دکتر گوهر نو  – پژوهشگر

سخن از شاعري است كه « زبان شعر » عشق او بود . روحش در شعر مي دميد . از اين
.رو پيوند ناگسستني با « الهه شعر» در تمامي ترانه هاي دل انگيز او آشكار و متجلي است

شاعري كه با دينايي از جان سوزي ها و جان افروزيها كه در آثارش ديده مي شود
، شيدايي ها و بي قراري هايي كه با عشق به « معشوق » و « معبود » وابستگي و
.پيوستگي دارد
فريدون مشیري در سال 1305 شمسي در تهران تولد يا فت و پس از اتمام
دبيرستان به دانشكده ادبيات تهران راه يافت . مشيري از 18 سالگی به سرودن اشعار دل
انگيز همت گماشت و آثار خود را در مطبوعات منتشر مي ساخت و شعر هاي لطيف و
.عاشقانه او با استقبال مردم مواجه شد
فريدون مشيري از دوران خردسالي به شعر علاقه داشت و در دوران دبيرستان و سال اول
دانشگاه دفتري از غزل و مثنوي ترتيب داد.آشنايي با شعر نو و قالب هاي آن آثار او را از
.ادامه شيوه کهن باز داشت
مشيري، نه اسير تعصبات سنت گرايان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهي را که او برگزيد
تعادلي در شعر نوين ايران بود. به اين معنا که، او شکستن قالبهاي عروضي، و کوتاه و
بلند شدن مصرع ها و استفاده ي بجا و منطقي قافيه را پذيرفته و از لحاظ محتواو مفهوم
هم با نگاهي تازه و نو به طبيعت، اشياء، اشخاص و آميختن آنها با احساس و نازک
.انديشي هاي خاص خود، به شعرش چهره اي کاملا مشخص داده بود
.او شاعري است صميمي و صادق كه شعرش آينه تمام نماي احوال و صفات اوست
اشعار فريدون مشيري به تابلو هاي نقاشي مي ماند كه پر از رمز و راز ، سايه روشنها و
زيباييهاي خاص است . مشيري در اين تابلوهاي با شكوه توانسته است لحظات حيات و
:زشتي و زبيايي آن را ترسيم كند و خواننده را با خود همصدا سازد كه
دور يا نزديك
راهش مي تواني خواند
هرچه را آغاز و پاياني است
حتي ، هرچه را آغاز و
!پاياني نيست
زندگي راهي است
از به دنيا آمدن تا مرگ
شايد مرگ هم
!راهي است
هيچ رهرو را مجال سير وگشتي نيست
!هيچ راه باز گشتي نيست
بي كران تا بي كران امواج خاموش زمان جاري است

!زير پاي رهروان خوناب جان  جاری است

چنانكه از اشعار او بر مي آيد ؛ مشيري شيفته زيبايي است .با آنكه شاعري نو سراست و
اشعارش از تمام ويژگيهاي شعر نو بر خور دار است ، اما توجه به وزن و قافيه به آثارش
:در شيوة نو؛ زيبايي خاص بخشيده است
از گل فروشي ، لاله رخي ، لاله مي خريد
:مي گفت
– «! بي تبسم گل ، خانه بي صفا ست »
: گفتم
– « صفاي خانه ، كفایت نمي كند »

!بايد صفاي روح بيابي ، كه كيميا ست

خوب است اي كسي كه به گلزار زندگي
روي تو ، همچو لاله ، صفا بخش و دلربا ست
روح تو نيز چون رخ تو ، باصفا بود
!تا بنگري كه خانة تو خانة خداست  »
شعر مشيري ترجمان عواطف او ست . واژه هايي را كه بر مي گزيند ،نرم و لطيف و به نحو
.شايسته اي احساس او را مجسم مي سازد و با خواننده پيوند ناگسستني به وجود مي آورد
او از واژه هاي دور از ذهن استفاده نمي كند و آنچه را در تصاوير خود ترسيم مي كند از
جهان دروني سخنور مايه گرفته است . رويهمرفته بعضي از آثار مشيري قطعاتي از جان
.اوست و اين مي رساند تا چه اندازه سريع ا لتاثير است
تو نيستي كه ببيني
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها است
چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست
!چكونه جاي تو در جان زندگي سبز است

تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر نگاه تو در ترانة من
تو نيستي كه ببيني چگونه مي گردد
…نسيم روح تو در باغ بي جوانة من
مشيري در دوران شاعري خود، در هيچ دوراني متوقف نشد، شعرش بازتابي است از
همه مظاهر زندگي و حوادثي که پيرامون او در جهان گذشته و همواره، ستايشگر خوبي و
پاکي و زيبايي، و بيانگر همه احساسات و عواطف انساني بوده و بيش از همه خدمتگزار
.انسانيت است
شعر و زبان در سخن او شاعري را تصوير مي كند كه هيچ ميل ندارد خود را
غير از آنچه هست ، بيش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست ؛ نشان دهد . هر چند كه
اشعار مشيري را اشعاري لطيف ، زيبا ، عاشقانه ، عاطفي تواٌم با احساسات شديد انساني
و…توصيف و محسوب مي كند ، اما ناگفته نماند كه جوهره ي آرمان خواهي و مضمون
.اجتماعي را مي توان از درون استعارات و ايما هاي نهفته در آثار موزون مشيري جست
مشيري شاعر لحظه هاي ناب و صميمانه روح آدمي است .او در طول حيات خويش
كوچه باغ خاطره مردم را با روشناي دلفريب مهتاب و عطرخاطره هاي مهرباني و عشق
آذين بست . او با سرودن شعر « كوچه » شهرت يافت و كوچه يكي از بديع ترين و لطيف
ترين سروده هاي اوست كه مورد توجه مردم قرار گرفت . در اين تابلو دل انگيزبه گونه

زيبايي حديث نفس و آرزوهاي برباد رفته خود را بيان نموده و در دنياي پر فراز و نشيب
خاطرات با معشوق دلرباي خويش سخن گفته است . در « نهانخانة جان شاعر « گل ياد
معشوق » مي درخشد . خاطره شبي كه از آن كوچه گذشته است و محو تماشاي نگاه پر
رمز و راز معشوق گشته ، او را به تاٌمل و تفكر وامي دارد و سخنان او در ذهنش جان مي
:گيرد و شاعر را تنها مي گذارد
بي تو مهتاب شبي ، باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانة جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

!يا دم آيد تو به من گفتي : « از اين عشق حذر كن
!لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
!تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
!باش فردا كه دلت با دگران است
!تا فراموش كني ، چندي ازين شهر سفر كن  »

با تو گفتم : – « حذر از عشق ؟ ندانم
…سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
:شعر دیگری از شاعر
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند

او به سبک خاصی سخن می گفت ، شعر او به شکلي اصيل و نرم ريشه در شعر اصيل و
.کهن دارد
مشيري در وادي شعر نيمايي موفق شد کارهايي را در کمال زيبايي و نرمش خلق کند و به
عنوان يکي از شاعران مورد علاقه و احترام مردم مطرح باشد . شعر مشيري شعري نجيب
آرام، انساني و عاشقانه است . رمانتسيمي نرم با لايه يي از واقعگرايي از ويژگي شعر
.اوست . علاوه بر این ویژگیهای سبک عراقي را در شعرهاي او می توان باز يافت

