فرهنگ نامه ها« عاقل »را چنین معنی نموده اند : باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم،
خردمند، دانا. هوشیار و زیرک. بنابراین فردی که خردمند است ؛ هر کاری را با تاٌمل و
تفکر انجام می دهد تا پشیمانی گریبانش را نگیرد .واین ضرب المثل گویای واقعیتی تلخ
است و مدلل می دارد نتیجه کار نسنجیده و تحقیق نشده، پشیمانی و زیان است.
رویه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دوراندیشی استوار است. اطراف و جوانب
امور را قبلا از نظر می گذرانند، پست وبلند و زیروبم هر امری را در بوته سنجش و
آزمایش قرار می دهند و سپس دست به کار می شوند تا اگر زیان وضرری معنا و مادتا
برآن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشیمانی به دندان
نگیرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند. در غیراین صورت اطلاق عنوان عاقل بر
چنان افرادی دور از عقل واندیشه خواهد بود.
ما در جهانی زندگی می کنیم که پر از مخاطرات و حوادث گوناگون است و اگر خوب
بیندیشیم ، مشاهده خواهیم نمود که برای شروع هرعملی قبلا می بایست فکر کرد وابعاد
آنرا سنجید و اگر نسنجیده کاری را انجام دهیم با شکست مواجه می شویم و اظهار
پشیمانی می کنیم . بنابراین : « چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی »؛عاقل کاری را که پشیمانی به دنبال دارد ، انجام نمی دهد.
این ضرب المثل در مورد افرادی به کار می‌رود که قبل از انجام امور، جوانب گوناگون
آن را در نظر نمی‌گیرند و عمل و رفتار آنها براساس تعقل و دوراندیشی نیست و سرانجام
دچار پشیمانی و حسرت می‌شوند.

در مورد افرادی بکار می رود که از انجام کاری و عاقبت آن می ترسند و سعی می کنند
که به سوی انجام آن کار نروند.

انسان دانا کاری را انجام نمی دهد که بعدها از انجام آن پشیمان گردد.

تاریخچه پیدایش ضرب المثل:

زمانی که یوسف بر اثر حسادت برادران خود در چاه افتاد. مالک بن دعر که با کاروانش
از آنجا می‌گذشت او را نجات داد و به عزیز مصر فروخت. عزیز، نیز او را به خانه برد
و به همسر خود، زلیخا گفت: «او را گرامی بدار. شاید روزی از او بهره بگیریم و وی را
به فرزندی بپذیریم.» زلیخا که فرزندی نداشت، به پرورش و تربیت او پرداخت تا به حد
کمال رسید، ولی زیبایی او دل و جان زلیخا را برد.
زلیخا برای تحریک یوسف به حیله‌ای متوسل شد، ولی یوسف تقوا پیشه نمود. وقتی زلیخا
راه کام ‌جویی را بسته دید به تهمت و افترا متوسل شد و عزیز مصر را وادار کرد تا یوسف
را به زندان بیندازد، اما یوسف، زندان را هیچ انگاشت و در زندان نیز به هدایت زندانیان و
تشویق آنها به قبول توحید پرداخت.
مدت‌ها گذشت و زلیخا همچنان انتظار می ‌کشید، ولی یوسف از اینکه‌ از حیله زلیخا
رهایی یافته بود، خدا را شکر می ‌کرد. سرانجام، زلیخا از اینکه یوسف را به زندان انداخته
بود، پشیمان شد؛ زیرا تا قبل از زندانی شدن یوسف، می‌توانست با دیدار او مرهمی بر
زخم دل خود گذارد، ولی وقتی که یوسف به سیاه ‌چال افتاد ،آن دیدار مختصر نیز از میان
رفت و زلیخا را در غم فراق او بی ‌تاب و نالان ساخت و نشاط جوانی و زیبایی‌اش از بین
رفت .
اوکه در آغاز- برای رهیدن از غوغای عوام – به زندانی شدن یوسف رضایت داد اما سالی
بعد شعله های فراق سر برکشید و چنان آتشی از حسرت در دلش افروخت که خرمن صبر
و شکیبایی اش را به آتش کشید.
زلیخا مرد ازین حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
(سعدی)
نکته :اگر چه زلیخا پس از رهایی یوسف از زندان و مرگ همسرش، مشمول بخشش و
عنایت الهی شد و با بازگشت به دوران جوانی به وصال محبوب رسید، ولی بعدها حسرت و
ندامت اولیه ـ که ناشی از عدم تعقل و دوراندیشی بود ـ به صورت ضرب‌المثل درآمد.

در ادب پارسی اشارات بسیاری به واقعه زندانی شدن یوسف شده است که بیشتر در جهت
بهره گیری اخلاقی و عرفانی است:
سعدی سخنسرای بزرگ ایران در کتاب گلستان در باب چهارم حکایت زیبایی دارد که به
شرح ذیل است :
«جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی ‌کرد. گفت: اگر
این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی »
نظامی شاعر بزرگ قرن ششم هجری قمری در مخزن الاسرار می گوید :
مرد، به زندان، شرف آرد به دست
یوسف ازین روی به زندان نشست
قدر دل و پایه جان یافتن

جز به ریاضت نتوان یافتن


چه خوش در گوش آیت گف ت صائب در شب هجران
چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی
صایب تبریزی
این بیت بر گرفته از قصیدۀ معروف محتشم کاشانی است :
مرا عقلی اگر می ‌بود و کی این کار می‌کردم
چرا عاقــــــل کند کاری که باز آرد پشیمانی