فریدون توللی شاعر معاصر

بر آسوده ؛ شب زنده داران ز نوش

که خورشید سر برزد از بام تو

در آن آتشین صبح افسانه فام

فسونی دگر داشت اندام تو

لب از جام دوشینه ؛ تر کرده مهر

بلبخند تابنده از شیشه ها

وزان شور و غوغای پیشین بجای

دلی مانده ؛ در چنگ اندیشه ها

بیفسرده هر خنده ؛ چون اشک شمع

بپاشیده هر نغمه ؛ چون بوی عود

تو در پیش آن روزن استاده مست

فرستاده بر مهر تابان درود

در افتاده بر بازوانت بناز

فروغی خوش از صبح نیلوفری

فروغی دگر ؛ بر گریبان چاک

سبکرقص؛ در کار بازیگری

گلوگاهت از پرتوی دلفروز

درخشنده چون شاخ مریم بدشت

پریشنده زلف تو با پیک روز

ز دوشینه گویای بس سرگذشت

پرندی هوس بخش و زر تار و نغز

بتابیده بر ساق افسونگرت

به زرینه استخر مواج روز

شناور چو قو ؛ مرمرین پیکرت

من آن گوشه بیخواب و آشفته موی

بگرمی فرورفته در کار تو

بر آن جلوه ها بوسه افشان ز دور

صفا کرده با صبح رخسار تو