دکتر مهدی حمیدی شیرازی
آمد خزان و بر رخ گل رنگ و بو نماند
وز گل بجز حکایت سنگ و سبو نماند
زآن نقشهای دلکش زیبا به روی باغ
از ابر و باد ها اثر رنگ و بو نماند
در پای گل که آنهمه آواز بود و بانگ
جز بانگ برگ و زمزمه ی نرم جو نماند
بر شاخه ها از آنهمه مرغان و نغمه ها
الای مرغ کوکو و بغض گلو نماند
ای آرزوی من! همه گلها ز باغ رفت
غیر خیال روی توام رو به رو نماند
چیزی به روزگار بماند ز هر کسی
وز ما به روزگار به جز آرزو نماند
باری ز من بپرس و ز من یاد کن شبی
زآن يیشتر که پرسی و گویند او نماند
Recent Comments/نظرات اخیر