فریدون توللی شاعر معاصر
پندش مده ؛ که آن دل جوشنده از امید
دیری است دیر ؛ تا شده بیرون ز دست او
پندش مده ؛ که راز فراوان شنیده است
با جان تشنه از لب من گوش مست او
پندش مده ؛ که شعله این عشق پرده سوز
تیغ زبانه در نکشد با زبان تو
پندش مده ؛ که دیده بمن دارد از نیاز
گر گوش خسته بسته چنین بر لبان تو
پندش مده ؛ که آن بروبالای دلفروز
نیلوفر است و شانه من تکیه گاه اوست
پندش مده ؛ که آن لب سوزان و بوسه خواه
گر بی گناه ماند و خامش ؛ گناه اوست
پندش مده ؛ که صبح دلارای زندگیست
پندش مده ؛ که شعر خرامان شاعر است
پندش مده ؛ که گرمی آن چشم سرمه سای
الهام بخش چشمه جوشان خاطر است
اندرز بی امان تو ؛ گر مرهم است و نوش
بگذار تا بنالد و میرد بدرد خویش
بگذار تا میان دو بازوی گرم عشق
سر خم کند بدوش گناهان سرد خویش
Recent Comments/نظرات اخیر