ضرب المثل “ دست کسی را توی حنا گذاشتن” زمانی به کار می رود که شخصی شما را با
وعده و سخن وادار به انجام کاری کند، اما دقیقا در حساس ترین لحظات خود را کنار بکشد
و شما تنها بمانید
-. این ضرب‌المثل را درباره کسی به کار می‌برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا
در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او برنیاید و در این شرایط نه راه پس دارید
و نه راه پیش.!
متاسفانه برخی آگاهانه دست به این کار می زنند و از روی کینه و دشمنی انسان را در
شرایطی قرار می دهند که کاملا مستاصل شده و هیچ راه چاره ای برای رهایی از وضعیت
پیش آمده نداشته باشد.
اما برخی نیز تنها از روی نادانی باعث به وجود آمدن این مشکل برای افراد دیگری می
شوند، به همین علت ضروری است در تمامی کار ها با افراد دانا و قابل اعتماد مشورت
کرده و تنها به داشته ها و توانایی خود مان متکی باشیم.
در واقع متکی بودن به خود، انسان را وادار می کند که کار ها و برنامه هایش را بر اساس
توانایی های خود برنامه ریزی کرده و به سر انجام برساند و بدین ترتیب نیازمند کسی
نباشد


  • این ضرب المثل ناظر بر رفیق نیمه راه است که از وسط راه باز می گردد و دوست
    را تنها می گذارد. یا به گفتۀ عبدالله مستوفی:”در وسط کار، کار را سر دادن است.” عامل
    عمل در چنین موارد نه می تواند پیش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع مانند کسی
    است که دستش را توی حنا گذاشته باشند.

  • ریشۀ تاریخی این ضرب المثل:

  • در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی گوناگون به کثرت و وفور امروزی وجود نداشت
    مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از

آن برای زیبایی و پاکیزگی و احیاناً جلوگیری از نزله و سردرد استفاده می کرده اند. طریقۀ
حنا بستن به این ترتیب بود که مردان و زنان به حمام می رفته اند و در شاه نشین حمام،
یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن محل دور هم می نشستند و هر یک به کاری
مشغول می شدند حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین و دور از تراوش
ترشحات آب به صورت مربع بر زمین می نشستند و دلاک حمام بدواً موی سر و ریش و
سبیل آنها را حنا می بست سپس دست و پایشان را توی حنا می گذاشت. حنا بسته ناگزیر
بود مدت چند ساعت در آن گوشۀ شاه نشین تکان نخورد و از جای خود نجنبد تا رنگ
بگیرد و دست و پا و موی گیسو و ریش و سبیلش کاملاً خضاب شود.حمامی در این مدت با
آب هندوانه و انواع شربت، پذیرایی می‌کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند
خود حمامی این نوشیدنی‌ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را
که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری
بود؛ جبران کنند. و اقلاً تا هفتۀ دیگر که مجدداً به حمام خواهند آمد رنگ حنا دوام بیاورد و
زوال نپذیرد. در خلال مدت چند ساعت که این خانمها یا آقایان دست و پایشان توی حنا بود
بدیهی است چون بیکار و محکوم به اقامت …این حالت که در آن شحص حنا بسته قادر به
انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان
مردم به صورت ضرب المثل منتقل شد.
-دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن
مثال فوق؛ دربارۀ کسی بکار می رود که:”او را در تنگنای کاری یا مشکلی قرار دهند که
خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد.”
-آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می شود و بر اثر آن دست به
کاری می زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشامد غیرمترقب را نکرده بود.

  • فی المثل شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون مطالعه و دوراندیشی
    اقدام ولی چنان در بن بست گیر کند که به اصطلاح معروف: نه راه پس داشته باشد و نه
    راه پیش.
    در چنین موارد و نظایر آن است که از باب تمثیل می گویند:”بالاخره دست و پایش را در
    پوست گردو گذاشتند.” یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
    در همین زمینه شاعر بزرگ معاصر فریدون توللی شعری سروده که دلتنگی شاعر از
    دوستان نیمراه را بازگو می کند:

اندرز روزگار


در نیم راه عمرم و یاران نیم راه
چون دزد کام دیده پراکنده از برم


غمناک و بی امید و کم آمیز و دیر جوش
در انتظار ضربت یاران دیگرم

دانم دگر که در پس آن خنده های مهر
گر هست جز سپیدی دندان کینه نیست

دانم دگر که پنجه گرگان توبه کار
مرهم گذار خاطر و غمخوار سینه نیست

دانم دگر که چون زر و زن سایه در فکند
پاکیزه سیرتان بتر از جانور شوند

دانم دگر که بر سر تاراج نام و جاه
یاران رسته، دشمن بیدادگر شوند

دانم حدیث چرب زبانان خود فروش
دانم حدیث یار فروشان خود پرست

دانم فسون راست نمایان کج نهاد

دانم فریب کار گشایان چیره دست

دانم، ولی چه سود که اندرز روزگار
چون پند پیر و صحبت آموزگار نیست

تا روزگار تجربه آید به سر – دریغ-
عفریت مرگ خنده زند”روزگار نیست»