اثر : دکتر مهدی حمیدی شیرازی


از برون آمد صدای باغبان
گفت کو ارباب؟ کارش داشتم
از درون گفتم که اینجایم، بگو
گفت هر جا هرچه باید کاشتم
*
گفتم آخر بود در گل های تو
ناز دلخواهی که گـفتم داشتی؟
گفت در وا کن بیا بیرون ببین
هرگز این گل‌ها که کِشتم کاشتی؟
*
رفتم و دیدم که سِـحر باغبان
مـعنی نـاسازگاری سوخته
آتشی از شمعدانی‌های سرخ
در حریر سبزه‌ ها افروخته
*
جعد شـبنم دار سنبل خورده تاب

در هوا پاشیده مشک و زعفـران
چشم مست نرگس بیدادگر
بازگشته تازه از خواب گران
*

و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود
غرق گل چسبیده در آغوش هم
تا جَهَد از محبس شمشاد ها
رفته بالا از سر و از دوش هم
*
زیر تار گیسوی افشان بید
سوسن و مینا و ناز افتاده است
هر زمان در سینه‌ی گلهای سرخ
برگ لرزان چناران برده دست
*
لحظه ‌ای در هر گلی کردم نگاه
زیر لب گفتم که پس آن ناز کو؟
باغبان بر شاخه‌ای انگشت زد
یعنی این ناز است، چشم باز کو؟
*
گفتم این را دیده بودم پیش از این
این کجا ناز است؟ ایـن نـاز شماست
خشمگین شد گفت جز این ناز نیست
یا اگر باشد به شیراز شماست
*

بـاغبان گر این سخن بی طعنه گفت
راستی را چـشم جانش باز بود
کان گل نازی که دلخواه من است

یک گل ناز است و در شیراز بود.