دکتر گوهر نو -پژوهشگر

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار /
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد ؟
« حافظ »
ادبیات فارسی، سرشار از تعبیرهای ارزشمندی پیرامون« اشک» است که خود، گویای رمز و راز
اشک های زمرد گونه ای است که گوهر جان را شست و شو می دهد و روح راصیقل می زند . یکی از
انگیزه های شعرای ماچه در گذشته و چه در حال « اشک » است که هریک از شعرا به گونه ای آنرا
تعبیر و تفسیر کرده اند . واژه اشک مرادف است با سرشک ؛ گریه.
در حقیقت : این قطرات درخشانی که از چشم می چکد ؛ اشک نیست . گوهر جان است چشمه فیاض
اشک، موهبت بزرگی است که خداوند به بندگان خود ارزانی داشته و آن را آرامش بخش روح متلاطم او
ساخته است.این قطرات بلورین اشک، همراه و همدم همیشگی انسان بوده و هست .اشک با بی زبانی
صد گونه سخن می گوید حکایت ها سر می دهد و داستان ها می گوید .
گاه شرح سوز هجران می کند ؛ زمانی در حسرت گذشته های از دست رفته فرو می غلتد و گه گاه
خداحافظی و بدرود …آری .. اشک مونس انسان ها در همه مکان ها و زمان هاست .
باید گفت ؛ اشک، درّ غلطانی است که از گنجینه دل جدا می شود و از مخزن روشن و منور چشم
راهی دیار گونه ها می گردد!
در ادبیات فارسی استعاره ها و تشبیه های زیبایی در مورد اشک آمده است و هریک از شعرای ما از
زاویه ای آن را تفسیر کرده اند .ماجرای اشک زیاد است و چه بهتر که این ماجرارا از زبان سخن
آفرینان بشنویم :


سعدی شیرازی می فرماید :


بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

  • چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم
    که ا گر راه دهم قافله بر گل برود
  • چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت
    ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت

    • حافظ می فرماید :

  • قلب من از پی این قافله بس آه کشید /
    تا به گوش دلم، آواز «درآ» باز آمد
    *
    چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
    در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست .؟

  • نکته : گریه کردن به معنای ناتوانی انسان نیست!بلکه نشان دردیست که تحمل نمی شود!
    دارم امید بر این اشک چو باران که دگر / برق دولت که برفت از نظرم باز آید
    چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینم
    ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
  • امروز که در دست توام مرحمتی کن
    فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
    ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
    وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

  • مولانا می فرماید :

  • عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
    خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند

  • از گریه آسمان چه روید

ای در غم تو به سوز و یارب
بگریسته آسمان همه شب
گر چرخ بگرید و بخندد
آن جذبه خاک باشد اغلب
از بس که بریخت اشک بر خاک
شد خاک ز اشک او مطیب
از گریه آسمان درآمد
صد باغ به خنده مذهب
من بودم و چرخ دوش گریان
او را و مرا یکی‌ست مذهب
از گریه آسمان چه روید
گل‌ها و بنفشه مرطب
وز گریه عاشقان چه روید
صد مهر درون آن شکرلب
آن چشم به گریه می‌فشارد
تا بفشارد نگار غبغب
این گریه ابر و خنده خاک
از بهر من و تو شد مرکب
وین گریه ما و خنده ما
از بهر نتیجه شد مرتب
خاموش کن و نظاره می‌کن
اندر طلب جهان و مطلب

.
هرگاه شانه های بشر توان تحمل بارها و فشارهای زندگی را نداشته باشد، قطره های حیات بخش اشک
به یاری او می آید و با جاری شدن بر گونه ها روحش آرام می شود و توان تازه ای را در خود احساس

می کند. اشک ها گویای بسیاری از حالت های انسان هستند و می توانند او را با معنویت و معبودش
پیوند دهند.


شهریارشاعر معاصر در این باره چنین می سراید:


چشم ها برق صفا می زد و گل می بارید/همره شبنم اشک از در و دیوار به من
هر گُلِ فرش یکی چشم ندامت می شد /که به من بنگرد و گریه کند زار به من
خود به هر پرده که پیچید عیان می دیدم /یار رو می کند از صحبت اغیار به من
چهره بخت فرو شسته ام از چشمه چشم /آبرو می دهد این اشک نگونسار به من
آشتی کردم و با یاد عزیزان گفتم / نرسانند از این بیشتر آزار به من
. ‌*‌
اشک در دیده و دل نور و سرورم جز تو / تو به نزدیک من آ، کز همه دورم جز تو
کارها با تو و تو با همه کارت جز من / چشم ها در من و من از همه کورم جز تو
بدیهی است که تا دردی در سرای سینه وجود نداشته باشد، قطره اشکی از چشم سرازیر نمی شود

