دکتر گوهر نو- پژوهشگر


فرید الدین عطار عارف و شاعر بزرگ ایران – در قرن ششم هجری قمری- کتابی دارد به نام
«منطق الطیر» .این کتاب منظومه‌ای است به زبان فارسی و در قالب مثنوی ؛ سروده شده‌است. در
این کتاب به سر گذشت تعدادی از مرغان اشاره می کند که برای رفتن به کوه قاف و دیدار سیمرغ
انجمنی تشکیل می دهند و هدهد شاه مرغان به سوالات هر یک پاسخ می دهد و آنها را برای رسیدن
به کوه قاف تهیج می نماید .مراحل و منازل در راه پوییدن و جُستن عرفان یعنی شناختن رازهای هستی
در منطق‌الطّیر عطار هفت منزل است. او این هفت منزل را هفت وادی یا هفت شهر عشق می‌ نامد .
داستان منطق‌الطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاه شان سیمرغ، سفری را آغاز
می ‌کنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه بازمی ‌مانند و به بهانه‌هایی پا پس می‌کشند، تا
این ‌که پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی می ‌مانند و با
نگریستن در آینه حق درمی‌ یابند که سیمرغ در وجود خود آن‌ هاست. در نهایت با این خودشناسی
مرغان جذب جذبه خداوند می‌ شوند و حقیقت را در وجود خویش می‌ یابند…
در حقیقت سیمرغ نام پرنده ای اسطوره ای و خیالی و از باورهای ایران زمین است. با این که عینیت
ندارد؛ اما گویی در بطن قوم و ملت ما قرن های متمادی بوده و هست و عناوین و مظاهری نظیر عشق ،
عرفان ، معرفت ، کمال ، بزرگی ، خرد و نیکی را بازگو می کند.
پس سیمرغ در دوره ایران باستان نماد رفعت و بلندی و چالاکی و دارای نیروی سحرآمیز و درمانگری
بوده است.

یکی از شخصیت های کتاب منطق الطیر ، مرغی است به نام « مرغ غمخوار ». یا بوتیمار .
این مرغ اغلب گوشه ای می نشیند و بی دلیل غم می خورد !
بوتیمار ( مظهر گروهی که همیشه به اندوه و غم پناه می برند ) آن مرغ غم زده و حرمان کشیده پیش
هد هد می آید رنگش به زردی گرائیده و در تبی جانگداز می سوزد، رعشه بر جانش دویده و بر
اندامش لرزه ای چنان توان سوز چنگ انداخته که بال هایش بهم می خورد و پایش بر زمین آرام نمی
تواند گرفت ،
پس درآمد ، زود ، بوتیمار پیش
گفت : ای مرغان ، من و تیمار خویش
بر لب دریاست خوشتر جای من
نشنود هرگز کسی ، آوای من
بر لب دریا نشینم ، دردمند
دائماً اندوهگین و مستمند ……
جز غم دریا ندارم ، در جهان
تاب سیمرغم نباشد ، یک زمان…

بوتیمار عاشق آب است، در کنار دریا می نشیند و در شعله های سرکش حرمان ، بی آنکه قطره ای آب
به نوشد ، پر و بال می زد ،و غم می خورد. و تصور می کند با خوردن آب از دریا آب دریا تمام ودریا
خشک می شود !
زندگی «مرغ غمخوار»سمبلی است از افرادی که بی دلیل با غم و اندوه دوران حیات را می گذرانند و
نمی توانند از زندگی بهره برند !.تردیدی نیست ؛ احساس غم و اندوه یکی از اصلی ترین احساسات
انسانی به حساب می آید و یک واکنش طبیعی به موقعیت هایی است که شامل درد روانی، عاطفی و یا
درد جسمی می شود. میلیون ها نفر در سراسر جهان غم و اندوه یا افسردگی را در برخی از نقاط
زندگی خود تجربه می کنند.اماعده ای عادت به غم خوردن دارند ! و از بامداد تا شام هیچ نقطه روشنی
برای زندگی کردن نمی یابند .!
انجمن اضطراب و افسردگی آمریکا (ADAA) خاطرنشان می کند که افسردگی یکی از شایع ترین
بیماری های سلامت روان در ایالات متحده است.
احساس غم و اندوه جزء لاینفک افسردگی است ، اما آنها یکسان نیستند. دانستن و درک تفاوت ها می
تواند به فرد کمک کند تشخیص دهد که چه زمانی به دنبال معالجه باید رفت .

