دکتر آذر نیک صفت

چند روز قبل یکی از روزنامه های ایران را می خواندم که نوشته بود :
«قائم مقام معاونت بهداشت دانشگاه علوم پزشکی مشهد گفت: براساس آمارهای موجود حدود ۲۵ درصد
مردم به نوعی دچار اختلالات روانی هستند و بیش از۶۰ درصد افراد افسرده را خانم‌ ها تشکیل
می‌دهند.»
«کاظم فرهمند در حاشیه سفر خود به کاشمر و دیدار با مدیر شبکه بهداشت و درمان این شهر در
گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا عنوان کرد: در حال حاضر افسردگی در خانم‌ ها و در برخی گروه‌ های
جمعیتی مانند افراد بازنشسته بیشتر است و براساس آمارهای موجود حدود ۲۵درصد مردم به نوعی
دچار اختلالات روانی هستند؛ در واقع اضطراب، یک بیماری روانی محسوب می‌شود. »
«وی بیان کرد: این بیماری‌ ها و مشکلات یا به شیوه زندگی و نوع نگاه خود ما بر می‌گردد و یا
سازمان‌ های مختلف در برخی مواقع موجب این بیماری‌ ها شده‌اند .وی عنوان کرد: این بی‌ تفاوتی‌ ها
نسبت به مردم موجب ‌شده که اکنون در کشور۲۴ درصد مردم بالای ۱۵سال دچار اختلالات روانی و
رفتاری باشند.»

«رئیس انجمن علمی روانپزشکان ایران با اشاره به این‌که کمپین پیشگیری و مقابله با افسردگی نیز در
حال راه‌اندازی است افزود: افسردگی یکی از بیماری‌ های شایع در حوزه سلامت روان به شمار
می‌رود که در صورت عدم توجه به آن می‌تواند تاثیرات منفی در زندگی افراد برجای گذارد.»

«رسولیان خاطر نشان کرد: فرد افسرده غمگین بوده و دیدگاه‌ها و ابعاد منفی زندگی خود و دیگران را
پررنگ‌ تر می‌بیند، و این نگاه بر عملکرد فرد تأثیر منفی دارد. همچنین دو سوم افراد افسرده افکار
خودکشی داشته و ۱۵ درصد آن‌ها اقدام به خودکشی می‌کنند.»

سخنان مسوولین ؛نگارنده را بر آن داشت تا با تجاربی که در رشته روانشناسی و روانکاوی دارم
مطالبی را جهت اطلاع خوانندگان عرضه دارم :
به طور کلی ؛ بیماری روانی به شرایط سلامت روانی که بر تفکر، احساس و رفتار فرد تاثیر منفی می
گذارد، اشاره دارد . به عبارت دیگر بیماری های روانی با توجه به مشکلاتی که فرد با ذهن، افکار و
حالات روحی و اخلاقی خود تجربه می کند، تعریف می شوند.
از سوئی دیگر بر اساس تحقیقی که به عمل آمده :در آمریکا از هر ۲۵ فرد بزرگسال یک نفر بیماری
روحی و روانی جدی را تجربه می کند که می تواند فعالیت های مهم زندگی او را تحت تاثیر قرار داده و
یا محدود کند.
اختلال روانی باعث می‌شود رفتار انسان در برابر دیگر انسا‌ن‌ ها و در برخورد با محیط دچار مشکل
شود یکی از چیزهایی که باعث شدید تر شدن اختلال در فرد می‌شود این است که فرد نسبت به اختلال
خود، آگاهی درستی ندارد و برای درمان مشکل خود از روان‌ شناس کمک نمی‌گیرد.
بنا به تعریف سازمان بهداشت جهانی، بهداشت روانی و سلامت روان، فقط به معنای نبود اختلال روانی
نیست، بلکه بیشتر به نوعی سلامت ذهنی ارتباط دارد.
این سازمان، سلامت روانی را این گونه تعریف می‌کند: «سلامت روانی در درون مفهوم کلی سلامت
قرار دارد و سلامت یعنی توانایی کامل برای ایفای نقش‌های روانی و جسمی، سلامت به معنای نبودِ
بیماری یا عقب‌ ماندگی نیست.»
از آنجا که اختلال روانی غالبا غیر عادی ، عجیب یا آزار دهنده است، نگاهها را به خود جلب می‌کند.
واکنشهای متفاوتی در مقابل بروز آن ممکن است دیده شود. این واکنش می‌تواند به صورت خشم ، تنفر
و اکراه ، ترس و سردرگمی همراه باشد. برخی از اختلالات به راحتی در زندگی شغلی و اجتماعی خود
فرد تاثیر گذاشته و عمدتاٌ عملکرد او را مختل می‌سازند.
بر پایه‌ی آمار سازمان بهداشت جهانی بیش‌ترین اختلالات روانی در یک دهه‌ی گذشته افسردگی،
استرس و اضطراب هستند از این میان افسردگی نزدیک به ۴۰۰ میلیون انسان را در جهان به چالش
کشیده است. اختلالات روانی واگیردار نیستند اما هر روز گسترش می‌یابند. پس باید پیشگیری و درمان
را جدی گرفت.
بنابراین می‌توان گفت سلامت روانی صرفاً به معنای نداشتن علامت بیماری نیست؛ بلکه فرد سالم علاوه
بر نداشتن نشانه‌های بیماری روانی باید بتواند ارتباطات سالمی را با دیگران برقرار کند، واقعیت‌ها را

بپذیرد، خود را با محیط سازگار کند و در راستای شکوفاساختن استعدادهای فطری خود بکوشد و اهداف
خود را به طور منطقی تحقق بخشد
«افلاطون »رفتار پریشان را برخاسته از تعارضات درونی بین هیجان و عقل به شمار می‌آورد.
برخورد به مبتلایان به این اختلالات خط سیری از برخورد غیر انسانی تا برخوردهای انسانی‌ تر را
شامل می‌شود. جنبش معطوف به درمان انسانی‌ تر با این بیماران با کارهای «فیلیپ پنیل »آغاز شد. به
تدریج تغییرات اصلاحی تر بیشتری آغاز و ادامه یافت و تحقیقات علمی در سبب شناسی ، طبقه بندی و
درمان اختلالات انجام گرفت .
روان تحلیلی نوعی درمان بر اساس نظریه های فروید است. فروید یکی از روانشناسان و بنیانگذار علم
روانکاوی و روان تحلیلی است. درواقع فروید عقیده داشت که تمام ترس ها و آرزوهای ما در ذهن
ناخوداگاه ما وجود دارند. او در نظریه اش، سه عنصر« نهاد»، «خود »و« فراخود »را مطرح کرد
فروید ماهیت انسان را به شکل خاصی تصور می کند . او معتقد است ؛ انسان دارای یک اصل فعالیت
حیاتی است ؛ او این اصل را با دو واژه انرژی و نیرو ، که از نظر عملی مبین فرایند اساسی زندگی
واقعی هستند ، مشخص نموده است .
فروید انسان را هم از جنبه فیزیولوژیکی و هم از لحاظ روحی و روانی دو جنسی می داند . فروید تمدن
بشری را نتیجه واپس زدگی می داند . از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است . از این رو
، تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش می یابد که خودآگاهی انسان افزایش می یابد . هر چه دانش فرد
از خودش بیشتر باشد ، احتمال اینکه عقلانی تر عمل کند بیشتر می شود .
از نظر فروید تمام امور انسان معنی دار هستند . مراد فروید از معنی دار بودن اعمال انسان با توجه به
سطح خودآگاهی و یا ناخودآگاهی است و آنچه که غیر منطقی خوانده می شود ، همیشه در سطح
ناخودآگاه منطقی است . روان تحلیلی نوعی درمان بر اساس نظریه های فروید است. درواقع فروید
عقیده داشت که تمام ترس ها و آرزوهای ما در ذهن ناخوداگاه ما وجود دارند.
« یونگ »روانشناس معروف می گوید :انرژی روانی می تواند به بیرون، به سمت دنیای خارج، یا به
درون، به سمت خود هدایت شود. برون گرایان، معاشرتی، و از لحاظ اجتماعی جسور هستند و به
دیگران و به دنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان، کناره گیر و اغلب خجالتی هستند و گرایش دارند
بر خویشتن، افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند. همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند، اما فقط
یکی در شخصیت مسلط می شود. نگرش مسلط، رفتاری و هشیاری فرد را هدایت می کند. نگرش غیر
مسلط، بخشی از ناهشیار می شود. امکان دارد یک فرد درون گرا در شرایط خاصی، ویژگی های برون
گرایی را نشان دهد یا شیفته یک فرد برون گرا شود. و در این حالت اختللات روانی و شخصیتی
پدیدارمی شود.


پرسونا یا نقاب


منظور یونگ از این اصطلاح صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر می‌شود. اما در واقع
جامعه است که پرسونا یا نقاب خاصی را به شخص تحمیل می‌کند.

اگر تاثیر جامعه شدید باشد، ضخامت این ماسک زیادتر می شود و آدمی استقلال شخصی خود را از
دست داده به شکلی که جامعه می خواسته است در می آید.
بنابراین دیگر نمی تواند هدف ها و آرزوهای واقعی خود را دنبال کند و آنها را تحقق بخشد.

