دقایقی فکر کنیم و بینیم این ضرب المثل در مورد چه کسانی مصداق پیدا می کند ؟
به روشنی در می یابیم ؛ در مورد کسانی که از هم بی خبرند به کار می رود .کسانی که رنج ها و سختی های زندگی را نکشیده و قدر عافیت را نمی دانند.
– اغلب انسان های ثروتمند از حال فقیران بینوا خبری ندارند.

کسی که وضع زندگی خوبی دارد و در خوشی و شادکامی به سر می برد از حال
آدمهای تهیدست بی خبر است.
کاربرد این ضرب المثل در شماتت و سرزنش انسان بی درد و مرفهی است که دیگران را
به صبر و تحمل مشکلات فرا می خواند. و به طور کلی مفهوم این ضرب المثل آن است

که انسان هایی که از ابتدا در شرایط خوب و شادمانه ؛ زندگی کرده اند ؛ وضعیت افراد
فقیر جامعه را درک نمی کنند، الا زمانی که خود نیز همانند افراد تهی دست نیاز به
کمک داشته باشند.

تاریخچه ضرب المثل


می گویند ، سال ها پیش مردی به قصد تجارت از شهر خود خارج شد و آذوقه کمی
برداشت و سوار بر شترش راهی دیار دیگر گردید . مرد شتر سواررفت و رفت تا حوالی
ظهر که تمام آذوقه و آبی که همراه داشت خورد و دوباره شروع به حرکت کرد. او در دل
بیابان پیش می رفت و فکر می کرد که راه را درست می رود و تا قبل از غروب آفتاب به
شهر بعدی می رسد ولی هرچه پیش رفت جز شن زار و بیابان هیچ چیز دیگری ندید. مرد
کم کم متوجه شد که راه را گم کرده و ممکن است شب در این بیابان تنها بماند.

از سوی دیگر مرد دیگری که صبح زود پیاده از شهرش خارج شده بود ، و راهش را گم
کرده بود ، هم در این بیابان بی آب و علف سردرگم شده بود. فقط با این تفاوت که مرد
دوّم با اینکه پیاده حرکت کرده بود ولی به اندازه ی یک روز آذوقه و آب در خورجین
کوچکش قرار داده بود.
مرد شترسوار همینطور که پیش می رفت ، روی شتر احساس گرسنگی و تشنگی می کرد
و به امید پیدا کردن راه حلی به اطراف نگاه می کرد. تا در پای تپه‌اي نزدیک به مردی
پیاده رسید، مردی آرام آرام و پیاده در حال حرکت بود. او خود را به مرد پیاده رساند و
سلام کرد و گفت : من در این بیابان گم شده ام و غذایی برای خوردن ندارم. از صبح تا
حالا با تکه ای نان و کمی آب زنده مانده ام تو غذایی برای خوردن داری؟ مرد پیاده
نگاهی به مرد شترسوار کرد و با بد جنسی گفت : خوب ! برو شترت را بفروش و غذایی
برای خوردن بخر. شترسوار گفت : مرد حسابی من حالا گرسنه ام اینجا کسی پیدا می
شود که من شترم را به او بفروشم؟ مرد پیاده خیلی خونسرد گفت : خورجین من کوچک
است اما من به اندازه ی آذوقه یک روز خودم در آن غذا گذاشته ام و هیچ کمکی به شما
نمی توانم بکنم.
شترسوار عصبانی شد و ضربه ای به حیوان زد از مرد فاصله گرفت ،کمی که پیش رفت
دید دیگر توان تحمل گرسنگی را ندارد و هر آن ممکن است بر اثر سرگیجه از روی شتر
به زمین پرتاب شود .در کنار سنگی ایستاد. از حیوان پیاده شد و روی زمین نشست.
کمی که گذشت مرد پیاده به مرد شترسوار رسید ، او را در این حال دید و گفت : تو که
نمی توانی حرکت کنی و من هم دیگر توان راه رفتن ندارم. شترت را به من بده تا حداقل
من بروم و به شهر برسم. مرد شترسوار گفت : چه خورجین زیبایی رو دوشت داری ،
خوب آن را بفروش و با پولش حیوانی برای سواری بخر که مجبور نباشی اینقدر پیاده
روی کنی.
مرد پیاده گفت : من در این بیابان از کجا فردی را پیدا کنم که بخواهد خورجین من را
بخرد تا به او بفروشم و چارپایی بخرم؟ این را گفت و با عصبانیت خواست که از مرد
سواره دور شود که ناگهان چشمش تار شد و از شدت خستگی به زمین افتاد و خورجین
اش روی زمین پهن شد.
وقتی هر دو مرد از حال رفتند شتر که تحملش در بیابان زیاد است و آب و غذای کمی نیاز
دارد ،خورجین را به دهان گرفت و در بیابان شروع به حرکت کرد تا به شهری رسید. در
ورودی شهر وقتی مردم شتری را با خورجین دیدند فهمیدند فردی در راه مانده و به

سراغ آن دو مرد رفتند و آنها را از مرگ حتمی نجات دادند. از آن پس بی‌خبر سیر از
گرسنه و سواره از پیاده ضرب‌المثل خاص و عام شد.
آری … کسی که طعم فقر و محرومیت را نچشیده حال فقرا را نمی تواند درک کند.