي مي پرداخت تا بدين شيوه بر انديشهي ايرانيان تأثير نهد. گاه نيز با درج سرعنواني چون «رشته هاي گوناگون ورزشي مناسب براي دختران و پسران ايراني: نمونه هائي از ورزش ها و مسابقه ها در جهان متمدن»، تصويرهائي از چوگانِ روي يخ، تنيس، اسب سواري، شيرجه، واليبال و مشت زني را به نمايش مي گذاشت.(٢٢)
بحث و جدل در مخالفت با زورخانه
چنان که آمد، به تقريب تمامي تجدد طلباني که بر نقش تربيت بدني و ورزش در نوسازي ملّت ايران تکيه مي کردند ورزش سنتي زورخانه را بکلي ناديده ميگرفتند. بازخواني دقيقي از نوشته هاي ايشان و خرده هاي طعنه آميزي که بر ورزش سنتي گرفته اند برخي دلائل اين خرده گيري ها را تاحدي روشن مي کند. در سال ١٩٣٣، نوشته اي که به نقد تکاپوي ناتمام دولت در پيشبرد ورزش مدرن مي پردازد، به تمسخر مي پرسد که «آيا دولتيان به راستي مايهي بنيانگزاري نهادها و باشگاههاي نوين را داشته اند تا با وجود آنها بربستن درهاي زورخانه ها توانا باشند؟ تنها خدا مي داند که اگر همين زورخانه ها هم نبودند، سستي و کاستي اين مردم سرنوشت شان را به کجا مي کشانيد»(٢٣)
در نوشتهي ديگري که چند هفته بعد به چاپ رسيد، پس از ستايش از بازي فوتبالي که ميان تيم دانش آموزان و تيم ارتش در ساري برگزار شده است، نويسنده ابراز اميدواري مي کند که در آيندهي نزديک «جوانان مان راه و رسم به زورخانه رفتن را که جز تباهي اخلاقي ثمري ندارد، کنار نهند و مانند مردم کشورهاي پيشرفتهي جهان پايهي ورزش را بر ارزش هاي اخلاقي استوار سازند.»(٢٤)
پيگيري ورزش مدرن تا مرز نابودي سنت هاي بومي ورزشي در ايران به پيش رفت. بدانسان که وقتي سازمان ملي تربيت بدني در ماه مي ١٩٣٤ آغاز به کار کرد و توماس گيبسون (Thomas Gibson) آمريکائي را به همکاري در زمينه سازماندهي تربيت بدني فراخواند، گروهي بيم بردند که مبادا زورخانه نيز با رونق باشگاههاي ورزشي مدرن، دچار همان سرنوشتي شود که چندي پيش با گشايش مدرسه هاي نوين، بر سر مکتب خانه هاي سنتي رفته بود.(٢٥) دراين گيرو دار، آنچه پشتيباني دولت از سنت ورزش بومي را جان تازه اي بخشيد جشن ملّي بزرگداشت هزاره ي حکيم ابوالقاسم فردوسي، سراينده شاهنامه، حماسه ملي ايرانيان، و زنده کننده زبان پارسي، در تابستان ١٩٣٤ بود.(٢٦) در اين سال بناي يادبود مزار فردوسي در توس بازگشائي شد، پژوهشگران و فردوسي شناسانِ جهان در کنگره اي که به همين مناسبت تشکيل شده بود گرد هم آمدند (٢٧) و جشن هاي بزرگداشتاين شاعر ملّي در سراسر ايران و نيز در برخي کشورهاي ديگر برپا گرديد.(٢٨)
نمايش ورزش هاي زورخانه اي پاره ثابتي از اين جشن ها در کشور بود. زورخانه، که در آن نقّالي اشعار شاهنامه معمول بود، مي توانست در خدمت پارهاي از هدفهاي ايدئولوژيک دولت به ويژه تقويت نهاد “پادشاهي” قرار گيرد. در واقع در همين اوان بود که دولت نيز علاقه اي روزافزون به راه و رسم ورزش سنتي نشان مي داد.(٢٩) همبستگي زورخانه با گذشتهي پرشوکت ايران لحن نوشته ها و مقاله هاي روزنامه اي را نيز دگرگون مي ساخت و دست کم پاره اي نويسندگان را برآن مي داشت درآن به جستجوي جنبه هاي ارزشمند و درخور اعتنا و پاسداشت برخيزند. براي نمونه، مقالهي ديگري در ايران باستان که همچنان از کوتاهي دولت در امر تربيت بدني شِکوهِ مي کند، چنين مي آورد:
شمار ورزشگاه ها بسيار ناچيز است و بسياري از جوانان چاره ديگري جز رفتن به زورخانه ندارند. اما چه سود که کاستي هاي زورخانه ها نيز جوانان تحصيل کرده را ازاين گونه مگان ها مي راند.
نويسندۀ مقاله آنگاه به فائده رفتن به زورخانه مي پردازد و از چيرگي روحيه رقابت درآن سخن مي گويد. وي همچنين بازخواني شاهنامه در زورخانهها را مايه تقويت پشتکار و بازآموزي درسهاي اخلاقي مي داند. با اين همه کاستي هاي زورخانه کم نيست. رطوبت هواي داخل آن مايهي بيماري رماتيسم مي شود. هواي تازه را نيز به گود زورخانه راهي نيست. ورزش هاي سنّتي همه اعضا و عضلات بدن ورزشکاران را به تناسب تقويت نمي کند و چون تمرين هاي ميداني بکلي از گودهاي زورخانه غايب اند، ورزشکار زورخانه استقامت لازم نمي يابد و» به باور نويسنده، براي پانصد متر دويدن در ميدان نفس ندارد.(٣٠) چندي بعد، مقاله ديگري در همين سياق مي افزايد که ايرانيان باستان در فن و هنرِ کمان گيري، شنا، چوگان، اسب دواني و شمشيربازي سرآمد همگنان بوده اند. ولي «زورخانه هاي امروزين که نمونه هائي از اين ورزش هاي باستاني را در خويش جلوه گر مي سازند به هيچيک از نتيجه هاي مطلوب و مورد انتظار نمي رسند. مهم ترين کاستي زورخانه ها نبود هواي آزاد در آنهاست.»(٣١) گرچه نقدها از نکته گيري هاي اخلاقي به سوي کاستي هاي فني تغيير جهت دادند امّا نويسنده همچنان بر نقد اخلاقي محيط زورخانه ها پاي مي فشارد و پس از شکوه از اين که شاگردان مدرسه ها به بهانه هاي بي جا (همچون سردرد و دل درد و اسهال) از حضور در کلاس هاي ورزش سر باز مي زنند، تأکيد مي کند که: «زورخانه ها امروز جاي آمد و شد پاره اي مردم از طبقهي پائين اجتماع است و نمي توان همه کس را به رفتن به زورخانه فراخواند. چنانکه خوانندگان گرامي خود بهتر از من مي دانند، زورخانه چيزي جز تباهي اخلاقي به فرزندان ما نمي آموزد.»(٣٢)
نويسنده ديگري، گوئي با اين پيشداوري که خوانندۀ مقاله اش بکلي با نهاد سنتي زورخانه ناآشناست، شرح کشافي به شيوهي مردم شناسان، از ساختمان و ساز و کار زورخانه مي دهد و آنگاه چنين مي نگارد:
گرچه زورخانه ها به همان راه و رسم سنتي اغلب به حيات خود ادامه مي دهند امّا به راستي کسي توجه چنداني به آنها نمي کند. چرا که ورزش هاي سنتي در برابر اصولي که امروزه در جهان مدرن برچند و چون تربيت بدني حکمفرماست و بهترين شيوه هاي بدن سازي را ارائه مي کند، ارزش چنداني ندارند.
