آدمی دوست دارد با آرزو وآرمان های خود زندگی کند ؛ از این رو بهر دری متوسل می شود بدان امید

که به آرزوی خود برسد . !

در هفته های اخیربا افزایش جایزه لاتاری ؛ شور و هیجان فراوانی در میان شرکت کنندگان بوجود آمده است .

این بار با پرداخت دو دلار ؛ شرکت کنندگان قادر به تخیل رویا های یک بیلیون دلاری هستند !

داستانی از گلستان سعدی از خاطرم گذشت که بی مناسبت نمی بینم آن را در اینجا نقل کنم و این
را هم اضافه نمایم که حکایت های «گلستان سعدی » امروز بیش از هر زمان دیگر ؛ آینه بیقراری های
عصر ماست . سعدی سخنسرای بزرگ کشور ما حکایتی از یک بازرگان مالیخولیایی نقل می کند که

شبی تا صبح اسیر پریشان گویی رویایی خویش است . شرح این پندار را شاعر عزیز وطنمان
چنین می نویسد :
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیرة
کیش مرا به حجرة خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان
انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است، و این قبالة فلان زمین است و فلان
چیز را فلان ضمین، گاه گفتی که خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است ؛ باز گفتی
نه !که دریای مغرب مشوش است. سعدیا ! سفری دیگردر پیش است. اگر آن کرده شود
.بقیّت عمر خویش به گوشه ای بنشینم .
گفتم : آن سفرکدام است؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسه چینی
به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینة حلبی به یمن و برد یمانی
به پارس وازان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم .
انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند
گفت : ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده ای
گفتم :
آن شنیدستی که در اقصای غور(میان هرات و غزنه)
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت :چشم تنگ دنیا دار را
یا قناعت پر کند، یا خاک گور !

شاید شما هم تا امروز با افرادی روبرو شده اید که پیوسته در خواب و خیال زندگی می کنند
و از زندگی خویش بهره ای نمی گیرند. در هرکجا هستند ، از آن روی گردانند .روح
پریشان و ناخرسندشان ، به جانب دیگری نگرانست .
روانشناسان معتقدند که : انسان ها در عصر حاضر ، بیش از هر زمان دیگر – بر اثر
ویژگیهای تمدن جدید – دچار بیقراری و دلهره و اضطرابند . یکی از علل آشفتگی آگاهی

افراد در نتیجه توقعات آنان نسبت به امکاناتی است که دارند . همه می خواهند صاحب
اتومبیل ، خانه و امکانات مرفه و خوب زندگی باشند اما محیط خود را ارزیابی نمی کنند
از این رو از حقیقت دور می شوند و ضرب المثلی هست که می گوید :
سعادت آنجاست که من نیستم ! و آنگاه در جست و جوی این «سعادت موهوم » بی
قرار ، چون بازرگان مالیخولیایی در حکایت سعدی و یا چون مرغان جویای سیمرغ در
«منطق الطیر » عطاربگرد جهان می گردد, غافل از اینکه او در واقع از خودو ناآرامی
های خود گریزان است و به قول «حافظ »شاعر بزرگ وطنمان :
« آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد »
در جهان هستی اصلی به نام « شادکامی » وجود دارد. بر اساس بنیاد این اصل
هرچه توقع کمتر ، آرامش بیشتر ، و هرچه توقع بیشتر ؛ آرامش کمتر ! در نتیجه هرچه
از توقعات خود بکاهیم ، به آرامش و آسایش بیشتری خواهیم رسید . بدیهی است مراد از
اصل شادکامی این نیست که دست روی دست گذاریم و ازهر گونه فعالیت و تکاپو اجتناب
ورزیم .بلکه منظور از این اصل ، شناخت حدود استعداد و امکانات خود است .
متاسفانه گروهی از افراد به خود کاوی نمی پردازند و با خواب و خیال زندگی می کنند
و نمی دانند :
نه به هندست ایمن و نه درختن

   آنکه خصم اوست ؛ نفس خویشتن !

(مولوی)