اَندوه یا غَم نوعی احساس است که در نتیجه ازدست دادن توانایی یا بعد از احساس ضرر ایجاد
می‌شود. غم معمولاً با اشک، کم شدن انرژی و انزوا همراه است. وجود احساس غم در افراد یک امر
طبیعی است اما افزایش این احساسات همراه با تنش ‌ها و عوامل استرس‌آور می‌ تواند تبدیل به
افسردگی شود، به شکلی که فرد افسرده روزها و هفته ‌ها دارای یک احساس غمگینی مستمر و
ناخوشایند است که این احساس موجب اختلال در روابط اجتماعی و تحصیلی می ‌شود.
اَندوه، می‌ تواند باعث برهم زدن خلق و خوی و ایجاد افسردگی همچنین بی‌انگیزگی یا ناامیدی شود.
از عوامل ایجاد غم می ‌توان به مشکلات خانوادگی، از دست دادن دوستان یا اعضاء خانواده، تنهایی،
کم بود محبت، سرخوردگی اجتماعی، فقر، شکست در عشق و غیره نام برد
در حالی که غم و اندوه می تواند منجر به دوری افراد دیگر یا از دست دادن علاقه به برخی فعالیت ها
شود، می تواند رفتارهای لذت بخش را نیز به دنبال داشته باشد.
در حالی که ممکن است یک فرد غمگین امید آینده را حفظ کند و آگاهانه تصمیم به تغییر روحیه
ناخوشایند بگیرد، ممکن است فردی که دچار افسردگی است زندگی را ناامید کننده ببیند و نتواند به
صورت آگاهانه بر علائم افسردگی خود غلبه کند.
چه باید کرد ؟


شادی لازمه حیات اجتماعی


اگر با دقت احوال انسان های شاد و ناشاد را بررسی كنیم، متوجه می شویم كه اندوه مادی متاعی
شیطانی و شادی هدیه ای رحمانی است. از ابتدای تمدن بشر غم و اندوه مایه توقف و انزجار و شادی
و نشاط عامل تحرك و نظم بوده است.
انسان از اندوه، غم و تاریكی می گریزد و به شادی و نور پناه می برد. شاد زیستن آرزوی دیرینه آدمی
است. دنیای بدون غم، خشم و جنگ سرشار از مهربانی و شادی، آرزویی است كه ریشه در خلقت و
نهاد آدمی دارد. آرزویی كه مقدمه غلبه بر تمام ناكامی هاست. شادی، این معجزه درونی، گره گشای
بسیاری از رنج هاست. در میراث كهن ما ایرانیان شادی، پدیده ای الهی محسوب می شود. به گونه ای
كه می گویند نخستین معجزه زرتشت خندیدن وی در بدو تولد بوده است. پارسیان شادی را آفریده
خداوند و اندوه و غم را آفریده اهریمن می دانستند. مردم ایران باستان حدود 60 روز از سال را جشن
می گرفتند و به ستایش می پرداختند. گذشتگان ما برای ارج نهادن به پیدایش انسان جشن بزرگ
نوروز را با شكوهی بسیار زیاد برپا می كردند. ایرانیان سعی می كردند به هر بهانه ای روزگار را به
شادی و شكرگزاری سپری كنند …
یکی از جامعه شناسان با بیان اینکه موضوع نشاط و شادابی از مقوله های فرهنگی است که طی سال
های اخیر بسیاری از جوامع و کشورها را به صورت جدی به خود مشغول ساخته است می گوید: در
کشورایران متاسفانه اتفاقات مختلف در حوزه های گوناگون باعث کم رنگ شدن نشاط و شادابی در

زندگی افراد شده است. تقریبا اکثر مردم دچار یک روزمرگی و افسردگی هستند و صمیمیت ها در حال
کاهش است. نشاط هر جامعه ای موتور محرکه آن است و..


غم در ادبیات فارسی


در ادبیات فارسی شاعران از دو دیدگاه « به غم » نگریسته اند . دید مثبت و منفی .


حافظ شیرازی شاعر بزرگ ایران می گوید :


اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد..
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطر گردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم ..


سعدی می گوید :


هر کسی را غم خویش است و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
*
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد


مولانا می گوید :

دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست
لطفی‌ ست که می کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست.
اندر دل بی‌ وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ‌ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
همه اجزای عالم را غم تو زنده می ‌دارد
منم کز تو غمی خواهم که در وی مستقل باشم


حافظ می گوید :

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی‌ارزد
✩☆✰
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌تو به جان آمد وقت است که بازآیی
✩☆✰
ترسم که اشک در غم ما پرده ‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
✩☆✰
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم


خیام می گوید :

ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور
✩☆✰
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک ‌دم عمر را غنیمت شمریم

طبیب اصفهانی می گوید :


غمش در نهانخانه ی دل نشيند
به نازي كه ليلي به محمل نشيند
به دنبال محمل چنان زار گريم
كه از گريه ام ناقه در گل نشيند
خلد گر به پا خاري، آسان برآرم
چه سازم به خاري كه در دل نشيند؟
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست، مشكل نشيند
عجب نيست خندد اگر گل به سروي
كه در اين چمن پاي در گل نشيند
بنازم به بزم محبت كه آن جا
گدايي به شاهي مقابل نشيند
طبيب، از طلب در دو گيتي مياسا
آن كسي چون ميان دو منزل، نشيند؟


امیر خسرو دهلوی می گوید :


خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا…
غم آن شمع که در سوز چنان بی‌خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا


عرفی شیرازی می گوید :


ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی‌تابی بسیار و دگر هیچ…
*
در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری؟
گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ


بیدل می گوید :


در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست

شاطر عباس صبوحی می گوید :


وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم
آهی از دل کشم و حلقه ماتم شکنم…
بارها یار بدیدم به صبوحی می ‌گفت
عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم


دکتر مهدی حمیدی می گوید :

زندگی چیست ؟ یکی خواب پریشانی
که نه پیداش سری هست و نه سامانی
جنبش بیهده ای در پی موهومی
رفتن بی غرضی از پی فرمانی
راه دوری که برقصند و برقصانند

اندر آن راهت ٬ غولان بیابانی
شادی کو تهی و انده بسیاری
خنده ی برقی و گرییدن طوفانی
هر زمان آرزویی ٬ هیچ زمان وصلی
پس یکی رشته ی طولانی حرمانی !

فریدون توللی می گوید :


دوش ، از دل شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشم و چراغ شب تاریک فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
تا در خم بازوی منی ای گل زر تار
هرگز نخورم حسرت مالی غم جاهی


هوشنگ ابتهاج (ه الف .سایه ) می گوید :

چه غریب ماندی ای دل نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

فریدون مشیری می گوید :


غم زمانه به پایان نمی‌رسد، برخیز
به شوق یک نفسِ تازه در هوای بهار
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست

سهراب سپهری می گوید :


گل اگر خار نداشت/دل اگر بی غم بود/ اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود
زندگی /عشق/ اسارت/قهر/ آشتی/ هم بی معنا بود
زندگی با همه وسعت خویش/ محفل ساكت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی كه خدا می داند
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم/ عطر و برگ و گل و خار
همه همسایه دیوار به دیوار همند