همين نويسنده کاستي هاي زورخانه را چنين برمي شمارد: ورزشکاران سنتي يکجا و به گونه اي يکنواخت و پيوسته زيربار تمرين هاي فرساينده اي مي روند که در نهايت براي بدن آدمي زيانبار است. چرخ هم که يکي از آشناترين ورزش هاي زورخانه اي است و در آن ورزشکار با سرعت زيادي بگرد خويش مي گردد، بي ضرر نيست. ساختمان زورخانه به روي هواي تازه بسته است. تمرين هايش به رشد استخوان ها مددي نمي رسانند و اندام هاي بدن را به شکلي ناهمگون و ناساز پرورش مي دهند. نويسنده مقاله را با اين نکته به پايان مي رساند که بهترين ورزش در ميان ورزش هاي زورخانه اي شيوهي شيرين کاري است که درآن ورزشکارانِ سبُک وزن به پرتاب و گردانيدن ميل هاي کوچک ميپردازند.(٣٣)
پس در مجموع چهار نقد بر ساز و کار زورخانه وارد است: زورخانه ها گرفتار تباهي اخلاقي اند؛ ورزشکاران زورخانه بيشتر از مردمان گردنکش و بي فرهنگ جامعه اند؛ ورزش هاي زورخانه با معيارهاي مدرن همخواني ندارند؛ هواي تازه به فضاي زورخانه راهي نمي يابد. پرسش اينست که اين نقدها به راستي تا چه مايه بجا و روا بوده اند؟
کاستیهای زورخانه

پيش از هرچيز بجاست که نگاهي به يادداشت هاي چهار جهانگرد فرانسوي، آلماني، ايتاليائي و انگليسي در باره زورخانه بيافکنيم. در سدهي هفدهم، سر جان شاردن (Sir John Chardin) جهانگرد فرانسوي چنين ميآورد:
کشتي گيري ورزش مردمان فرودست و نيازمند اجتماعي است. محل کشتي کرفتن را زورخانه مي نامند يعني خانهي نيروورزي. اربابان بزرگ و بويژه فرمانداران ايالتي از اينگونه خانه ها در املاک خويش دارند تا کارمندانشان درآنها به ورزش بپردازد. در هر شهري نيز گروهي از اين ورزشکاران و کشتي گيران هستند که در جشن ها هنرهاي خويش را براي مردم گوناگون به نمايش مي مي کنند.(٣٤)
به سخن ديگر، حتّي در اوان سدهي هفدهم نيز پهلوانان زورخانه را در عداد نمايشگران سطح پائين به شمار مي آوردند.(٣٥) گزارش يک جهانگرد ايتاليائي با تفصيل بيشتري به فرهنگ ورزشکاران ايراني مي پردازد:
يک ورزشکار پارسي شيوه زندگي و يژه اي دارد که بسيار متفاوت از آنِ پهلوانان يوناني و رومي است. يونانيان و روميان به تمرين هاي خشونت باري ميپرداختند تا نيروي خويش را افزايش دهند ولي پارسيان گوئي از هرآنچه کمترين رنج و خستگي اي به بار آورد گريزانند. اينان هيچگاه ازدواج نمي کنند و به زنان نزديک نمي شوند. روزانه پنج يا شش بار غذا مي خورند و به نادر از خانه بيرون مي آيند و درهمه روزهاي سال لباس هاي زمستاني مي پوشند و هرگاه که به کاري فراخوانده شوند براي آمادگي، هشت روزِ پيش از آن را بدون هيچ تحرکي به استراحت در بستر مي پردازند.(٣٦)
سه دهه پس از اين يک جهانگرد آلماني که به گشت و گذار در شهر رشت رفته است مي گويد:
به تقريب همهي اين حرکت هاي ساده، و گاه پاره اي تمرين هاي دشوارتر، در ميان ورزش هاي سنتي بر ماهيچه هاي خم کننده و بازکننده و نيز بر ماهيچههاي سينه اثر مي نهند. در اين تمرين ها، باقي اندام هاي بدن تنها به شيوه اي غير مستقيم بکار گرفته مي شوند و از اين رو نمي توان از ورزش ايراني انتظار داشت که همان فايده هاي ژيمناستيک سوئدي يا آلماني را در پي داشته باشد.(٣٧)
سرانجام، سرپرسي سايکس(Sir Percy Sykes) قنسول انگلستان در کرمان در دههي ١٨٩٠، گزارشي از يک مسابقهي کشتي در زورخانهاي ميدهد که ظاهراً به هيچ رو به سلامتي و تندرستي بيشتر ورزشکاران نمي انجامد:
(اسفنديار بيگ) در يک چرخشِ ناگاه، انگشتان خويش را در چشمان عبدالله بيگ نشاند. عبدالله بيگ در همين لحظه رقيب را به خاک افکند و از سرخشم با سينهي خويش بر پشت و کمر او چنان فشار آورد که پوست اسفنديار بيگ در دو يا سه جا خراش برداشت. آنگاه اسفنديار بيگ دست حريف را گاز گرفت و عبدالله بيگ هم گوش او را به دندان کشيد. خون بيرون جهيد و. . . اينک امّا تماشاچيان به شور و هيجان آمده بودند و برخي به هواداري عبدالله بيگ و پاره اي به طرفداري اسفنديار بيگ فرياد ميزدند. يک تاجر جوان و ثروتمند تهراني نيز که شرط بندي هنگفتي به هواي اسفنديار بيگ کرده بود چنان به خشم آمد که تپانچهي خودرا بيرون کشيد.(٣٨)
بااين همه، گزارشهاي مثبتي نيز به چشم می خورند، مانند آنچه ويليام فرانکلين (William Francklin) انگليسي نگاشته است. وي از زورخانه اي در شيراز (در دهه ١٧٨٠) چنين ياد مي کند که: «نور خورشيد و هواي تازه را چند روزنه کوچک که در سقف تعبيه شده بود به درون زورخانه راهنمائي مي کرد.» و ميافزايد که به باور وي «اين سبک ورزشي به سلامتي، قدرت بدني و به پرورش اندام مردانه و ستبر مي انجامد. چنان که ساز و کار پرداختن ورزشکاران به تمرين ها نيز مرا به ياد شيوه هاي ورزشي دوران باستان مي اندازد.»(٣٩)
بطور کلي مي توان چنين انديشيد که نقدهاي تجدد خواهان را نمونه گزارشهائي که از دوران صفوي و عهد قاجار در باره زورخانه هاي اصفهان، تهران، رشت و کرمان باقي است تائيد مي کنند: زورخانه درنگاه کلي، جاي سالم و بي خطري نيست. با اين همه هنگامي که تجدد خواهان از «تباهي اخلاقي» زورخانه سخن مي رانند، گوئي چيزي در خاطرشان مي گذرد که ادب کلام اجازه بيانش را نمي دهد. جعفر شهري، تاريخنگار تازه کار اجتماعيِ شهر تهران، پس از شرحي در باره بناي زورخانه و وسيله هاي ورزشي درآن، بر زوال فرهنگ زورخانه در دورهي پاياني پادشاهي قاجار افسوس مي خورد:
