دکتر گوهر نو – پژوهشگر


چندی قبل به Boston Philharmonic Orchestra رفتم تا از ارکستر این تالار که سمفونی
شماره۵ بتهوون یا به قول سازنده این سمفونی « سرنوشت این گونه به درمی زند » بهره برم . در این
مقال بر آن نیستم که از این شاهکار بتهوون سخن به میان آورم و هنر نمایی نوازندگان و رهبر ارکستر
رابستایم .بلکه بر آنم که از« سرنوشت» سخن گویم و بدانیم سرنوشت چیست ؟ که اینگونه در تاریخ
بشریت جا گرفته و عده ای از دانشمندان هر عصر از آن سخن گفته اند .
تصادفاٌ در پایان کنسرت با دوستی بر خورد کردم که مدتها از دیدنش محروم بودم و به مجردی که مرا
دید از هر دری سخن گفتیم وسمفونی راستودیم و گفت و گوی ما بدانجا کشیده شد که به بحث
« سرنوشت »بپردازیم و در این زمینه صحبت کنیم . مخاطب من گفت :

  • بدون شک سرنوشت یا تقدیر رویداد هایی است که در دوران زندگی اتفاق می افتد و گویی از
    بدو تولد برای هرکس ترسیم شده است ؟!آری .. تقدیر خیابانی یک طرفه است.
  • گفتم دوست عزیز ! نمی توان با این قاطعیت از سرنوشت سخن گفت :

  • سرنوشت چیست ؟
  • دراین مورد دو تفسیر را می توانیم ذکر کنیم : تفسير نخست مي گويد: سرنوشت هر كس از
    روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده و بنابراين هر كس با
    سرنوشت معيّني از مادر متولد می گردد که نمی توان آنرا تغییر داد . افراد بی شماری وجود
    دارند که می ‌گویند سرنوشت ما از اول هم خوب نبوده ًوبدبخت به دنیا آمده و بدبخت هم خواهیم
    مرد .؟!
    نظر دوم آن است که انسان موجودي مجبور و بي اختيار است. وحق انتخاب ندارد و از انچه برایش
    رقم زده شده باید دوران زندگی را سپری نماید ؟! هریک از این نظریه ها مورد توجه گروهی
    بوده و پیروانی دارد .
    خیام در این مورد می گوید :
    در گوش دلم گفت فلک پنهانی
    حکمی که قضا بود ز من میدانی
    در گردش خویش اگر مرا دست بدی
    خود را برهاند می ز سرگردانی

*
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
این آسمان گردان و این دنیایی که ما در آن سرگشته و حیرانیم (هم به لحاظ ظاهری و به دلیل چرخش
زمین و آسمان و هم حیرانی و سردرگریبانی به خاطر مشکلات و سوالات بی پاسخ) به سان فانوس خیال
(چیزی شبیه شهر فرنگی یا سینمای امروزی) است . یعنی ما برای فهم بهتر عالم و فلک گردان آن را به
فانوس خیال تشبیه می کنیم . } کنایه از آسمان هم هست ) { این فانوس خیال ، خورشید را به مثابه ی
چراغ فرض کن و عالم را فانوس و چراغدان(= هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران
محفوظ ماند«.دهخدا ». و ما آدمیان و خلایق هم مثل صورت ها ، عروسک ها یا نقاشی هایی هستیم
که در این شهر فرنگی در حال چرخش و ایفای نقشیم .
پايه‌ی اصلي انديشه‌ی خيام، تامل در راز هستي و نيستي، شک و بدبینی ، غنیمت شمردن عمر ،
فرصت و عشرت جویی ، تذکر مرگ و تاٌسف بر نا پایداری زندگانی و بی اعتبار
روزگار است. اودر مورد سرنوشت انسان،دچار تفکر فلسفی است؛ از كجا آمده‌ايم و به كجا مي‌رويم؟
چرا كائنات به وجود آمده‌اند و چرا از ميان مي‌روند،؟ پرسشي است که قرن‌هاست فكر بشر را به خود
مشغول داشته است؟
و یا در رباعی دیگری می گوید :
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می ‌دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجت ام به داور خوانند
بایستی گفت خیام از دغدغه اصلی انسان ها سخن می گوید و در حیرت از مساله مرگ و زندگی است
«دارنده چو ترکیب طبایع آراست/
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست/
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود/
ور نیک نیامد این صور عیب که راست»

بررسی اشعار خیام، نشان می دهد که وی به عنوان یک متفکر دغدغه هایی درذهن خود در زمینه آینده
بشر و قانونمندی نظام خلقت داشته است که نتیجه این دغدغه ها درلزوم غنیمت شمردن همین زندگی
دنیوی دررباعیات وی خودنمایی می کند.
یکی از ابهام های اساسی خیام درزمینه رمز آلود بودن آفرینش نهفته است. او دراین زمینه می گوید:
اسرار خلقت چیزی نیست که ما بدانیم . هرچه ما درزمینه آن صحبت می کنیم، عمقی ندارد .بطوری که
وقتی پرده بیفتد آن موقع معلوم می شود که چقدر بی خبر بوده ایم!
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من، / وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو، / چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من !
این دغدغه را بسیاری از ادبا و روشنفکران داشته اند و حتی عارفانی از جمله عطار را شاهدیم که
اشعار خیامانه دارند. وقتی خیام در اشعارش به حیرتی دهشتناک در مساله مرگ و زندگی اشاره می کند
تفکر الحادی ندارد و شاعران زیادی از جمله فردوسی دغدغه فلسفه مرگ داشته اند.!
می توان گفت :مسأله جبر و اختیار یکی از جنجالی ‌ترین و غامض ترین بحث های کلامی است. این
بحث ریشه تاریخی بسیار قدیم دارد و در گفته ها و اندیشه‌های فلاسفه، عرفا، شعرا و دیگران به
جلوه‌های گوناگون نمود یافته است.
مفهوم جبر یکی از مفاهیم کلیدی و کاربردی اشعار حافظ شیرازی و ابوالعلاء معرّی است. گروهی آن
دو را بر مسلک جبر و گروهی دیگر با تفسیر و تأویل ابیاتشان آنها را معتقد به اختیار می‌دانند.
برای مثال «گاهی در شاهنامه مفهوم سرنوشتِ از پیش مقدر به صورتی کاملاً آشکار رخ می نماید؛ و
این تقدیر آدمی را به جایی می کشاند که قرار است، در آنجا با مرگ رو به رو شود:
«زمـانه بـرانگیختـش با سپــاه
که ایدر به دست تو گردد تباه»

نمود اختیار در دیوان حافظ

با بررسی در دیوان غزلیات حافظ که تنها سند مورد وثوق جهت شناخت اندیشه اوست، با ابیات فراوانی
مواجه می شویم که ناظر بر اندیشة جبرگرایانه او است و از دیگر سوی، بسیاری ابیات را نیز مشاهده
می ‌کنیم که نشان از عقاید اختیار انگارانه سراینده آن دارد. در شعر حافظ جبر نمایان تر است تا اختیار.
گرچه برخی از حافظ پژوهان بر این باورند که ابیات حاکی از اختیار در شعر او کما بیش برابر با
اشعار جبرگرایانة اوست (خرمشاهی، )، زیرا ابیات بی ‌شماری در کل دیوان وجود دارد که معانی و
مفاهیمشان به صورت جلی و خفی ناظر بر جبر بوده و مصداق جبر انگاری هستند و بسیار مستبعد است

که مضمون این ابیات حتی به ضرب و زور تعبیر و تأویل های آن چنانی هم به قرائت‌ها و برداشت
های دیگری میدان بدهند، : شاعر در ابیات بسیاری جبری مسلک است، امّا ابیاتی که بیانگر اختیارند کم
نیست و حتی گاهی این اختیار عنان از کف شاعر می ستاند و او را به سرکشی و طغیان وا می دارد که:
چرخ برهم زنم ار غیـــر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
«اینجا جهان در اختیار حافظ است، زبونی از فلک نمی کشد، چرخ را می شکافد و طرحی نو می
ریزد، دست از طلب بر نمی دارد تا کام خویش برآرد؛ امّا زود حرفش را پس می گیرد و به جبر که
اساس اعتقاد اوست تسلیم می شود و می گوید:
حافظ نه حدِ ماست چنین لاف ها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کنیم»
از نظرحافظ: آسایش نتیجة تحمّل درد و رنج و تلاش آدمی در راه رسیدن به مطلوب است:
مکن ز غصّه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید، آنکه زحمتی نکشید
پس محروم بودن آدمی به دلیل کوتاهی و تقصیر خود اوست و جای گله و ناله از دست کسی نیست، چرا
که کوشش ناکرده امید بخشش و انعام نیست:
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
حافـظ از پادشهـان پایه به خدمت طلبند
از که می ‌نالی و فریاد چرا می ‌داری؟
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
مگر نه اینست که اسباب جمعیت خاطر فراهم است و چوگان فرمانروایی در دستان توست؛ ولی تو خود
هنری از خویشتن نشان نمی دهی و شاهین پیروزی را برای شکار به پرواز در نمی آوری:
ای دل، به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
چوگان کام در کف و گویی نمی ‌زنی
اسبـاب جمع داری و کـاری نمی‌کنی
بازی چنین به دست و شکاری نمی‌کنی
حافظ تمام پیشامدهای هستی را عین خواست و مشیت خداوندی می داند:
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما می ‌رود ارادت اوست