این نقاب ما را به‌گونه‌ای که می‌خواهیم در جامعه ظاهر شویم ؛نشان می‌دهد. ارتباط با افراد گوناگون
نقش‌ها یا صورتک‌ های گوناگون می‌طلبد؛ مادامی که شخص از وجود این صورتک‌ ها بر صورت
اصلی خود آگاه است، نقاب بی‌ضرر است؛ اما زمانی که شخص دیگر بازی نکند و تبدیل به آن نقش
شود، سایر جنبه‌های شخصیت مجال رشد و پرورش نمی‌یابند و انسان از خود راستین بیگانه می‌شود.
و همین جاست که اختللات روانی ظاهر می شود
تفاوت میان اشخاص سالم و ناسالم این است که اشخاص ناسالم خود را نیز همراه دیگران می‌فریبند.
شخصیت سالم می‌داند چه وقتی چه نقشی را بازی کند و در همان حال طبیعت راستین درون خویش
را می ‌شناسد.
آدلر درست برخلاف فروید که غریزه ها را انگیزه ی اصلی رفتار می دانست، برخلاف یونگ که «
مفاهیم کهن » را رهبر رفتار می پنداشت، جنبه ی اجتماعی بودن آدمی را دارای این خاصیت اعلام می
دارند و بسنده نمی کند به اینکه مانند ارسطو انسان را مدنی الطبع بداند، بلکه مصلحت اجتماع را بالاتر
از مصلحت و منفعت او قرار می دهد. بنابراین می توان گفت که ادلر، به یک اعتبار، مانند فروید و
یونگ است: به این اعتبار که نظریه اش مبنای زیستی دارد. این هر سه معتقدند به اینکه آدمی دارای
طبیعت اولیه یا فطری است که در تشکیل شخصیت او نقش مهم ایفا می کند،
به نظر آدلر، هر کسی در درجه اول موجودی اجتماعی است. شخصیت ما به وسیله محیط اجتماعی و
تعامل‌های منحصر به‌ فرد ما(نه توسط تلاش‌های ما برای ارضا کردن نیازهای زیستی) شکل
می‌گیرد.
ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن و نیازی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. هدف هایی که
برای آنها تلاش می کنیم امکانات بالقوه هستند نه واقعیت. ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به
صورت ذهنی در ما وجود دارند. ما زندگی خود را بر اساس آرمان هایی چون همه افراد برابر خلق شده
اند یا همه افراد اصولا خوب هستند، استوار می کنیم.


سبک زندگی


ما الگوی منحصر به فردی از خصوصیات، رفتارها، و عادت ها را پرورش می دهیم که آدلر آن را
سبک زندگی نامید. هر کاری که انجام می دهیم، به وسیله سبک زندگی منحصر به فرد ما شکل می
گیرد و تعیین می شود. سبک زندگی تعیین می کند که به کدام جنبه های محیط توجه کنیم یا آنها را نادیده
بگیریم و چه نگرش هایی داشته باشیم. سبک زندگی از تعامل های اجتماعی سال های اولیه زندگی

آموخته می شود. سبک زندگی در ۴ یا ۵ سال اول زندگی آنچنان محکم شکل می گیرد که بعدا تغییر
دادن آن مشکل است. سبک زندگی چارچوب هدایت کننده ای برای رفتار بعدی می شود.
سبک زندگی ما، برای ما تعیین نشده است؛ ما آزادیم تا خودمان آن را انتخاب کنیم و به وجود آوریم. اما
بعد از اینکه سبک زندگی ایجاد شد، در طول زندگی ثابت می ماند.
ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن و نیازی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. هدف هایی که
برای آنها تلاش می کنیم امکانات بالقوه هستند نه واقعیت. ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به
صورت ذهنی در ما وجود دارند. ما زندگی خود را بر اساس آرمان هایی چون همه افراد برابر خلق شده
اند یا همه افراد اصولا خوب هستند، استوار می کنیم

سبک های زندگی

آلفرد آدلر سه مشکل همگانی را در زندگی شرح می دهد :
مشکلات مربوط به رفتار ما در قبال دیگران
مشکلات شغلی
مشکلات عشق و محبت
علاقه اجتماعی
کنار آمدن با دیگران، اولین تکلیفی است که در زندگی با آن روبرو می شویم. سازگاری اجتماعی بعدی
ما که بخشی از سبک زندگی ماست، بر رویکرد ما به تمام مشکلات زندگی تاثیر می گذارد. علاقه
اجتماعی استعداد فطری همکاری کردن با دیگران برای رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی است.
بنابراین رویکرد آدلر، عنصر زیستی دارد. اما اینکه استعداد فطری ما برای علاقه اجتماعی تا چه اندازه
ای تحقق یابد، به تجربیات اجتماعی اولیه ما بستگی دارد.
آلفرد آدلر تصویر امیدوار کننده و دلپذیری از ماهیت انسان ارایه می دهد که نقطه مقابل دیدگاه غم انگیز
و بدبینانه فروید است. قطعا برای ما خوشایندتر است که خود را قادر به شکل دادن رشد و سرنوشت
خویش بدانیم تا اینکه تصور کنیم تحت سلطه نیروهای غریزی و تجربیات کودکی هستیم که هیچ کنترلی
بر آنها نداریم. ما برای ساخت زندگی بی همتا از اراده آزاد برخوردار هستیم. به نظر آلفرد آدلر برخی
از جنبه های ماهیت انسان فطری هستند
طبق آمار شمار زیادی از بیماران مبتلا به افسردگی، اختلالات احساسی، آسیب های روانی و اختلالات
شخصیتی از طریق روان تحلیلی و روان کاوی بهبود می یابند.
به قول حافظ :

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست