۷ آبان در تقویم غیر رسمی ایرانِ روز ورود کوروش کبیر به ‌شهر بابل بدون جنگ و مقاومت مردم
بابل و در پی آن آزادی یهودیان اسیر است.
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر نخستین پادشاه هخامنشی است که در مدت ۳۰ سال حکمرانی،
مرزهای ایران را تا بخش‌های وسیعی از غرب آسیا گسترش داد و امپراتوری عظیم ایران را به وجود
آورد.
در استوانه کوروش وی اینگونه معرفی می‌شود: «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نواده کوروش،
شاه بزرگ انشان، نواده چیش‌پیش، شاه بزرگ انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده‌است .


زندگی نامه


زاد روز تولد کوروش در هاله ای از ابهام قرار گرفته و هریک از مورخین به گونه ای بدان پرداخته اند
لکن آنچه از نوشته ها و کتابهای کهن باقی مانده بعد از حمله اعراب و باقی مانده از آتش سوزیهای
کتابخانه ها بوسیله آنها بر می آید ، چنین گزارش می کند:
«مادر کوروش ماندانا فرزند پادشاه ماد آستیا ک ( فرزند هوخشتره ) همسر کمبوجیه پادشاه پارس بود
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر
ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره
ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون
ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند.
بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور
ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها
گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک
تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می ‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و
تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به
زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که
شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها
اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی به وجود خواهد آمد که بر آسیا چیره
خواهد شد. آستیاگ به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور
طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت
وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او
نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با
همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد
وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد
ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا
نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست
که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
میتری داتس(مهرداد) کودک را باخود به قهستان (واقع در جنوب خراسان) برد و در آنجا بزرگ کرد و
وقتی به مرحله ای از عمر رساند که باید به مکتب برود اورا به مکتب نشانید کورش در قهستان نه فقط
سواد خواندن و نوشتن آموخت بلکه دامپروری آموخت و گیاهان صحرایی را شناخت. روزی میتری
داتس متوجه شد که روی صورت کورش موی نرم روییده و دانست که سنین عمر آن پسر به پانزده سال
رسیده وباید راز تولد او را فاش نماید او را به آتشکده قهستان برد و به او گفت:ای کورش تو تا امروز
یقین داشتی که پسر من هستی در صورتی که چنین نیست گو این که من تو را مثل پسر خود دوست می
دارم
کورش گفت:اگر من پسر تو نیستم پس پسر که هستم؟
میتری داتس گفت: پدرت از امرای پارس ومادرت یک شاهزاده است ولی من نام پدر ومادرت را به تو
نخواهم گفت مگر این که سوگند یاد کنی از هیچ انتقام نگیری
کورش سوگند یاد کرد که راز تولد خود را بروز ندهد مگر موقعی که برای آن شخص و خود وی
خطری وجود نداشته باشد. آن گاه میتری داتس راز ولادت کورش را برای او افشا‌ء کرد.
کورش با این که دانست یک شاهزاده است مد‌‌‌‌‌‌ّت یک سال دیگر در قهستان به سر برد ودر آن مدّت
می اندیشید که از چه راه خود را به مرتبه ای برساند که در خور تبار او باشد و عاقبت متوجه شد که راه
به دست آوردن مقام ورود به خدمت ارتش است.


وقتی سنوات عمر کورش به شانزده سالگی رسید از ناپدری خود وداع نمود و راه هگماتانه پایتخت
آستیاژ را در پیش گرفت تا این که وارد ارتش شود.و….
کوروش ابتدا علیه ایشتوویگو، شاه ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه
یورش برد و با کمک‌هایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه
لیدیه را شکست داد و به‌سوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی
درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به

اکباتان بازگشت و به‌سوی پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، ثته‌گوش و اَرَخواتیش
لشکر کشید. جزئیات این جنگ‌ها در تاریخ ثبت نشده‌است و اطلاع کمی دربارهٔ جزئیات این نبردها
وجود دارد.
در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش قصد تسخیر بابل را کرد و به گواهی اسناد تاریخی فتح بابل
بدون جنگ و مقاومت اتفاق افتاد و توسط یکی از فرماندهان کوروش به‌نام گئوبروه انجام شد.
تصرف بابل منجر به گستردگی امپراتوری بزرگ ایران تا غرب آسیا و امکان بازگشت یهودیان تبعیدی
به میهن‌شان در اسرائیل شد.
کوروش همچنین دستور داد که پرستش‌گاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و
نقره‌ای را که شاه بابل، از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان برگردانند. استوانهٔ کوروش هم پس از
تصرف بابل، نوشته شد.
هفده روز پس از سقوط بابل، یعنی روز هفتم آبان سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش وارد
بابل شد و به همین مناسبت این روز، روز کوروش نامگذاری شده است.
فرمان کوروش کبیر که روی یک استوانه سفالی، به خط میخی و به زبان اکدی (بابلی) نوشته شده است،
در سال ۱۸۷۸ در جریان حفاری‌های محل تمدن بابل، کشف شد.
در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده
است.
این سند به‌عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده و در سال ۱۹۷۱، سازمان ملل
متحد ترجمه متن آن را به تمام زبان‌های رسمی به چاپ رساند و در کشورهای مختلف در
دسترس دفاتر این سازمان قرار داد
کوروش پادشاهی عادل بود که هر ملتی را در اعتقادات و مذاهب و دیگر چیز هایه مخصوص به خود
آزاد گذاشت واین باعث شد که نام کوروش در همه ملتها بر جای بماند
کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب
زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و
شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که
با قبيله ی ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که
بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي
گذرد را اين چنين شرح مي دهد :«سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر
اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار
آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و
غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي
گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند:شش ساعت قبل از ورود

جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و
جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر
آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع
سرداران پيري كه در جنگهاي کوروش شركت داشته بودند نيز حركت مي كردند. پشت سر آنان گردونه
ي باشكوه سلطنتي کوروش كه داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته
بودند پيش مي آمدند. جسد بر روي اين گردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد
جنازه حركت مي كردند. سرودهاي خاص خورشيد و بهرام مي خواندند و هر چند قدم يك بار مي
ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر روي
تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – اين علامت
مخصوص و شعار نيروهاي جنگي کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه )
سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و
ذخايري كه مخصوص کوروش بود – يك تاك از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين – حركت مي
دادند.همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي
اندوهناك ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها
حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد ) را گشودند و جنازه را به
قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار
مي كردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند.روز سوم كه اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي
كاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهري كه مورد علاقه ي
خاص کوروش بود – حركت دادند. بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شركت در اين مراسم
سوگواري بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي كردند.در كنار رودخانه ي کوروش ( كر)
مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند
كه ديوارهاي آن از سنگ بود هنگامي كه پيكر کوروش به خاك مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان
دلير ، يكصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و
كسي از فرط اندوه به خود نمي آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از
اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند.»
مرگ کوروش
مرگ کوروش نيز چون تولدش ظاهرا به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادي که از چگونگي
مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداريم.
روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده برکشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد …