اثر : دکتر مهدی حمیدی شاعر بزرگ معاصر


کارعمر وزندگی پایان گرفت / کار من پایان نمی گیرد هنوز!
اخرین روز جوانی مرد و رفت / عشق او درمن نمی میرد هنوز!

باز تا بیکار گردم لمحه ای / خیره درچشم من حیران شده
دست در هرکاری ازبیمش زنم / در میان کارها پنهان شده

قهرکردم چند گه باکلک خویش / گفتم این یاداور یار من است
گردل ازاین برکنم؛ برکنده ام / دل از ان یاری که او مار من است

روی گرداندم زشعر و شاعری / باغبانی کردم و گل کاشتم
در چمن ها رنج بردم روز و شب / نرگس و مینا و سنبل کاشتم

گرچه دران روزها هم خیره بود / بر رخ من دیده بیداد او !
لیک می گفتم؛چو گل ها بشکفد / می برد از خاطر من یاد او

کم کمک ابر زمستانی گذشت. / وقت ناز نرگس بیمار شد
غنچه های نرگس شهلا شکفت / دیدم ای افسوس چشم یارشد

موی او بود ان چه بردم رنج او / ای عجب،کان شاخه سنبل نبود
چشم او بود ان که خوردازخون من / شاخه های نرگس پرگل نبود

وای من دیوانه ام ، دیوانه ام / دوستان ! گیرید و زنجیرم کنید
بینمش هر جا و سیر از او / نیم مرگ گر سیرم کند؛ سیرم کنید