برف در اسطوره‌ های ایرانی پدیده‌ ای خجسته و باشگون و اهورایی شمرده می شود.
برف از واژه‌های کهن ایرانی است. واژه‌ ای باستانی و «هند و اروپایی» هست که در
اوستا «وفره» بوده است که با «وپره» در سانسکریت همانندی داشته و در پهلوی «وفر»
شده است که هنوز در گویش‌های بومی پارسی وجود دارد.
یکی از زیبائی های طبیعت برف است .چه وقتی که می بارد و چه هنگامی که همه جا را
سفیدپوش می کند . برف زیباست و شعرای وطن ما در این باره سخن ها گفته و ابیات
زیبایی عرضه نموده اند.
در شاهنامه روایتی هست که در جنگ ایران و توران در زمان کیخسرو، برف سنگینی همه
جا را پوشاند، چنان‌که نبرد از یاد همگان رفت و ناچار شدند که اسبان جنگی را بکشند و
بخورند.
در اساطیر ایران باستان جمشید آگاه می‌شود که نابودی جهان با سرما و برف و یخبندان
است و او برای حفظ موجوددات، گیاهان، جانوران و انسان‌ ها، نژاده‌ها را در بنایی
مستحکم به نام ورجمکرد گردآورد. به این سرما و بوران ملکوسان می‌گویند.
به طور کلی در ادبیات جهان اشاره های زیادی به یرف شده و معمولاً به معنای ظلمت
و تاریکی یا به معنای پاکی و معصومیت استفاده گردیده است . داستان سفید برفی و هفت
کوتوله از جمله داستانهایی است که در آن از برف برای نشان دادن پاکی (سفید برفی)
استفاده شده‌ است و در داستانی همچون سرگذشت نارنیا برف یکی از نشانه ‌های ظلمت و
تاریکی است.
میراث شعرفارسی گنجینه ای سرشارازمضامین وتصاویر طبیعت است. و سخنوران ما با
مهارت زاید الوصف تابلو هایی ساخته اند که انسان را به تامل و تفکر وا می دارد.
از سوی دیگر نیز مشاهده می کنیم , برف کاربرد های زیادی داشته و در بسیاری از
شعرهای فارسی به توان تخریبی یا زیبایی برف اشاره شده ‌است. مانند شعری در این
رابطه از فردوسی
به گفتند کاین برف و باد دمان

ز ما بود کآمد شما را زیان


و شعری از آغاجی بخارایی


به هوا در نگر که لشکر برف
چون کند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سپید
راه گم کردگان ز هیبت باز
و همچنین این تشبیه بسیار زیبا و ماندگار از برف؛ بی آن که حتی نامی از برف آورده شود

از صائب تبریزی:
در لحاف فلک افتاده شکاف
پنبه می‌بارد از این کهنه لحاف

سعدی

چو کوهی سفیدش سر از برف موی
روان آبش از برف پیری به روی


صائب تبریزی


مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید ما
که این برف پریشان بر سر هر بام می‌بارد


منوچهری دامغانی


به سان یکی زنگی حامله
شکم کرده هنگام زادن گران
جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران
همی آمدند از هوا خرد خرد

چو پنبه سپید اندر آن دختران


کمال الدین اسماعیل


هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه‌ایست زمین در دهان برف
سیلاب ظلم او در و دیوار می‌کند
خود رسم عدل نیست مگر در جهان برف؟
گرچه سپید کرد همه خان و مان ما
یا رب سیاه باد همه خان و مان برف
نه همچو من که هر نفسش باد زمهریر
پیغام‌های سرد دهد بر زبان برف
دلتنگ و بی‌نوا چو بطان بر کنار آب
خلقی نشسته‌ایم، کران تا کران برف

ملک الشعرای بهار معاصر

کبوتران سپیدبال خود را به دانه‌ های برف تشبیه کرد
بیایید ای کبوترهای دلخواه
بدن کافورگون پاها چون شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف


نادر نادر پور


كوبیده برف زیر لگدهایش
بوی بنفش های بهاران را

در زیر برف ، خاك تب آلوده
در دل نهفته حسرت باران را
در گوش كرده پنبه ی برف امشب
شهری
كه جاودانه پر از حرف است
چشمان پاك جوی پر از آب است
مژگان سبز كاج پر از برف است
گاهی غبار برف فرو ریزد


پروین اعتصامی


به ماه دی گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران می گذاری
بسی باریده ‌ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری

فریدون مشیری

امسال گرامی است بسی آمدن او
آن شاخ پر از برف تو گویی ز ره ناز
کرده است عیان سیم بری ساعد و بازو
پوشیده به تن سرو یکی پیرهن از سیم
چون پیرهن دخترکان تا سر زانو
منقار چو در برف زند زاغ، تو گویی
کز شیر بیالوده دو لب بچه هندو


فروغ فرخزاد

پشت شیشه برف می‌بارد
در سکوت سینه‌ام دستی
دانه اندوه می‌کارد
موسپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی
ای افسوس بر سر گورم
نباریدی…

مهدی اخوان ثالث

هوا سرد است و برف آهسته بارد
زابری ساکت و خاکستری رنگ…
خروشد باد و بارد همچنان برف
زسقف کلبه‌ی بی‌روزن شب
شب طوفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ‌مرکب
منظومه حماسی ;آرش کمانگیر; سروده سیاوش کسرایی یکسره در باد و بوران می‌گذرد
و تصاویر آن در میان برف و سرما جان می‌گیرند
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه‌ها خاموش
دره‌ها دلتنگ
راه‌ها چشم‌انتظار کاروانی با صدای زنگ…

اسماعیل خویی

در این پولک‌افشان
جهان، ناگهان، بارِ دیگر جوان است
چه اندوه اگر می‌گذارد مرا همچنان پیر؟
چه برفی
چه برفی
چه پاکیزه آرامشی، با چه ژرفای ژرفی

برف در ادبیات داستانی نیز کاربرد نمادین یافته است و از هر دو جنبه پاکی و ظلمات مورد
توجه قرار دارد. در داستان مردگان جویس، برف سرچشمه الهام و شهود است.