بیست و هفتم شهریور روزی است که به عنوان «روز ملی شعر و ادب فارسی» نامیده شده ا ست، این
روزمقارن است با روز درگذشت شهریار شاعر بزرگ معاصر .
ادبیات ایران یکی از غنی ترین ادبیات جهان است . در هر سده ای عده ای در سر زمین ما برخاسته اند
و زیبا ترین آثار بشری را به جهان تقدیم داشته اند . باید اذعان نمود ؛بزرگ‌ترین سخن‌پردازان شعر و
ادب فارسی از این سرزمین برخاسته‌اند. چه بسیار اندیشه‌های بلند و فکرهای عالی و عاطفه‌های
شورانگیز که در زمین شعر و ادب فارسی بالیدند و جهانی را از ثمرات جان‌افزای خود بهره‌مند ساختند ؛

حتی « گوته »فیلسوف آلمانی بر این باور است ؛ادبیات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیات بشر است.
همچنین در باره حافظ شاعر بزرگ وطنمان می گوید :« ای حافظ ، سخن تو هم چون ابدیت بزرگ
است ؛ زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو هم چون گنبد آسمان ، تنها به خود وابسته است و میان
نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت ؛ زیرا همه ی آن در حد جمال و کمال است .
اگر روزی دنیا به سرآید ، ای حافظ آسمانی ، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم . چرا که این ،
افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است .»
به طور کلی با زبان و ادبیات می توان اندیشه ، آرمان ، فرهنگ و تجارب و روحیات یک جامعه
رانمایان ساخت . انسان ها در گذر زمان از زبان برای انتقال پیام ها ، عواطف و اندیشه های خویش
بهره جسته اند و از ادبیات که زبان برتر است به عنو ان ابزاری در انتقال بهتر ، و مؤثرتر اندیشه خود
استفاده کرده اند . ادبیات ، در تلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن ارزش ها و اندیشه ها
سهمی بزرگ وعمده بر دوش داشته است .
اینک وقت آن رسیده ادبیات گذشته و معاصر برای جوانان و دوستداران زبان فارسی روشن شود و
آگاهی به این مهم نیزمی تواند راهگشای آینده برای نویسندگان و خوانندگان ادبیات و جوانان کشور گردد
کوتاه سخن آنکه روز۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نام‌گذاری کرده‌اند. وجه تسمیه این
نام‌گذاری سالروز درگذشت شهریار است. از این رو به معرفی شهریار شاعر غزلسرای معاصر می
پردازم :

محمدحسین شهریار شاعر غزلسرای معاصر

سید محمدحسین بهجت تبریزی شاعر غزلسرا در سال ۱۲۸۳ شمسی در آذر بایجان متولد و در ۲۷
شهریور ماه – ۱۳۶۷ش درگذشته و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای تبریز به خاک سپرده شده است
او، فرزند حاج میرآقا خشگنابی وکیل بود . خانواده وی اصالتا از روستای خشگناب بودند. دوران
کودکی شهریار مصادف با انقلاب‌های تبریز بود. او این دوران را در روستاهای «شنگول‌آباد»،
«قیش‌قرشاق»، و «خشگناب» گذراند .او به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی اشعاردل انگیزی
سروده‌است.
تحصیلات وی با قرائت گلستان و نصاب در مکتب روستا و نزد پدرش آغاز شد و در همان اوان با
دیوان حافظ آشنایی پیدا کرد. پس از آن سیکل اول متوسطه را در مدرسه متحده فیوضات به پایان رساند
و در سال ۱۳۰۰ش. به تهران آمد و تحصیلات متوسطه را در دار الفنون (۱۳۰۳) به پایان رساند و
وارد داننشکده پزشکی گردید . وی تا کلاس آخراین رشته را گذراند.لکن عشق به سراغش آمد و ادامه
نداد !
وی در سال ۱۳۱۰ وارد خدمت دولت شد و تهران را ترک کرد و به خراسان (اداره ثبت اسناد نیشابور
و مشهد) رفت و تا سال ۱۳۱۴ش. در آنجا بود. در سال ۱۳۱۳ پدرش درگذشت.
شهریار دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
شهریار در ۱۳۳۲ش به تبریز بازگشت و از ۱۳۴۶ش در دانشکده ادبیات تبریز به تدریس اشتغال یافت.
او در همان زمان منظومه معروف و ترکی خود به نام( حیدربابایه سلام )را منتشر کرد.

