یکی از گنجینه های مهم و ارزشمند زبان فارسی، مَثَل های فراوانی است که در متون نظم و
نثر فارسی و ادبیات شفاهی و عامیانه یافت می شود. گاه محقّقان تلاش کرده اند تا منشاء
برخی امثال را بیابند و یا اینکه داستان کلّی و زمینة تاریخی این سخنان کوتاه و موجز را
بیابند؛ امّا هر چه هست در غالب این موارد نمی توان با قطعیّت حکمی خاصّ صادر کرد،از
این رو به آنچه عامه پسندیده و گفته اند بسنده می کنیم .در مورد این ضرب المثل باید
بگوییم.
غازی (بندباز)، کسی که روی بند و طناب راه می رود و گاهی هم برای جلب توجه کردن
تماشاچیان، خودش را به بند آویزان می کند و گاه معلق هم می زند پس نزد بند بازی که با
مهارت می تواند روی بند معلق بزند به طریق اولی نمی توان با معلق زدن روی زمین با
او مسابقه داد و یا زهر چشمی به او نشان داد.
در قدیم افراد چابک و ورزیده ای بودند که با راه رفتن روی طناب و معلق زدن و انجام
کارهای خارق العاده روی طناب مردم را سرگرم می کردند.
از آنجا که اغلبِ مَثَل ها از طریق دهان به دهان و به صورت شفاهی به نسل های بعدی
انتقال یافته و گاهی دچارتغییر هم شده است. این ضرب المثل به شکلهای گوناگون هم
روایت شده است، مثل:
پیش قاضی و معلق بازی؟!
اما شکل صحیح نوشتاری این ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی است.
روایتهای مَثَل
این مَثَل در کتاب های امثال و حِکَم به گونه های متفاوت آمده و چون این روایت ها چندگانه
می تواند ما را در یافتن صورت اصلی مَثَل یاری کند، ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره
می کنیم .
1- «پیش قاضی و معلّق بازی »؟!
در کتاب قند و نمک، آمده است: «پیش قاضی و معلّق بازی؟! پیش همه فن حریف و ادعای
زیرکی کردن؟ از آنکه قضاوت را همه فن حریف ترین می دانستند، در آن حدّ که از معلّق
زدن و پشتک و وارو هم مطلع می باشد .
در کتاب فرهنگ عوام، این گونه آمده است: «پیش قاضی و بازی؟! همانند پیش لوطی و
معلّق بازی؟!
معنی پیش غازی و معلق بازی
- انسانی که هنر ناچیزی دارد، در مقابل کسی که هنرهای بسیاری دارد ابراز وجود و فخر
کند.
-فرد آگاه را نمی توان فریب داد.
-ما خودمان از همه چیز آگاهیم، در پیشگاه ما نمایش در می آوری؟
-این ضرب المثل همانند “جلو توپچی ترقه در کردن”. “نان گندم به بچه نانوا دادن” - نزد آدم رند و همه فن حریف نمی توان ادعای زرنگی و زیرکی کرد و او را فریفت
در ابیات ذیل تناسب «غازی» با «معلّقبازی» آشکار می شود، هم تناسب آن با صورت های
دیگر مَثَل، روشن می شود.
اوحدی مراغهای گوید:
برگ گُل از درخت، چو غازی به سعی باد
هر دم به گونــهای زند از نو معلّقــــی
همچنین در این بیت خاقانی، کلمه های «غازی، لوری و معلّق زدن» آمده است:
کف در آن ساغر معلّق زن چو طفل غازیان
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخــندزد
*
سالک به سیر شو نه بصورت که عنکبوت
غــازی نگردد ارچه برآید به ریسمــان
دهخدا،
مولوی گوید:
بر زلف شب آن غازی چون دلو، رسن بازی
تن به سان ریسمـــان بگداختـــه
آموخت که یوسف را در قعر چهـی یاب
جـان معلّق میزند بر ریسمــــان
همان،
ناصرخسروگفته است:
بــازی رسنــی نه معتمد باشـــد
پس بگسلد این رسنت ایا غازی
Recent Comments/نظرات اخیر