استاد شهريار شاعر تواناي معاصر مي گويد : « من وقتي شعر خوبي مي خوانم به
نظرم مي آيد كه كلمات به شكل مرغان زيبا و تيز بالي پر باز كرده ، معاني و مفاهيم رادر
.آغوش مي گيرند. از تماشاي اين تابلو كه هرچه شعر بلند تر باشد ، روشنتر ووسيعتراست
حالتي كه گوينده در حين سرودن شعر داشته ، عميق تر و پاك تر و زلال تر باشد ، مقام شعر
.در نظر من بالاتر مي رود ؛ اين كيفبت را در آثار شما ( فريدون ) كاملاٌ درك مي كنم
دكتر شفيعي كدكني مي گويد : « شعر او به يكبار خواندن تمام زيبائيها و راز
هاي خود را به خواننده مي بخشد . فريدون كلمات را زيبا و ساده در اشعارش به كار مي برد
.كه اين از ظرايف فن شعري ا ست
دكتر زرين كوب مي گويد : «فريدون شاعري است نوپرداز – با انديشه هاي نو
و آفرينش هاي نو ،با اين حال ، نو پردازي او ناشي از نا آشنايي با سنت هاي شعر فارسي
.نيست . در تمامي آثار فريدون احساس شاعرانه والا و « نازكي طبع لطيف » منعكس است
شعرش باز تابي از همه مظاهر زندگي و حوادث و رويدادهايي است كه پيرامون او در جهان
مي گذرد . او ستايشگر خوبي ، پاكي و زيبايي و بيانگر همه احساسات و عواطف انساني
.است
جمال دوست
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟
گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است
مرگ
مشیری سال‌ها از بیماری رنج می‌برد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان‌ماه ۱۳۷۹ خورشیدی
.در ۷۴سالگی در تهران درگذشت
گرگ
!گفت دانایی که: گرگی خیره سر/ هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ/ روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چارهٔ این گرگ نیست/ صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش/ سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر/ هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته می شود انسان پاک
وآنکه از گرگش خورد هردم شکست/ گرچه انسان می‌نماید گرگ هست
وآن که با گرگش مدارا می کند/ خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!/ وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر/ ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند/ گرگ ها شان رهنما و رهبر ند
اینکه انسان هست این سان دردمند/ گرگ‌ ها فرمان روایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند/ گرگ ها شان آشنایان هم اند
…گرگ‌ ها همراه و انسان ها غریب/ با که باید گفت این حال عجیب؟

 

آثار

تشنه طوفان- گناه دریا –نایافته –ابر و کوچه –بهاررا باور کن – پرواز با خورشید –برگزیده
…شعر ها –مروارید مهر – آه باران – از دریچه ماه و

ترجمه انگلیسی شعر « کوچه »
THE LANE
BY: Freydoon Moshiri
Translated bY :AmirHossein Ansari
Without you, in a moonlit night again
I passed through that lane
My entire being turned into eyes
For seeking you in that paradise
The anticipated joy for seeing you
Refilled the over filled cup of my being anew
Like the foolish lover that I was before
I became the very same once more.
Within my soul and in full spree
Bloomed in joy the flower of memory
A hundred gardens of memory smiled in glee
The scent of a hundred memories encircled me.
I remembered one night in there together
We flew in that seclusion fair
We squatted an hour by that brook there.
Your eyes had housed all the secrets of the world,
I gazed at you spellbound your beauty to behold.
The sky was clear and the night calm,
The fortune at ease and the tamed was time.
The moon in a bunch in water it bathed
The trees branches the heaven praised.
The night, the moon, the flower and the rock.
Danced in the nightly tunes around the clock

I remembered you addressed me and you were saying:
Avoid this love matter and its playing.
Behold this water for a moment as it flows.
And look at its passage as it goes
The water mirrors the image of a love that flies.
Now that you are anxious for a look love wise
Soon your heart will find another love in great
surprise- For forgetting this love in its grip
I advise you to go for a trip
(3) I told you: "Forgetting love?
Will it forbid the Heaven above,
To take a trip I never will,
The very first time I fell in love's thrill.
Bird like I perched at your window seal,
Though you stoned me I sat there still
I flew not away and without peril
Then I told you that I as a game,
I am the very deer tame.
To be captured by you in this claim,
I have circled you all over my sweet dame
And I lingered there ever the same.
A tear from a tree branch was shed
The night bird uttered a bitter cry then fled
A tear drop lingered in your eyes
The moon laughed at your love in surprise
Then no answer was given to me and then
The sorrow overshadowed my heart again
I did not severe that strain
Into the darkness that night and others they flew
In none of them they did not see you
You asked naught about your love one true
You cannot imagine how I felt in going through