به تدريج و در پي درگذشت پهلوانان و پيش کسوتان، زورخانه ها که تنها مکان تمرينها و مسابقه هاي ورزشي درآن روزگار بوده اند، سرشت خويش را دگرگون کردند و به کانوني براي خوشگذراني، دزدي، دروغ زني و انحطاط تبديل شدند . . . از آن پس پهلوانان نوچه هاي جوان و اَمردي را با خود به درون گود مي بردند تا درآنجا به آنان درس خيره سري، گستاخي و بدکاري بياموزند. نوچه ها و امردان، پس از چندي که خط ريش برصورتشان مي روئيد ديگر در فن عربده کشي و باج خواهي از مردم کوچه و بازار به رتبهي استادي رسيده بودند. (٤٠)
اين نکته را که ورزشکاران زورخانه ها علاقه ويژه اي به جنگ و جدال در بيرون باشگاه ها داشته اند را غلامحسين بقيعي نيز آورده است. آنجا که وي در خاطرات خويش از مشهدِ پيش از جنگ جهانگير دوّم از ورشکاران جوان زورخانه هائي سخن مي گويد که کم و بيش در تمامي محله هاي مشهد وجود داشته اند. اين جوانان همچنين به کبوتربازي و به عزاداري ماه محرم براي امام حسين مي پرداختند و بسا که در چند و چون برگزاري مراسم عزاداري محرم به چالش با يکديگر برمي خاسته اند.(٤١)
گرچه بسياري نويسندگان از تباهي اخلاقي زورخانه ها در دوره پاياني پادشاهي قاجار ياد مي کنند، نمونه هاي ادبي در زبان پارسي نشانگر تاريخ دور و دراز اين مشکل اند. شاعر بزرگي چون سعدي (١٢١٩-١٢٩٢) به زبان طعن از دلدادگي صوفي پيري به ورزشکاري جوان سخن مي راند(٤٢) و پس از او بزرگترين اديب طنز آور ايران، عبيد زاکاني، از پهلوانان بسياري در داستان هائي از اين دست ياد مي کند. عبيد در رساله صد پند همۀ ارزش هاي متعارف اخلاقي را وارونه مي کند چنانکه جاناتان سوئيفت (Jonathan Swift) در «واژه نامهي شيطان» و يا اسکار وايلد (Oscar Wilde) در«گفتارها و فلسفه هاي سودمند براي جوانان» چنين کرده اند. دو قطعه از پندهاي عبيد به پهلوانان باز ميگردد: «در خردي. . . را از دوست و دشمن، آشنا و بيگانه و دور و نزديک دريغ نکنيد تا به وقت پيري به رتبهي شيخان و واعظان و پهلوانان و مشاهير توانيد رسيد.» و نيز «پهلوان را آن ندانيد که پشت حريف را به خاک تواند رسانيد بلکه پهلوان راستين آنست که روي خود بر خاک نهد و از سر صدق پذيراي. . . در. . . خويش شود.»(٤٣)
انديشيدن در اين نکته بجاست که شايد نقد تجدد خواهان برنزديکي بيش از حد مردان به يکديگر، چنان که در زورخانه هاي سنتي رواج داشته است، پيوندي با گسترش تربيت بدني بانوان که يکي از خواست هاي تجدد طلبان بود داشته باشد. بسا که بي حجاب درآمدن بانوان در ساحت عمومي و در قامت ورزشکاران دريافت سنتي از مردي (masculinity) را دگرگون کرده بود. به هر روي، نسبت دادن تباهي اخلاقي به انحطاط سلسله قاجار هواداران ورزش هاي سنتي را مجال آن مي بخشيد که از «گوهر پاک» ورزش باستاني سخن به ميان آورند و در دوران پس از جنگ جهانگير دوّم خواهان بازيابي و پالايش اين گوهر شوند. تا دهه ١٩٤٠ حال و روز بسياري زورخانه ها هنوز به حدّ پذيرفتني براي تجدد خواهان نرسيده بود. پس از جنگ جهانگير دوم، حسن گوشه، عضو حزب کمونيست توده و معاون پيشين دبيرستان البروز(٤٤) که سرآمد ديگر مدرسه ها در پيشبرد تربيت بدني مدرن بوده است(٤٥)، چنين مي نگارد:
به طور کلّي، ساختمان زورخانه ها سخت تنگ و تاراند و از نور خورشيد بهره کافي نمي برند. هواي درون آنها سنگين و مرطوب است و دَم منقل ذغالي که ضرب مرشد را گرم مي کند و دودِ چراغ هاي نفتي بي شماري که براي روشنائي تعبيه شده اند هواي بسته را زهرآگين هم مي کند. براين ها بايد بخار آبريزگاه ها و نيز بوي سنگ هاي عرق گير و فرش هاي فرسوده و پاخورده را افزود. بر سر همه اينها مي بايست دود سيگار مرشد و تماشاچيان و حتي خودِ ورزشکاران را نيز به شمار آورد. اين مجموعه جز بيماري براي ريه هاي ورزشکاران به ارمغان نمي تواند آورد.(٤٦)
احيای سنت در انطباق با اوضاع و احوال
در دورهي بحراني گذار از نظام پادشاهي کهن (١٩٠٦)، پاره اي از ورزش دوستان به رهبري ميرزا محمود شريف (جورابچي قمي) پاسداري از نهاد زورخانه را، مستقل از پشتيباني سرآمدان حکومتي، پيشهي خويش ساختند و به سال ١٩٢٤ «جمعيت گُردان ايران» را به منظور ساماندهي تربيت بدني سنتي بنياد نهادند. قصد اين بود که با تعيين ضوابط ويژه عضويت در باشگاه هاي ورزشي احترام و اعتباري تازه براي آن ها فراهم آيد. در اساس نامه اين جمعيت، که در پاسخ به انتقادات رايج تدوين شده بود، از واژه «زورخانه» نشاني نبود. بخش اول اين سند به شرح هدف هاي جمعيت گُردان ايران مي پردازد:
١. بنا نهادن باشگاهها، آسان ترکردن ورزش و مسابقه هاي ورزشي، حل مشکل هاي ورزش و ورزشکاران، همکاري هاي دوجانبه و پرداخت وام به هنگام نياز، برانگيختن توجه همگاني به امر ورزش از راه اجراي نمايش هاي ورزشي و سازگار کردن سبک هاي ورزش با اصول سلامت بدن.
٢. تبعيت از دستورات مذهب شيعه جعفري در خصوص امر به معروف و نهي از منکر و دستگيري از نيازمندان و مستمندان.
٣. خدمت به دولت ايران که خود خدمتگزار مباني اسلام است. تبليغ ورزندگي و ورزشکاري، پيشبرد فن و صنعت، نگاهباني از امنيت ملّت و پاسداري از مرزهاي مملکت و دست گشودن به هرآنچه که مايه پيشرفت اقتصادي کشور شود.
متقاضي عضويت در اين جمعيت بايد مسلمان شيعه دوازده امامي و بي سابقه قسق و فساد شخصي مي بود.(٤٧) تکاپوئي از اين دست که ريشهي عميق در ساز و کارهاي روزمرهي جامعه داشت، تاب قانون و قانونمداري را نمي آورد و به همين دليل اين تلاش داوطلبانه به جائي نرسيد.
گرچه از نقدهاي سنت گرايان بر تربيت بدني مدرن رد پاي چنداني نيافته ايم امّا مي توان از نمونه هائي در اين باره ياد کرد. نخستين بازيکنان تيم فوتبال ايران در سال هاي پيش از جنگ جهانگير اول پذيراي نقد سنت گراياني بودند که ايشان را به سبب بازي کردن با کافرانِ بي ايمان و پوشيدن شلوارهاي کوتاه و نامناسب سرزنش مي کردند. نرمش هاي بدني به شيوهي ميرمهدي ورزنده را نيز جمعي از هواداران سنت با کار حرامي چون رقصيدن برابر مي نشاندند و هنگامي که وي به آموزش اين نرمش ها در باشگاه خويش آغاز کرد، همين سنت پيشگان وي را به آموختن فن رقاصي به شاگردانش متهم مي کردند.(٤٨)
گزارش ديگري در اين باره از جهانگرد انگليسي رابرت به ايران (Robert Byron) است که در آوريل ١٩٣٤ به همراه کتابدار امريکائي کالج آمريکائي تهران (البرز) به زورخانه رفت. بنابر گزارش وي دليل آشنائي دوستان امريکائي اش با زورخانه آن بود که «برخي شاگردان مدرسه نرمش هاي سوئدي را به سود ورزش زورخانه اي کنار نهاده اند.» بايرون خود نيز شيوهي ورزش زورخانه را برروش هاي غربي ترجيح مي دهد:
همنوائي ضرب و آواز و صداي زنگي که به هنگام نواخته مي شد، در تند و کند کردن آهنگ نرمش ها چنان مؤثر بود که گوئي ورزشگاران به ضرب آهنگهاي موسيقي پاسخ مي دهند. چهره ها و بدن هايشان شاداب و سرزنده بود و خبر از لذتي مي داد که آنان از ورزش کردن مي بردند. به خلاف ورزش هاي سوئديِ که اميد اروپائيانرا به مشتي حرکتهاي ماشينيِ خشک فروکاسته و ايده نرمش کردن را برايما دردناکتر از تصور آن براي شاگردان پارسي مدرسه البرز کرده است.(٤٩)
امّا، نرمش هاي سوئدي سبک نوين و روزآمد بود و کسي چون محمود شريف ناچار به گنجانيدن آنها در برنامهي ورزشي باشگاه خويش شد.(٥٠) اين نوآوري پس از چندي محبوبيت ويژه اي يافت.
چنانکه گفتيم جشن هاي هزارهي فردوسي در کالبد هواداران زورخانه جان تازه اي دميد. درآخرين روزهاي سپتامبر ١٩٣٤، جمعيت گُردان ايران نمايشي از آنچه «ورزش باستاني» اش مي ناميد ترتيب داد و آن را در باشگاه اصلي جمعيت، در مرکز تهران، در برابر صاحبمنصبان وزارت آموزش و پرورش، سازمان ملّي و نوپاي تربيت بدني و شخص گيبسون به اجرا درآورد. پايه گزار جمعيت يعني محمود شريف خطاب به ميهمانان خويش گفت که به مدت بيست و شش سال عمر و سرمايهي خود را در راه اين ورزش نهاده است و اميد مي برد که اينک که تربيت بدني مورد توجه همهي ملّت ايران است دولت نيز گامي در پاسداشت سنت ورزشي به پيش نهد.(٥١) در واپسين دقيقه ها، سردبير مجلهي ايران باستان، يعني سيف آزاد، نيز از راه رسيد و در سخناني آرزو کرد که جوانان ايران بتوانند در بازي هاي المپيک آينده شرکت جويند.(٥٢)
از اين سال به بعد زورخانه کمابيش حياتي دوباره يافت. در سال ١٩٣٥ وزيرآموزش و پرورش در سخنراني اي برابر گروهي ازورزشکاران ابراز اميدواري کرد که از «ورزشهاي ملّي کهن» پاسداري شود.(٥٣) چند ماه بعد بزرگداشت ورزش هاي «قديم و جديد» در شهر قم برگزار شد و روزنامهي نيمه دولتي اي چون اطلاعات با خوشباوري نوشت:
درست همانگونه که در سراسر کشور توجه ويژه اي به گسترش و همگاني ساختن ورزش “جديد” مي شود و ورزش هاي “قديمي” نيز مورد توجه در خوري از سوي نهادهاي تربيت بدني اند. در بيشتر استان ها زورخانه هاي جديدي همخوان با اصول اخلاقي و معيارهاي سلامتي بنا شده اند و ورزشکاران و پهلوانان درآنها آموزش مي بينند.(٥٤)
به سال ١٩٣٧، روزنامه ديگري پس از ستايش صفت ورزش دوستي ايرانيان چنين نگاشت:
زورخانه ها پيش از اين، در وضع و حال بهتري بسر مي بردند و همگان علاقه بيشتري به آنها نشان مي دادند. زورخانه هاي امروزين امّا، خلوت و سوت و کورند. تنها گروه ويژهاي از مردمان درآنها رفت و آمد مي کنند. اداره آنها در دستان مردم آگاه وباسواد نيست، هواي درونشان دلگيروبسته است ودودسيگار و بوي عرق درآن مي پيچد. ورزش ها و نرمش هايشان نيز از سبک درستي پيروي نمي کنند.
در ادامۀ مقاله نويسنده يادآور مي شود که رفتار ورزشکاران زورخانه رو، چشمداشتهايشان از يکديگر، آداب و عادت هائي که دارند و رفتار اخلاقي اي که از خود نشان مي دهند، هيچيک با آنچه از آنان انتظار مي رود سازگار نيست. به نظر وي راه و رسم ورزشي زورخانه در آغاز بهترين سبک ممکن بوده است. امّا پس از چندي اين ميراث به کف گروهي مردمان بي مايه و سهل انگار افتاده که دگرگوني هاي نابجا درآن پديد آورده اند. براي نمونه، ميل و سنگ بسيار کارآمدتر از باربل و وزنه هاي امروزي بودند. مقاله با اين نتيجه گيري پايان مي يابد که زورخانه، در صورتي که کاستي هايش رفع شوند، نهاد سودمندي براي مردمان خواهد بود.(٥٥) بر اين قرار، در نخستين ماههاي سال ١٩٣٨ سازمان ملّي تربيت بدني تصميم به نوسازي يک باب زورخانه به نام محتشمي گرفت.(٥٦)
امّا اين توجه دولت به ورزش بومي به خرده گيري برخي ورزشکاران و مقام هاي دولتي انجاميد تا آنجا که در پايان همين سال (١٩٢٨) روزنامه اطلاعات خود را ناچار به انتشار مقاله اي در طرفداري از زورخانه ديد. نحوه استدلال در اين مقاله معرف چند و چون نقدهائي است که در اين دوران مطرح شده بودند. از همين رو بي فايده نيست که بخش بزرگي از آن را در اينجا نقل کنيم:
بسا که در چشم ورزشکاران امروزي ايراني سبک زورخانه اي چندان دلپذير و مطابق اصول مدرن تربيت بدني به نظر نيايد و به سبب کاستي هاي بهداشتي اش، زورخانه و روش سنتي ورزش شايسته پيروي نباشند. ولي اين داوري بهيچ رو نميتواند جنبههاي مثبت و سودمند زورخانه را ناديده بينگارد، به ويژه امروز که شمار بسياري از مردمان با شور و شوق بسيار از اين جنبه ها ياد مي کنند. . . .
بايد اين نکته مهم را به ياد داشت که زورخانه ها”ايراني”اند به اين معنا که براي سال هاي سال پذيراي هموطناني بوده اند که براي پرورش بدن و کسب سلامتي به آنها روي مي کرده اند. پدران ما بجاي ميله هاي موازي و افقي ژيمناستيک و وزنه هاي چدني پرورش اندام، سال ها از ميل و کباده و سنگ استفاده مي کرده اند و بي ترديد ورزش هاي زورخانه ماهيچه هاي پيچيده و اندام کارآزموده را بسي بيشتر از نرمش هاي ساده و سبُکِ امروزين به کار و کوشش وامي دارد. اينکه زورخانه نتوانسته است جايگاه همگاني تر بيابد و توجه جهان ورزش را به خويش جلب کند بيش از دو دليل ندارد. يکي آنکه ضوابط بهداشتي ورزش درآن رعايت نمي شوند، يعني زورخانه از نورکافي خورشيد و هواي تازه بي بهره است و گاه درجهي رطوبت محيط آن نيز بسيار بالاست. دوم اين که. . . ورزشهاي تيمي و گروهي جائي در زورخانه نيافته است.(٥٧). . . بنابراين اگر ضوابط بهداشتي رعايت شوند شمار بيشتري از جوانان ورزشکار به زورخانه ها روي خواهند آورد. زيرا جنبه هاي مثبت زورخانه دليل کافي براي رفتن به آن را در کف ايشان مي نهد. مهم تر از همه اينکه زورخانه ها بخشي از هويت ملّي ما هستند. درست همان گونه که ورزش جودو براي ژاپوني ها، بازي فوتبال و گلف براي انگليسي ها و راگبي براي امريکائيان ورزش هاي بومي و ملّي به حساب مي آيند.
اين نوشته از اين روي نيز در خور توجه است که ضمن اشاره به رونق روزافزون زورخانه از اينکه ورزشکاران جوان درآن به ديده تحقير مينگرند شِکوه مي کند. گوئي از نظر او مايه نگراني اين است که مردمان نامناسب به زورخانه مي روند اما آنان که مناسب اند، يعني جوانان طبقه متوسط رو به رشد و مدرن از رفتن به آن ابا دارند. نويسنده در آخرين بند مقاله خويش راه برون رفتن از اين وضع را بيان مي کند و پس از ستايش از ضرب و آواز مرشد و نقش آن در برکشيدن روحيه اخلاقي ورزشکاران، چنين نتيجه مي گيرد:
افسوس که گروهي حتي رفتن به زورخانه و تماشا کردن اين ورزش ها را کار ناشايستي مي دانند و به بهانه روشنفکر دانستن خود اين باشگاههاي ورزشي را بي اهميت مي انگارند. حقيقت اين است که اگر ما توجه بيشتري نسبت به زورخانه روا مي داشتيم، باشگاههاي ورزشي سنتي در مکان هاي مناسب تري گشوده مي شدند، اصل هاي بهداشتي درآنها به شيوه بهتري رعايت مي شد و در نتيجه بر شمار و اهميت زورخانه ها افزوده مي گشت. و چندي نميگذشت که رفتن به زورخانه «عيب و عار» به حساب نمي آمد.(٥٨)
دو دلي و دلهره اي که در پس اين نوشته دو پهلو بچشم مي آيد در يک کلام بن بست تجدد خواهانِ ملّي گرا را آشکار مي کند: به راستي چگونه بايد عشق به فرهنگ ملّي را با ناخشنودي از حال و روز کنوني اش آشتي داد؟ اين حس ناخشنودي را بي گمان همه طبقه هاي اجتماعي به يکسان تجربه نمي کنند چنانکه خرده فرهنگ هر طبقه نيز رنگ و نشان همان طبقه اجتماعي را به خويش مي گيرد. بدين سان پايگان هاي طبقاتي سنتي بي آن که از ميان روند طبقه متوسط مدرن را نيز پذيرا شدند و اين همانست که «جامعه دوگانه» اش ناميديم.
در سال هاي ١٩٣٨ و ١٩٣٩ گفتمان غالب ريشهي زورخانه و ورزش هايش را در ايران پيش از اسلام جستجو مي کرد و از اين پس بود که نام «ورزش باستاني» بر زبان ها افتاد. راديوي ايران در نخستين سال گشايش اش به پخش کردن ضرب و آواز زورخانه اي پرداخت تا نوآموزان بتوانند در خانه خود نيز به ميل گيري پردازند. در همان سال، همزمان با جشن زناشوئي وليعهد ايران با فوزيه، شاهدخت مصري، ورزش هاي باستاني در مهم ترين باشگاه ورزشي پايتخت به اجرا درآمد و اين رسم تا پايان دوران پادشاهي پهلوي ادامه يافت.
نتيجۀ سخن
علّت دگرگوني در پديده هاي اجتماعي را نمي توان تنها در روياروئي ميان گفتمان ها و نظرگاههاي گوناگون در بارهي آن پديده ها باز جُست. در تبين پديده اي چون زوال تدريجي ورزش سنتي در ايران نيز بايد به همين فرض معتقد بود. ورود و گسترش ورزش مدرن و تربيت بدني غربي از دلپذيري زورخانه در خاطر جوانان ورزشگار کاست. سينما و تئآتر نيز تماشاچيان ورزشي سنتي را به سوي خويش خواندند. از ديگر سو، ورود روزافزون دولت به قلمرو اجتماعي، که به برقراري امنيت همگاني ياري مي رساند، نقش پهلوانان را که پاسداران سنتي نظم و قانون در محله ها بشمار مي آوردند کمرنگ ساخت تا آنجا که دست آخر، بسياري ورزشکاران سنتي خود در سودمندي فن و هنر خويش به چشم ترديد نگريستند. غلامحسين بقيعي در کتابچهي يادگارهاي مشهد پيش از جنگ جهانگير دوّم، چنين به ياد مي آورد که عمويش خود از پيش کسوتان زورخانه بود ولي نمي پسنديديد که برادرزاده اش پاي درهمين راه بگذارد. چرا که درنظر او:
تا پيش از اين، هنگامي که جنگ ها با تير و کمان و گرز و شمشير بود و جنگاوران به کشاکش تن به تن با يکديگر مي پرداختند، ورزش هاي سبک زورخانه اي ناچار و سودمند مي نمود. ولي در عصر توپ و تفنگ اين ورزش ها حاصلي جز بي قوارگي و غرور بي جا در پي ندارد. امّا ورزش هاي رزمي و نرمش هاي ژيمناستيکي و بويژه شناگري هميشه سودمند مي مانند و آدمي ميتواند اين نرمش ها را حتي در گرمابه هاي همگاني پي گيرد.(٥٩)
غلامحسين بقيعي پندعمويش را بکار بست و تا حد عضويت در حزب کمونيست توده پيش رفت، حزبي که بسا بتوان از نظر تاريخي، پرتکاپوترين سازمان در غربي سازي ايران اش ناميد.* (٦٠)
***
————————————
* استاد روابط بین الملل در دانشگاه بوستن.
** این مقاله ترجمۀ نوشتهای است که دکتر شهابی برای کنفرانس سالانۀ انجمن بینالمللی مطالعات ایران، در سال ٢٠٠٤، تهیه کرده بود.
پانوشتها:
١. در بارۀ زورخانه نوشته هاي گوناگوني در دسترس است که ما را از پرداختن به آن در اين مقاله بي نياز مي کند. براي مقاله هاي دانشنامه اي در باره اين موضوع ن. ک. به:
Mehrdad Amanat, “Zurkhaneh,” The Oxford Encyclopedia of the Modern Islamic World, vol. 4, NewYork, Oxford University Press, 1995, pp. 378-379. and H.E. Chehabi, “Zurkhana,” Encyclopaedia of Islam, Leiden, E. J. Brill, 2002.
براي شرحي مفصل و حسرت آميز در اين باره ن. ک. به:
Sayyed Muhammad Ali Jamalzadeh, Isfahan is Half the World: Memories of a Persian Boyhood, trans. W.L. Heston, Princeton, Princeton University Press, 1983, chapter 3, “The World of Chivalry and Manliness,” pp.200-170
براي شرحي جامعه شناختي و انسان شناختي ن. ک. به:
Reza Arasteh, “The Social Role of the Zurkhana, House of Strength,” in “Iranian Urban Communities during the Nineteenth Century,” Der Islam 36 (February 1061), pp. 256-259; and Philippe Rochard, “The Identities of the Zurkhanah,” Iranian Studies 35:4 (Fall 2002), pp. 313-340.
٢. ن. ک. به:
Gaspard Drouville, Voyage en Perse, Paris, Firmin Drouot, 1819, chapter 27; Di alcuni sollazzi del popolo persiano,” Luigi Cicconi, ed., Museo Scientifico, Letterario ed Artistico, First Year, (Turin: Stabilimento tipografico di Alessandro Fontana, 1839) p. 246.
نيز ن. ک. به: پرتو بيضائي کاشاني، تاريخ ورزش باستاني ايران، تهران حيدري، 1337، ص 136.