اشک در نگاه پروین اعتصامی


پروین اعتصامی، شاعرنامدار ایرانی و اختر فروزان آسمان ادب ایران، مضمون و تشبیه های زیبایی در
مورد اشک، در شعرهای خود به یادگار گذارده است:


سفر اشک


اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
بر سپهر تیرهٔ هستی دمی
چون ستاره روشنی بخشید و رفت
گر چه دریای وجودش جای بود
عاقبت یکقطره خون نوشید و رفت
گشت اندر چشمهٔ خون ناپدید
قیمت هر قطره را سنجید و رفت

من چو از جور فلک بگریستم
بر من و بر گریه‌ام خندید و رفت…
نکته :پروین اعتصامی در چند قطعه دیگر از سروده هایش، از جمله اشک یتیم، مضمون ها و مفهوم
های نغز و زیبایی را خلق کرده و بر غنای دیوان خود افزوده است .
هر آن گوهر که مژگان تو می سُفت
نهان با من، هزاران قصه می گفت

فروغی بسطامی می گوید :


فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق، مرا همسفری نیست


فریدون توللی می گوید :


اشک از رُخش ستردم و گفتم که بی گمان
بالین عشق ما، دم مرگ ست و رستخیز
 چشمه‌ها جوشيد و بستانها شكفت
اشك شادي ريخت ازچشمان من


دکترمهدی حمیدی می گوید :


آتشم بر جان زدی ، بر جان زدی ، جانت نبخشم
پیش یزدان گریم و در پیش یزدانت نبخشم


علی اشتری می گوید :


لب برلبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم

جامی می گوید :


اشکی که ترا بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده

مفید بلخیمی گوید :


زینت حسن است از الماس اشک ما مفید
گل ز شبنم تکمه چاک گریبان می کند.


صاپب تبریزی می گوید :


از اشتیاق ذکر تو در دیده ها شده ست
هر تار اشک سبحه صد دانه دگر.
*آرام و راحتی که ز دل ماتم تو برد
چون مرغ اشک بازنیاید به آشیان .
*نیست در دلهای خونین مهربانی عشق را
روی آتش را که می شوید بجز اشک کباب .
*اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار
اشک کباب باعث طغیان آتش است
*در سلسلة اشک بود گوهر مقصود
گر هست ز یوسف خبر، این قافله دارد


پژمان بختیاری می گوید :


*رخ بر رخش فشردم و اشکم فرو چکید
در ظلمت شبانه به روشن لقای او


امیر خسرو دهلوی می گوید :


*اشکم برون می‌افکند راز درون پرده را
آری شکایتها بود از خانه بیرون کرده را


سیمین بهبهانی شاعر معاصر می گوید :


ز اشک من چه می‌دانی گرانیهای دردم را؟
ز طوفان شبنمی دیدی ز دریا گوهری دیدی
هوای گریه

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟…

شیخ بهایی می گوید :


تا کی به تمنّای وصال تو یگانه
اشکم رود از هر مژه چون سیل روانه


رهی معیّری شاعر معاصر می گوید :


از نوای آسمانی خوشتر است
هایهای اشک و زاری‌های دل..
*اشكم ولي به پاي عزيزان چكيده‌ام
خارم ولي به ساية گل آرميده‌ام..


مهدی سهیلی می گوید :


هزار شکر که گر غایبی ز دیدة ما
غم فراق تو با اشک من هم آغوش است
*چشمان تو در آئينه اشك، چه زيبا است
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد


ابوالحسن ورزی می گوید :


صراحی و ار از چشمم دمادم اشک خون ریزد
چو راه گریة خونین خود را در گلو بستم..
*هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم منست؟؟
آتشی کز کاروان اشک بر جا مانده است
*سایه ای بر جویبار اشک غلتان منست
آنچه در این باغ، از آن سرو بالا مانده است


اطهری کرمانی می گوید :


اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل

حاصل عشقند و من این نکته می‌دانم چو شمع


بهادر یگانه می گوید :


هیچ کس آبی نزد بر آتشم جز اشک من
هم غم خویشم من و هم غمگسار خویشتن


نوّاب صفا می گوید :


اشک را گفتم چرا می‌ریزی ای دیوانه، گفت
روزن امیدی از این گوشه پیدا کرده‌ام


هلالی جغتایی می گوید :


ای اشک سرخ و گرم رو بر چهره‌ام ظاهر مشو
آبی که پنهان خورده‌ام در روی من پیدا مکن


وحشی بافقی می گوید :


در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
این چنین روزی که دیدم‌ خویش را گم می‌کنم

دکتر ایرج دهقان :


شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!
به گریه گفتمش آری: ولی چه زود گذشت