مهم‌ترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابا سلام؛ (سلام به حیدربابا)، است که از معروف ‌ترین آثار ادبیات
ترکی آذربایجانی به شمار می رود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کرده‌است. این
مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است.
شهریار به موسیقی ایران علاقه زیادی داشت و خود ستار می نواخت . وقتی که آواز قمر الملوک
وزیری خواننده محبوبش را شنید در وصف آواز او چنین سرود :
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست….
صبا میمیرد !
این شعر را استاد شهریار بعد از مرگ استاد ابوالحسن صبا که از اساتيد بزرگ موسيقي اصيل ايران است سروده است
عمر دنيا به سر آمد كه صبا مي ميرد
ورنه آتشكده ي عشق كجا مي ميرد
صبر كردم به همه داغ عزيزان يا رب
اين صبوري نتوانم كه صبا مي ميرد
غسلش از اشك دهيد و كفن از آب كنيد
اين عزيزي است كه با وي دل ما مي ميرد….
زساز دل چه شنیدی…
بزن که سوز دل من به ساز می گویی
ز ساز دل چه شنیدی که باز می گویی
مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز می گویی
مگر حکایت پروانه می کنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز می گویی
کنون که راز دل ما، ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز می گویی

دلم به ساز تو رقصد که چون نسیم صبا
پیام یار به صد گونه ناز می گویی
نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز می گوئی
ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز می گویی

آغاز شاعری از زبان خودش :

شهریار می گوید :«روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت
بزرگی كه در وسط حياط خانه بود خيره شده و شروع به خواندن شعر كردم. سخنان موزونی كه نمی
دانستم چگونه به مغز و زبان من می آمد ند …
ناگهان پدرم مرا صدا كرد، با صدای بلند پدرم برگشتم، با حالتی تعجب آميز پرسيد: اين اشعار را از كجا
ياد گرفتی؟ گفتم: كسی يادم نداده، ‌خودم می گويم. اول باور نكرد ولی بعد از اين كه مطمئن شد، در
حالی كه صدايش از شوق می لرزيد با صدای بلند مادرم را صدا كرد و گفت: بيا ببين چه پسری داريم!
محمد حسین شهریار اوّلین شعر خود را در سن چهارده سالگی سروده است.

عشق و شعر

وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ ش با مقدمهٔ ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان
بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این
زبان‌هاست.
گفته می شود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی
خواستگاری نیز از سویی دیگر برای دخترخواستگاری پیدا می شود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع
مالی محمدحسین تصمیم می گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه ‌تر بدهند. این شکست عشقی بر
شهریار بسیار گران آمد و با این ‌که فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی مانده بود، ترک

تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود. به‌صورت جدی
به شعر روی می آورد و منظومه‌های بسیاری را می سراید.
« زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد ؟ شکایتی که نکردم
چه شد که پای دلم را ز دام خویش رهاندی
از آن اسیر بلا کش حمایتی که نکردم »
وی در اوایل شاعری، «بهجت» تخلص می کرد و بعدا دو بار با فال حافظ، تخلص خواست که طبق دو
بیت از دیوان حافظ، تخلصش را به «شهریار» تغییر داد
« غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم »
شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر
نیمایی- نیز تبحر داشته‌است. اما بیشتر از دیگر گونه‌ها در غزل شهره بود و از جمله غزل‌های
معروف او می توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت
به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشته‌است . غزل های
شهریار ساده و دلنشین و از عشقی سوزان حکایت می کند . عشقی که شیرازه وجودش را به آتش می
کشد و تا اخرین روزهای عمرش با اوست .
شهریار شاعر سه زبانه است. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قوم گرا نه تنها هیچ توهینی به
ملل دیگر دیده نمی شود؛ بلکه او در کلیه اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن، سبب انس زبان های
مختلف را فراهم کند. اشعار او به سه زبان ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی است.
ملک الشعرای بهار در دیباچه کتاب صدای خدا، شهریار را چنین ستوده است:«شهریار نه تنها افتخار
ایران، بلکه افتخار شرق است.»

غزلیات

نمونه‌ ای از غزلیات شهریار:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ / بیوفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگدل این زودتر می خواستی حالا چر
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ ایم / دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند/ در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین / خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر / این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟

علی ای همای رحمت

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را
برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را….

غم


از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم ،غمی که خدا می دهد به دل
گریان فرشته ایست که در سینه های تنگ

از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل

تو بمان و دگران


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
می روم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران


در راه زندگانی


جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را …
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

شهریار در اشعار دیگر شاعران

فریدون توللی:

ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان / دستان سرای عشق و خداوند چامه‌ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود / ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه‌ای


مهدی اخوان ثالث:


شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی / نازنینا، تو همان پاک‌ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کردهٔ عشقی / ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی


هـ.ا. سایه:


ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی / که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم / که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده

نیما یوشیج:


رازی است که آن نگار می داند چیست / رنجی است که روزگار می داند چیست
آنی که چو من چه در گلو خونم از اوست /من دانم و شهریار می داند چیست