٣. ن. ک. به:
H. E. Chehabi,” The Invention of ‘Ancient Sport’ in Twentieth Century Iran,” paper presented at the 5th Conference of Iranian Studies, Ravenna, 6-11 October 2003.
٤. در باره پيوند طبقۀ متوسط مدرن با ورزش ن. ک. به:
Cyrus Schayegh, “Sport, Health, and the Iranian Modern Middle Class in the 1920’s and 1930’s,” Iranian Studies 53:4 (Fall 2002) pp. 341-369.
در باره نظريه «جامعه دوگانه» ن. ک. به:
H.E. Chehabi, Iranian Politics and Religious Modernism: The Liberation Movement of Iran under the Shah and Khomeini, London, I.B. Tauris, 1990, pp. 19-26.
٥. ن. ک. به پانوشت ١.
٦. ن. ک. به:
Maryam Dorreh Ekhtiar, “The Dar al-Funun: Educational Reform and Cultural Development in Qajar Iran,” (PhD dissertaion, New York University, 1994) and s.v. “Dar al-Fonun,” Encyclopaedia Iranica.
٧. ن. ک. به:
Ali Akbar b. Mahdi al-Kashani, Ganjineh-ye koshti 1292/1875/ E/ Blochet, Catalogue des manuscript persans de la Bibliotheque Nationale. Tome II (No. 721-1160) Paris 1912. Cote Supplement 11 69.
٨. برنامهي نمايش هاي تئآتري را مخالفت هاي روحانيان متوقف ساخته بود. ن. ک. به:
Ekhtiar, “The Dar al-funun,” pp. 284-285.
٩. ابوالفضل حيدري، تاريخ ورزش، تهران؛ وزارت فرهنگ، 1340/1961، صص -140 138
١٠. درباره لينگ ن. ک. به:
Carl Diem, Weltgeschichte des Sports und der Leibeserziehungen, Stuttgart, Cotta, 1976, pp 793-795 and Jan Lindroth, “The History of Ling Gymnastics in Sweden: A Research Survey” Stadion, 0219-20 (1993-94).
١١. پرتو بيضائي کاشاني، تاريخ، صص 370-369
١٢. ميرمهدي ورزنده، «مي خواهم قوي شوم،» ايران، 9 فروردين 1316/29 مارس 1937.
١٣. ميرمهدي خان ورزنده، «تاريخ پيدايش ورزش،» آينده، 1/11 (تير 1335/ژوئیه 1926)، صص 657-654. گويا ورزنده کتابي نيز در تاريخ ورزش نوشته است ولي من به آن دسترسي نداشته ام.
١٤. تعليم و تربيت، 1/6، شهريور 1304، صص 38-33.
١٥. دانش ورزش، 2/13، بهمن 1367، ص 43. در باره سرگذشت سبک لينگ در ايران ن. ک. به: م. م. ت. ت. [محمد محيط طباطبائي؟]، «لينگ، شاعر ورزشکار 1776-1839،» آموزش و پرورش، 10/2، ارديبهشت 1319، صص 16-15، 58
١٦. براي شرح مفصلي در اين باره ن. ک. به: تعليم و تربيت، 2/4، تير 1305، صص 218-214.
١٧. صدري، تاريخ، ص 139.
١٨. مير مهدي ورزنده، «لزوم بازي و تربيت بدني،» آينده 1/12، مهر 1305 صص 757-749.
١٩. براي متن قانون ن. ک. به تعليم و تربيت، 3/7-8، مهر- آبان 1306، ص 1.
٢٠. «خيالات،» کاوه، 2/6، 8 ژوئن 1921. البته ايران تنها کشوري نبود که درآن سستي بدني و نپرداختن به ورزش با ضعف ملّي مرتبط دانسته مي شد. براي نمونه فرانسه ن. ک. به:
Eugen Weber, France, Fin de Siecle, Cambridge, Mass, The Belknap Press of Harvard University Press, 1986, chapter 11, “Faster, Higher, Stronger.”
براي نمونه هندوستان ن. ک. به:
John Rosselli, “The Self-Image of Effeteness: Physical Education and Nationalism in 19th Century Bengal,” Past and Present, 86, 1980, pp. 121-48.
٢١. آينده، 1/1، تير 1304، صص 11-10.
٢٢. ايران باستان، شماره 17، 5 خرداد 1312، ص 7.
٢٣. دينار مزديسنا، «ورزش و پيشاهنگي در ايران»، ايران باستان، شماره 10، 26 فروردين 1312، ص 3.
٢٤. محمود بهزادي، ايران باستان، شماره 18، 11 خرداد 1312، ص 7.
٢٥. محمد مهدي تهرانچي، پژوهشي در ورزش زورخانه اي، تهران، کتابسرا 1364، ص 65، به نقل قول از يک ورزشکار پيش کسوت.
٢٦. براي پژوهش در حال و روز او ن. ک. به:
A. Shapur Shahbazi, Ferdowsi: A Critical Biography, Costa Mesa, Cal, Mazda, 1991.
٢٧. براي مقاله هاي اين کنگره ن. ک. به: هزارۀ فردوسي، تهران، دنياي کتاب، 1983.
٢٨. براي يک گزارش دست اول از اين جشن ها ن. ک. به: عيسي صديق، يادگار عمر: خاطراتي از سرگذشت، جلد دوم، تهران، دهخدا، 1354، صص 233-201. براي گزارشي به زبان فرانسه ن. ک. به:
“Le millenaire du poete Persan Firdowsi,” Revue des Etudes Islamiques, 8, 1934.
٢٩. بيضائي، تاريخ، صص 217-215 و مهدي عباسي، تاريخ کشتي ايران، جلداول، تهران، فردوسي، 1374، صص 318-317.
٣٠. مهدي زنگنه پور، «ورزشکاران ايران،» ايران باستان، 2، شماره 2، 16 تير1313، ص 8.
٣١. محمدرضا صفّاري، «ورزش،» ايران باستان، 2، شماره 28، 27 مرداد 1313، ص 5.
٣٢. نصرة الله صميمي، “ورزش”، ايران باستان، 2، شماره 29، 3 شهريور 1313، ص 11.
٣٣. محمدرضا صفاري، “زورخانه”، ايران باستان، 2، شماره 32 (31 شهريور1313/22 سپتامبر1934) ص 10.
٣٤. ن. ک. به:
Sir John Chadin, Travels in Persia,1673-1677, New York, Dover, 1988, pp. 200-201.