جبر علائی

آشکارترین دیدگاه ابوالعلاعلایی در فلسفة الهی، جبر است. زندگی مادی او و اشعارش از دیدگاه جبری
او پرده برمی دارد و احتمال هیچ شک و تردیدی در آن نیست. وی جبر را اثبات می کند و از آن دفاع
می ‌کند و چیرگی آن را بر زندگی عملی افراد و گروهها می گسترد.
چنانچه گفته شد ابو العلا به گونه‌ای چشمگیر به موضوع جبر و اختیار می پردازد، شاعر معتقد است
که این سامانه‌ای که اجزای ‌هستی را در بر دارد و سامانی که در جنبش و ایستایی آن است بی سبب
باشد و همه را به ارادة خداوندی نسبت می دهد. او معتقد است، این قضا جانداران را فراگرفته و بر
زندگی آنان چیره است و به شکل غریزه در درونشان نمایان می شود و آنها را به سوی ‌آنچه که
برایشان نگاشته شده است می کشاند، چنانکه به زعم شاعر، این قضا و قدر است که شتران را ناگزیر و
دست و پا بسته نزد شیران درنده می برد:


کوتاه سخن آنکه:


حافظ و ابو العلا هر دو به گونه‌ای چشمگیر به مسألة جبر و اختیار می پردازند. در نزد هر دو شاعر
اندیشة جبر نمود بیشتری دارد، چرا که ایشان در بیشتر ابیاتشان از جبری بودن زاده شدن و مردن و
رفتار و گفتار و کردار سخن می گویند و انسان را در زندگی خود و آنچه که بسته بدان است، بی اختیار
و ناتوان و مقهور سر نوشت می بینند.


سعدی نیز یکی از شاعران و سخن سرایان نامدار ایران زمین است که دیدگاهش نسبت به طبع جهان و
وضعیت روزگار و نحوه دیدگاه انسان به عمر و تعلق خاطر به مطاع و حطام دنیا، تفکری مانند حکیم
خیام و سایر متفکران خوش سخن سرزمین ایران دارد .
سعدی غنیمت شمردن امروز را سفارش می کند و تفکر در مورد گذشته و نگرانی نسبت به آینده ای که
نامعلوم است را ، نمی پسندد :
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را

این روزگار ناپایدار ، ممکن است در ابتدا به انسان ، روی خوش هم نشان بدهد ، ولی انسان عاقل به این
شیرینی و خوشی پای بند نمی شود ، زیرا بهرحال و بی گمان جهان ناپایدار ، همراه این شهد شیرین ،
زهر خودش را به انسان خواهد خوراند :
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود
کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت
در آغاز تصور می کردم عشق سرنوشت شیرینی برایم رقم زده است کی گمان می کردم که در میان
آن شهد زهر خالص قرار گرفته است .


سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا
چون می کشد به زهر ندارد تفضلی
سعدی می گوید اگر انسانی متوجه بشود و بداند که دنیا و روزگار، با غم بسر بردن ارزشی ندارد ، پس
باید با اطرافیان و دوستان خوش بود و خرم زیست نمود، وقتی کسی به صورت قطعی می داند که هر
روزی که می گذرد، یک روز از عمر و فرصت او در دنیا، کم می شود بنابراین باید هر روز ، عمر را
غنیمت بداند
ا ي دوست دل منه که درين تنگناي خاک
نا ممکن است عافيتي بي تزلزلي
هر کس باید آگاه و هوشیار باشد که روزگار و عمر با همه شیرینی و خوشی هایش ، اساس و بنیاد
محکمی ندارد و بالاخره روزی این بنای نااستوار فرو می ریزد ، پس نباید بدان دل بست و نااستواری آن
از یادمان برود .
همچنین وقتی می دانیم که روزی نه چندان دور یا در زمانی که ما وقتش را نمی توانیم تعیین کنیم ،
طعمه خاک خواهیم شد ، پس چرا غم بخوریم و بلکه برعکس باید شاد بود و شادی کرد :
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم

منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم


در پایان این مقال نظری به فرهنگ های لغت می افکنیم و معانی « سرنوشت » را از دریچه چشم آنان
می نگریم :
سرنوشت (لغت نامه دهخدا): سرنوشت. (اِ مرکب) حکم ازل و قضای ازل یعنی آنچه در روز ازل
تقدیر شده باشد. (برهان) (آنندراج). قضا. قدر. نوشته
از این دو برون نیستش سرنوشت
اگر دوزخ جاودان گر بهشت.
اسدی.
کیست کز سرنوشت طالع من
سرگذشتی به داور اندازد.
خاقانی.
سرنوشت (فرهنگ عمید): آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده، بخت، طالع
فرهنگ معین : اِمر.) تقدیر.
و سرانجام آلبرت کامو می گوید :
زندگی یک تجربه و یک سرنوشت خاص است، و پذیرفتن آن
بهترین کاری است که می توانیم انجام دهیم