يک دهه پيش از اين نيز فرانسوي ديگري همين گزارشي مشابه فراهم آورده است. ن. .ک به:
Le P. Raphael Du Mans, Estat de la Perse en 0661, ed. Ch. Schefer, Paris, Ernest Leroux, 1890, p 29.
٣٥. براي تفصيل اين نکته ن. ک. به:
Rochard, The identities of the Zurkhanah,” pp.
٣٦. ن. ک. به:
Di alcuni sollazzi del popolo persiano,” p.245
٣٧. ن. ک. به:
Dr. C. J. Hantzsche, “In einer persischen Turnhalle,” Gartenlaube, 3681, No. 2, p. 82.
38. ن. ک. به:
Major P. M. Sykes, The Glory of the Shia World, London, Macmillan, 1910, pp.157-158.
٣٩. ن. ک. به:
William Francklin, Observations Made on a Tour from Bengal to Persia in the Years 7-1786-7, London, T. Cadell, 1790, pp. 66-67 and 70.
ولي چند دهه بعد، جهانگرد ديگري به ناکافي بودن هواي تازه در زورخانه هاي شيراز اشاره کرده است:
Amable Louis Marie Miched Brechillet Jourdain, La Perse, Paris, Ferra, 1814,p. 240.
٤٠. جعفر شهري (شهري باف)، تاريخ اجتماعي تهران در قرن سيزدهم، جلد 5، تهران، رسا، 1369/1990 ، صص 248-247. همچنين ن. ک. به: زندگينامه داستاني از همين نويسنده: شکر تلخ، تهران، روز، 1347، صص 208-204. مرتبط دانستن ورزشکاري و روابط جنسي ويژۀ فرهنگ ايران نيست. در اين باره ن. ک. به:
Allen Guttmann, The Erotic in Sports, New York, Columbia University Press, 1996.
٤١. غلامحسين بقيعي،مزار ميرمراد (نمائي از مشهد قديم)، تهران، گوتنبرگ، 1373، صص 80-67. براي پژوهش در فرهنگ کبوتربازان ن. ک. به:
Aladin Goushegir, “le combat du colombophile”.
و نيز به سيد علاء الدين گوشه گير، کشا يا نبرد کبوترباز، تهران، 1997.
٤٢. براي ترجمه اي از اين قطعه ن. ک. به:
Paul Sprachman, trans., Suppressed Persian: An Anthology of Forbidden Literature, Costa Mesa, Cal, Mazda, 1995, pp. 40-42.
٤٣. عبيد زاکاني، رساله صد پند، پندهاي شمارهي 46 و 56، کليّات عبيد زاکاني، تهران، ادب، 1953، صص 46-45. متن رساله در سال 750 هجري قمري گردآوري شده است. در ترجمه انگليسي، اين دو قطعه شکل مودبانه تري يافته اند: « خوبي هاي پشت سر را به هنگام جواني، از دوست و دشمن دريغ مدار تا به وقت پيري به رتبه شيخان، واعظان و مشاهير تواني رسيد». و « مرد را آن مدان که پشت حريف به خاک رساند. کشتي گير و ورزشکار آنست که روي بر زمين نهايد و بگذارد ديگران از پشت او بالا روند». ن. ک. به:
Obeyd-e Zakani, “The Treatise of One Hundred Maxims”, The Ethics of the Aristocrats and Other Satirical Works, translated with an introduction by Hasan Javadi, Piedmont, Cal, Jahn Books, 1985, p. 65.
٤٤. مير اسدالله موسوي ماکوئي، دبيرستان البرز و شبانه روزي آن، تهران، بيستون، 1378، ص 32.
٤٥. مدرسه البرز را آن فرقه از مبلغان مسيحي بنا نهاده بودند که به نقش ورزش در سازندگي شخصيت شاگردان باور تمام داشتند. ن. ک. به:
Arthur C. Boyce, “Alborz College of Tehran and Dr. Samuel Jordan, Founder and President,” in Ali Pasha Saleh, ed., Cultural Ties betwen Iran and the United States, n.p. 1976, pp. 193-194 and 198.
٤٦. حسن گوشه، «ورزش باستاني در ايران،» پيام نو، شماره 3/6، فروردين 1326، ص 49.
٤٧. عباسي، تاريخ، صص 297-296.
٤٨. خالقي، سرگذشت، جلد دوم، ص 106. همچنين ن. ک. به: عيسي صديق، يادگار عمر: خاطراتي از سرگذشت، جلد؟ ، ص 164 و نيز به غلامحسين بقيعي، انگيزه، تهران، رسا، 1373، ص 136.
٤٩. ن. ک. به:
Robert Byron, The Road to Oxiana, London, Picador, 1981, pp. 186-187.
٥٠. عباسي، تاريخ، ص 141.
٥١. اطلاعات، 25 مهر 1313. وي از جمله پهلواناني بود که ورزش سنتي را در جشنهاي هزاره فردوسي در تهران به نمايش گذاشتند. عباسي، همان، ص 317.
٥٢. اين اميد و آرزو تا بازي هاي المپيک سال 1948 در لندن به واقعيت نپيوست.
٥٣. تعليم و تربيت، 5/3، خرداد 1314، ص 157.
٥٤. اطلاعات، 22 مهر 1314.
٥٥. ابراهيم مرادي، “زورخانه،” ايران، 16، آذر 1316، ص 1؛ و نيز 17 آذر 1316، ص 3.
٥٦. ايران، 13 دي 1316، ص 2.
٥٧. در سال 1930 دولت بسيار کوشيد تا ورزش هاي تيمي و بويژه فوتبال را همگاني سازد. به باور دولتمردان تجربه همکاري در ميدان هاي ورزشي از روحيه فردگرا و گريزان از کار دسته جمعي ايرانيان خواهد کاست. معايب روحيه گريز از کار دسته جمعي را بارها اصلاح طلبان ايراني و پژوهندگان خارجي گوشزد ايرانيان کرده بودند.
٥٨. «در زورخانه،» اطلاعات، شماره 17، آبان 1317.
٥٩. بقيعي، مزار مير مراد، ص 70.
٦٠. بقيعي داستان گسست تدريجي اش از فرهنگ سنتيمذهبي و عضويت اش در حزب کمونيست را در زندگينامه خويش آورده است (ن. ک. به پانوشت 48). از استاد احسان يارشاطر که مرا از اين نکته آگاه کردند سپاسگزارم.
Recent Comments/نظرات اخیر